eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
😃 😅 وقتےمےࢪفتندپیش‌حاجۍبراےمرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شماهنوز نیومدھ‌ڪجامیخواین برین؟!»🙄🤔 کلےسرخ‌وسفیدمی‌شدندو از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان‌بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادرحاجےپنج‌سال‌است‌فوت‌شدھ‌اند🥀😂🤠‌😁 🌷 @taShadat 🌷
😅 تکبیر 🤭🤔😱 سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.😇 طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»☺️ یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.😉 از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.😱😂 جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!😂😂 🌷 @taShadat 🌷
برانکاد😁 😅 در اوج باران تیر و ترکش بعضی از این نیروها سعی شان بر این بود تا بگویند قضیه اینقدرها هم سخت نیست و شبها دور هم جمع می‌شدند و روی برانکاردها عبارت نویسی می‌کردند.📝 یکبار که با یکی از امدادگرها برانکارد لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشمشــ👀ــمان به عبارت‌ «حمل بار بیش از 50 کیلو ممنوع🚫» افتاد. از قضا مجروح نیز خوش هیکل 😁بود. یک نگاه به او می‌کردیم یک نگاه به عبارت داخل برانکارد.😄 نه می‌توانستیم بخندیم، نه می‌توانستیم او را از جایش حرکت بدهیم😶. بنده خدا هاج و واج مانده بود که چه بگوید. 🤔بالاخره حرکت کردیم و در راه مرتب می‌خندیدیم.😂 🌷 @taShadat 🌷
لگد بر یزید!؟ 🤔😅 بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان🥤 خالی را به سقا می‌دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد.😅 یکی می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید»😄 دیگری می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام»😃 اما از همه بامزه ‌تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید🤪» بود که برای همه بسیار جالب بود😂😂😂 🌷 @taShadat 🌷
😅 تو که مهدی رو کشتی ...😱 آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد🙂. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.😎 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای💣 سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز🤯.زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه🍉 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی😰! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی😶!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید.😂😂😂 🌷 @taShadat 🌷
😅 همه برن سجده..!!!😲 شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷 بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂 بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅 🌷 @taShadat 🌷
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای ...😃 سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ... هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈 شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات 😞
✨💚✨ دو تا از بچہ هاے گردان،غولـے را همراه خودشان آورده بودند و هاے هاے مـےخندیدند. +"این ڪیہ!؟" -"عراقے😬" +"چطورے اسیرش ڪردید؟"😐 مـےخندیدند. -"از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگے فشار آورده با لباس بسیجےها آمده ایستگاه صلواتـےشربت گرفتہ بود،پول داده بود!"🥴✌️🏻😅 اینطورے لو رفتہ بود، بچہ‌ها هنوز مـےخندیدند. @tashadat
😅 پسرخاله زن عموی باجناق🤔 یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره💣 هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر ⛺️آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض😢 گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود😔. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»😳 گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم،😎 پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😌خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم 😁والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😅 🌷 @taShadat 🌷
😅 خُر و پُف شهید!😳🤔 صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتــ🔥ــش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. یکی می‌گفت: «دست راست من این انگــ💍ـــشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تســ📿ـــبیحم را دور گردنم می‌اندازم.» نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود😄. او می‌گفت: «من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هست.»😂😂😂😂 🌷 @taShadat 🌷
😁 🔖گـچ پـژ🧐 اوائل كه رفته بوديم گفتند كسي حق ورزش كردن نداره. يه روز يكی از بچه ها رفت ورزش كرد مأمور عراقي تا ديد اومد.در حالي كه خودكار و كاغذ دستش بود براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ اسمت چيه؟ رفيقمون هم كه شوخ بود برگشت گفت: « گچ پژ » 😄 باور نمي كنيد تا چند دقيقه اون مأمور عراقی هر كاری كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست ول كرد، گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم.😂 🌷 @taShadat 🌷
😅 ترکش ریزی، آمبــ🚑ــولانس تیزی... وقتی عملیات نمی‌شد و جابجایی صورت نمی‌گرفت نیروها از بیکاری حوصله‌شان کم می‌شد🙁،‌ نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمی‌آمد و بعضی‌ها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و می‌گفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی😁، آمبولانس تیزی😅، بیمارستان تمیزی🤣، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...😂😂» ... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین می‌گفتند.😅😅😅😅😅 🌷 @taShadat 🌷