eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
#ریحانه بستہ امـ✋عهد کہ در راھ👣 شهیــ🌸ـداݩ باشمــــ چادر مشکے مݩ رنگـ شهــ💚ـادٺ دارد #مشکے_زیباے_من✨🌱
  رفاقت من و حسین از سری اول سوریه داغ شد خیلی با روحیه کارهارو پیگیر بود.👌 خیلی خوشحال بود و دائم در تکاپو بود ، باورکردنی نبود واقعا جیره غذایی ماموریت کم بود☹️ تو ماموریت نقطه وصل من با حسین بود,😍,با پسرش آقا محمد جواد مردونه صحبت میکرد,مثل دو تا آدم بزرگ،😁😍 همش میگفت محمد جواد پسر جان هوای مادرتو وقتی که نیستم داشته باشیا،❤️ سری دوم دم پرواز به حسین گفتم👀,,حسین شهید بشی محمد جواد چی!؟گفت:خدا بزرگه,محمد جواد هم بزرگ میشه نگران نباشید.👌❤️ روای:رفیق شهید
# تلنگر_شهـدایۍ اینقدر دم از رفیق شهید میزنیم..، شبیهشون شدیم؟! چیزی از رفاقتشون تونستیم نصیب خودمون بکنیم؟ یافقط یه عکس از مزارشون وگذاشتن توصفحه اینستا نصیب خودمون کردیم؟ :( به خوبی با هدف و آرمانِ شهدا آشنـا بشیم... باید بدونیم چرا شهدا رو به عنوان رفیق میگیریم... و وظیفه ما به عنوانِ رفیقِ شهدا چیه؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپی کوتاه از هشتمین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول؛ سردار شهید علی سعد در سوریه او با زبان عربی هدایت نیروهای مدافع حرم را بر عهده دارد بازگشت پیکر شهید مدافع حرم مفقود الاثر ،سردار علی سعد بعد از سه سال به شهر محل زندگیش دزفول
مادر گفت : نرو ، بمان ! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد.... گفت : چشم ، هر چه تو بگویی فقط یک سوال ؟ میخواهی پسرت عصای دست این دنیایت باشد ، یا آن دنیا ؟ مادرش چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد.....
دقت کنید مقام و جایگاه شهدا ⬇️ 🌀پيامبر اکرم (ص): 💠سه گروهند که روز قيامت شفاعت مي کنند و شفاعت آنها مورد پذيرش خداوند قرار مي گيرد 1⃣ انبیاء 2⃣ سپس علما 3⃣ و بعد شهدا... 💠بحارالانوار ،ج۹۷،ص۱۴
💢تـو چه کرده ای؟ که خدا همه ات را بـرای خـودش خواست و نصیب مـا چیزی نگذاشت! حتی نـامی، نـشـانـی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ___________ شبتون شهدایی التماس دعا
🌹 مراسم عروسیمان🎊 مختصر و ساده برگزار شد اسماعیل کت و شلوار پوشیده بود به گمانم مال برادرش بود مویش را هم اصلاح کرده بود 💇‍♂ من هم همین طوری ساده بدون تشریفات ، با بلوز ودامن ساده ای که یکی از دوستانم دوخته بود و یک چادر سفید ... اصرار داشتیم که همه چیز باید ساده برگزار شود....
#بهشت_خاکی من پاسدار خونت خواهم بود ..... با چادرفاطمی ام وبا حیایی که لازمه زهرایی بودنم است ..... 🌺تقدیم به شهدا🌺
#ریحانه 🌺به_خودٺ_بيآ🌺 خواهرم چآدر تو تلافي غروبي🌒 اسٺ که در آݩ روز به زور چآدر از سر زناݩ حرم حسيݩ(ع)کشيدند.😥😥
سلام خواهر/برادر عزیزامروز میخوام شما رو با شهید امربه معروف ونهی ازمنکر شهید محمد علی قاسم زاده اشنا کنم🌹
✨بسم رب الشهداء والصدقین✨ 🌹شهید امر به معروف ونهی ازمنکر شهيد محمدعلى قاسم زاده در 20 خرداد سال 1356 در تهران و در خانواده اى فرهنگى و مذهبى به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى را در دبستان هاى قائم و شاهد منطقه 8 سپرى كرد و در سال سوم در مسابقات علمى فرهنگى رتبه اول را كسب كرد. پس از دوره راهنمايى، در دبيرستان دكتر حسابى مشغول تحصيل شد و پس از اخذ ديپلم، در رشته كارشناسى مديريت صنعتى دانشگاه آزاد اسلامى پذيرفته شد و توانست در طى 3 سال مدرك خود را بگيرد. او در حين تحصيل از سوى دانشگاه به حج عمره مشرف شد و پس از بازگشت از مكه و فراغت از تحصيل به خدمت سربازى رفت. دوره تخصصى آموزش هاى نظامى وى در شيراز بود و سپس به تهران منتقل شد تا بقيه دوران خدمت خود را در ارتش جمهورى اسلامى در عباس آباد ادامه بدهد. در ظهر روز جمعه 27 / 8/ 79 مصادف با 20 شعبان، درحالى كه بيش از دو ماه به پايان خدمتش باقى نمانده بود، در كوه هاى دركه به خاطر دفاع از ناموس مردم، به دست عده اى از اراذل و اوباش به شهادت رسيد شادی روحش صلوات✨
وصیتی تکان دهنده.... شادی روح تمام شهدا صلوات🌷
❤️ آنان چفیه داشتند... من چادر دارم.... من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است.... آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم... آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم... آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم... آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ... من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم... 🌹رحمت خدا بر دختران چادری🌹 .
نهم مهر ۱۳۶۱ ، شب عملیات مسلم ابن عقیل(ع) در سنگر دیدگاه ایستاده بودم.  و دیگر برادران هم حضور داشتند . بی سیم کار میکرد. اوضاع شلوغ بود و گردان ها از نقطه رهایی عبور کرده بودند . . حاج همت ساکت و آرام به آسمان خیره شده بود و اشک میریخت. کمتر کسی به ایشان توجه داشت همه سرگرم کار خودشان بودند. از حالت حاجی تعجب کردم! ابتدا به خودم اجازه ندادم چیزی بپرسم ، اما طاقت نیاوردم . جلو رفتم ، حال او را جویا شدم . . حاج همت به بالا اشاره کرد و گفت : "خوب به  نگاه کن." به آسمان نگاه کردم به نظر میرسید ماه در حال حرکت است حاج همت ادامه داد : "ماه ، لحظه به لحظه نیروهای ما را همراهی می‌کند . جایی که نیروها در معرض دید دشمن قرار می گیرند ، ماه زیر ابر می رود و جایی که از دید دشمن خارج می شوند و نیاز به روشنایی دارند ، ماه از زیر ابرها بیرون می آید و همه جا را روشن می کند ." . از آنجا که حاجی اعتقاد شدیدی به امداد های غیبی و رهبری عملیات از سوی آقا  (عج) داشت ، به شدت منقلب شده بود و طاقت نیاورد از پشت بی سیم به فرمانده گردان ها ندا داد تا به حرکت ابرها و ماه توجه داشته باشند . چند دقیقه بعد ، صدای فرماندهان از پشت بی سیم به گوش رسید ، آن ها هم از شوق ، گریه می کردند . . .😭 سرگذشت سردار شهید
♥️ 🌷✌️ بـایـَد یـاد حَـقـیـقَـت و خـاطرھ‌؎ شـَهادت را در مـقـابل طـوفان تبلیغات دشمن، زندھ نگہ داشت. 😍
‍ ‍ قابل تامل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿.......... ✅ مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید . دختر کوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی⁉️ پدر گفت سبدی بگیر و از آب دریا پر کن و برایم بیاور دختر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند پدر گفت امتحان کن دخترم! دختر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و رفت بطرف دریا و امتحان کرد سبدرا زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد پدرش گفت دوباره امتحان کن دخترکم دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت که غیر ممکن است... پس پدر به او گفت سبد قبلا چطور بود⁉️ اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف و سیاه بود ولی الان سبد پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. دنیا و کارهای آن قلبت را از کثافتها پر میکند، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...
🌹 همیشہ یڪ تبسم زیبا داشت. وارد خانہ کہ مے شد، قبل از حرف زدن لبخند مے زد. عصبانی نمے شد.💕💕💕 صبور بود. اعتقادش این بود کہ این زندگے موقت است و نباید سر مسائل کوچڪ خود را درگیر کنیم.💞💞💞 گاهے وقتها از شدت خستگے خوابش نمے برد. یڪ روز مشغول آشپزے بودم، علے هم کنار دیوار تکیہ داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقہ بعد آب و غذایے براے او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. ولے با همین وضعیت خیلے از مواقع کمک ڪار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمے داد کہ هر شب از خواب بلند شوم و بہ بچہ برسم. مے گفت: یڪ شب من، یڪ شب شما.. 🌹
سلام بر آنهایے ڪہ قامت راست ڪردند تا ماقامت #خم نڪنیمـ وبہ خاڪ افتادند تا ما بہ خاڪ نیفتیم وبر آنهایے ڪہ رفتند تابمانندو #نماندند ڪہ بمیرند #هرروزتون_شهدایی🌷 😔😔
✨ میگفت :) من یڪ چیزی فهمیده ام...! خـــــداشـــــهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار، سختڪوش بوده اند...! |•🌹
در سلسله ی عشق سرآمد شده ای در هر چه قشنگی است زبان زد شده ای ایهام قشنگی است در آیینه ی تو با نام علی خود محمد شده ای
ولادت با سعادت حضرت علی اکبر شبه پیغمر صلی الله و علیه و اله و سلم و روز جوان رو خدمت همه عزیزان و جوانان تبریک میگوییم کانال شهدا🌹
سلام خواهر/برادر عزیزامروز میخوام شما رو با شهید مدافع وطن محمد فصاحت اشنا کنم🌹
✨بسم رب الشهداء والصدقین 🌹زندگی نامه شهید مدافع وطن محمد فصاحت شهید محمد فصاحت بيست و سوم اسفند 1361، در روستاي شورك از توابع شهرستان ميبد به دنيا آمد. پدرش حبيب الله، در اداره آموزش و پرورش كار مي‌كرد و مادرش ربابه نام داشت. تا پايان دوره كارشناسي در رشته مخابرات الكترونيك درس خواند. سال 1387 ازدواج كرد. متخصص مخابرات بود. به عنوان ستوان دوم نيروي انتظامي خدمت مي‌كرد. بيست و چهارم بهمن 1387، در مرز كشتگان سراوان هنگام انجام ماموريت بر اثر انفجار مين اشرار به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي روستاي شهيديه تابعه شهرستان زادگاهش واقع است. شادی روحش صلوات🌹
گرچه ظاهراسن کمی داشتند🌹 اما در حقیقت عارفانی بودند در قاب جسم کم سنشان.....