eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت103 اینقدر سرگرم صحبتهای بی بی شدم که نفهمیدم کی شب شد با سر و صداهای مامان ،از جام بلند شدمو رفتم توی اتاقم لباسمو پوشیدم و چادر رنگیمو برداشتم که در اتاق باز شد امیر داخل شد امیر: آیه جان آخر نگفتی نظرت چیه درباره سید - امیر ،خودش گفت یه فرصت بهم بده ،منم میخوام این فرصت و بهش بدم امیر:باشه ،پس امشب با بابا صحبت میکنم ببینم چی میگه - باشه صدای زنگ در و که شنیدم چادرمو روی سرم گذاشتم و رفتم سمت پذیرایی در باز شد و عمو و معصومه و زن عمو و وارد خونه شدن بعد از احوالپرسی رفتم سمت آشپز خونه که چند دقیقه بعد امیرو زهرا هم وارد خونه شدن رفتم سمت زهرا و بغلش کردم: خیلی خوش اومدی زهرا جون ... زهرا: خیلی ممنون،شرمنده مزاحمتون شدیم - این چه حرفیه خیلی خوشحال شدم دوباره میبینمت یه سلام آروم هم به رضا کردم و دوباره رفتم داخل آشپز خونه سارا ،سینی چایی رو برداشت و رفت سمت پذیرایی منم شیرینی و شکلات و برداشتم و همراهش رفتم شیرینی و شکلات و گذاشتم روی میز که امیر بلند شدو به همه تعارف کرد شب خوبی بود ،بعد شام با سارا و معصومه و زهرا رفتیم توی اتاق من .. کلی حرف زدیمو خندیدیم حالم خیلی بهتر شده بود ولی علت این حال خوب و نمیدونستم چیه. .. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت104 صبح امیر با بابا صحبت کرد قرار شد یه صیغه دوماهه بین منو هاشمی خونده بشه تا بیشتر با هم صحبت کنیم که اینجوری گناه هم نباشه دو روز بعد به همراه سارا و امیر ،هاشمی هم به همراه خواهرش باهم رفتیم آزمایشگاه بعد از آزمایش دادن ،امیر گفت ناهار و بریم یه جایی بخوریم تا جواب آزمایش آماده شه استرس و تو چهره هاشمی میدیدم دل تو دلش نبود امیرم کلی سر به سرش میزاشت ولی من اصلا هیچ حسی نداشتم بعد از خوردن ناهار دوباره رفتیم سمت آزمایشگاه امیر میخواست بره جواب و بگیره که هاشمی نزاشت چون از شوخی های امیر خبر داشت میگفت: تا امیر بگه جواب و جونم به لبم میاد بعد از چند دقیقه با چهره ی خندون از آزمایشگاه بیرون اومد که متوجه شدیم جواب مثبته خرید خاصی نکردیم ،فقط یه مانتو شلوار کتی سفید برای محضر خریدم هاشمی هم یه دست کت و شلوار حتی حلقه هم نخریدیم ،قرار شد خرید حلقه رو بزاریم واسه عقد ،واسه همین یه حلقه نشون برای من خریدن قرار شد صبح بریم محضر تا صیغه عقدمون جاری بشه تا صبح از استرس کاری که میخواستم انجام بدم نخوابیدم هی میگفتم نکنه دارم اشتباه میکنم،یعنی خوشبخت میشم ،یعنی دوباره عاشق میشم اینقدر فکر و خیال کردم که خوابم برد صبح با صدای سارا و مامان و امیر بیدار شدم یعنی هر ده دقیقه یه بار یکی وارد اتاق میشد و صدام میزد که بلند شووو دیر شد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت105 بلاخره با کلی کلنجار رفتن با خودم بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم سارا آماده شده روی مبل نشسته - مگه ساعت چنده؟ سارا: ۸ - وااا پس چرا اینقدر زود آماده شدی سارا: نمیدونم اینقدر استرس دارم گفتم زود آماده شم شاید استرسم کم شه خندیدمو رفتم سمت آشپز خونه مشغول صبحانه خوردن شدم با اومدن مامان از جام پریدمو راهی حمام شدم تا باز شروع نکنه به جیغ و داد کردن بعد از حمام سارا موهامو سشوار کشید لباسمو پوشیدم چادر مشکی مو سرم کردم رفتم بیرون همه توی حیاط منتظرم بودن از جا کفشی کفش مجلسیمو برداشتم و پوشیدم رفتم داخل حیاط بابا و مامان زودتر رفته بودن که اول برن دنبال بی بی بعد برن محضر منم همراه سارا و امیر رفتیم سمت محضر توی محضر فقط خانواده من بودن با خانواده هاشمی وقتی وارد محضر شدم اول رفتم با همه احوال پرسی کردم بعد رفتم سمت هاشمی که با دیدنم از جاش بلند شد و یه دسته گل توی دستش بود و گرفت سمت من هاشمی: سلام ،بفرمایید - سلام ،خیلی ممنونم بعد نشستیم روی صندلی بعد از چند دقیقه مادر هاشمی( ریحانه خانم) اومد سمتم توی دستش یه چادر رنگی بود... ریحانه خانم: آیه جان ،چادرت و عوض کن ،خوب نیست با چادر مشکی بشینی کنار سفره عقد بلند شدمو رفتم یه گوشه چادرمو عوض کردم و دوباره برگشتم کنار هاشمی نشستم هاشمی توی دستش قرآن بود و داشت قرآن میخوند،از شدت لرزش دستاش فهمیدم که خیلی استرس داره بعد از چند دقیقه عاقد شروع کردن به خوندن صیغه عقدمون،با بله گفتن من هاشمی یه نفس عمیقی کشید بعد از بله گفتن هاشمی همه شروع کردن به صلوات فرستادن مادر هاشمی هم اومد کنارمون حلقه انگشتر نشون رو به دستم زد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام امشب شب اول رجبه👌 از فضیلت این ماه و اعمالش غافل نباشیم... التماس دعا
آواره و غمگین و دلخسته .mp3
2.02M
🎧💔(: آواره و غمگین و دلخستہ ... میگن زمان توبه کردن هم ، خوبه که تو ماهِ رجب باشه (((: حاج مهدی‌رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- Γ 🙂💕از اون کانالاست کھ عطرُ بوي کربلا میدھ ~~ ⇨⇨ https://eitaa.com/joinchat/2955214989C4b9c60eae6 ☁️ . -
‌‌‌‌‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌بِسْـمِ‌اللّٰھِ‌الرَحمٰـنِ‌الرَحِیـم...!🌿💚! اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› ...⇣•• ‹‌یـٰاقـٰاضِۍَ‌الحـٰاجـٰات🗞📓'› ‹‌اے‌برآورندھ‌حـٰاجت‌هـٰا✨🖤'›
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۳ بهمن ۱۴۰۱ میلادی: Monday - 23 January 2023 قمری: الإثنين، 1 رجب 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت امام محمد باقر علیه السلام، 57ه-ق 🔹لیلة الرغائب 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️9 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام ▪️12 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️14 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️24 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
💠 💎 جایگاه ماه رجب 🔻پيامبرخدا صلى‌الله‌عليه‌وآله: رَجَبٌ شَهرُ اللّه ِ (الأصَبُّ)، يَصُبُّ اللّه ُ فيهِ الرَّحمَةَ على عِبادِهِ 🌒 ماه ريزان خداست؛ خداوند در اين ماه رحمت [خود] را بر بندگانش فرو می‌ريزد. 📚 عيون أخبار الرِّضا : ۲/۷۱/۳۳۱
بهش گفتند : برامون یه شعر می‌خونی؟ گفت: میشه دعای فرج بخونم؟😍 گفتند بخون و چقدر زیبا خوند! گفتند: بَه‌بَه چقدر زیبا خوندی!🧡 گفت: من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم!🥺 ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟! گفت:اینقدر‌ می‌خونم‌ تا امام‌ زمان‌ ظهور کنه🥺 آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه ،شهدا هم باهاش میان شاید یه بار دیگه بابامو ببینم... -فرزند شهید مدافع‌ حرم:💔) پ.ن : تصاویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم شهید اکبر زوار جنت در تشییع پیکر مبارک این شهید بزرگوار هست ...🌱✨ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا