eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.8هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۰۹ و ۱۱۱۰ با تعجب نگاهش می کنم. نیکی انگار درست متوجه حرف مانی نشده،ابروهایش را بالا میبرد و میگوید:چی کار کنم؟؟ شانه بالا میاندازم و مانی با خونسردي می گوید:سیگار بکش،یه پک هم بکشی کافیه! نیکی از جا میپرد :_واي نه،این چه حرفیه آخه؟! مانی میگوید:باشه،پس حقیقت رو انتخاب کن و اسم مردي که عاشقشی رو بگو! پشتم تیر میکشد. همانقدر که مشتاقم نامم را از زبان نیکی بشنوم،همانقدر هراس دارم که شنیدن نام مرد دیگري مرگ را پذیراي قلبم کند. نیکی،در تنگناي بدي قرار گرفته. نگاهش را ملتمسانه به من می دوزد. دلم برایش ضعف میرود،یک لحظه تصمیم میگیرم او را نجات دهم و بازي را همینجا متوقف کنم،اما مانی سریع دستش را روي زانویم میگذارد و مرا به آرامش دعوت میکند. نیکی سردرگم میگوید:این خیلی بیانصافیه!چند نفر به یه نفر؟! دلم میخواهد فریاد بزنم من با توام عزیزدلم. قلب و روح مسیح همراه توست. همشانهي سپاه چشمانت... قلب من،سرباز بیپناه چشمانت شده. کنار صف طویل مژههایت! اگر تو برابر همهي دنیا باشی،من تک و تنها به جنگ کل عالم میروم. من،در این بازي مسخره که هیچ،در جهنمِ این دنیا هم تنهایت نخواهم گذاشت.. *نیکی* مستأصل به مسیح خیره میشوم. نگاهش به چشمانم میافتد. آمرانه رو به مانی میگوید :_بسه مانی،اذیتش نکن مانی،با عصبانیتی ساختگی میگوید:قوانین بازي رو زیرپاهاتون نذارین،وگرنه من میدونم و شما... مسیح به طرفم برمیگردد با درماندگی شانه بالا میاندازد و به مانی اشاره میکند. صداي تالاپ و تولوپ قلبم درون سینه،گوشهایم را پر کرده. ادامه دارد... نویسنده✍: فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷@tashahadat313 🌷
enc_16619692957371511709762.mp3
2.99M
‌ نماهنگ یه حرم فقط کربلایی روح الله رحیمیان به امام رضا میگم حرفامو آخه بهتر میدونه دردامو😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۳ تیر ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 14 July 2023 قمری: الجمعة، 25 ذو الحجة 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹نزول سوره انسان 🔹اقامه اولین نماز جمعه به امامت امیرالمومنین علیه السلام، 35ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️14 روز تا عاشورای حسینی ▪️29 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️39 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️54 روز تا اربعین حسینی
✨ 🌸پیامبر اکرم (ص) فرمودند: 🍃یکدیگر را ببخشید؛ زیرا که گذشت، جز عزّت به انسان نمی افزاید. 📖 کافی، ج۲، ص۱۰۸ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
🔰فرزندش را ندید و رفت ✔به نقل از همسر برادر شهید: با وجود تلاش هایی که داشت موفق شد با فاطمیون به سوریه برود و این اولین و آخرین بار اعزامش به سوریه بود. 🔻 بچه‌ها را خیلی دوست داشتند هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبل از شهادتشان ازدواج کرد و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. 🔻شهید جعفری 25 ساله بود و فرزندش دو ماه دیگر به دنیا می‌آمد. اما ندای حق را لبیک گفته و همراه با سه همرزم دیگرش 23 رمضان در حلب به شهادت رسیدند.. :۱۳۷۰/۲/۲۰ :۱۳۹۶/۳/۲۸ صاریانی
🎧 آنچه خواهید شنید ؛ 👇 ❣وقتی قلب کسی، فاجعه نبودن امام زمان،رو فهمید؛ تصمیم میگیره، يه قدمی برای بدست آوردنش،برداره. 🔻راستی برای بدست آوردنش،چکار ميشه کرد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۱۱ و ۱۱۱۲ انگار به جاي تپیدن، "مسیح...مسیح" میخواند. سلولهاي قلبم،دم گرفتهاند! سرم را پایین میاندازم. افکار مختلف روي خط اعصابم رژهاي هماهنگ میروند و در آخر سوت بلندي درون کاسهي سرم میکشند. میان افکار مختلف سفید و سیاه،میان دوگانگیهاي احساسی و عقلانی و میان آتش و دود پرشده در چشم علاقهام،جرقهاي درون مغزم دست و پا میزند. اول کمی پوچ به نظر میآید،اما کمکم جان میگیرد و نهال رسیدهي فکر هوشمندانهاي میشود. سرم را بالا میآورم. نگاه منتظر مانی و از آن بیشتر مسیح را از دهفرسخی میشود حس کرد. با لبخندي کنج لبم میگویم +:من جرئت رو انتخاب میکنم،سیگار میکشم. مانی با ناراحتی،پشت دست راستش را کف دست چپش میکوبد. چشم هایش گرد میشوند و با تعجب آمیخته به ناراحتی به مسیح نگاه می کند. مسیح هم به من خیره میشود. :_چی میگی نیکی؟؟به همین راحتیه مگه؟؟سیگار میکشی؟؟ با شیطنت میگویم +:چیزي نمیشه مسیح،نگران نباش... مسیح خودش را به سمتم میکشد :_نیکیجان..کوتاه بیا...سیگاره،شوخیبردار نیست.. با آرامش نگاهش میکنم +:نگران چی هستی آخه؟؟یه پک آدم رو معتاد نمیکنه.. مانی با شیطنت جعبهي سیگار مسیح را برمیدارد و خودش را کنار من و مسیح میکشد. سیگار را بین لبهایش میگذارد و فندك را برابرش میگیرد. صداي تیک تیک فندك،دودي که رقیق بلند میشود و بعد سیگاري که بین دو انگشت مانی،به طرفم میگیرند. سیگار را با احتیاط از مانی میگیرم و به پودر شدن نوکش خیره میشوم. مانی اغواگرانه میگوید:خب نیکیخانم...الوعده،وفا...آخه چه کاریه دختر؟ یه کلمه میگفتی و خودت رو خلاص میکردي.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۱۳ و ۱۱۱۴ مجبور نبودي سیگار بکشی.. ببین نیکیجون،همیشه با یه پک دو پک شروع میشهها.. همین مسیح،مگه معتاد بود؟ نه! جوون بود،سرحال بود،ورزشکار بود،رفقاي ناباب زیر پاش نشستن و یهو دیدیم کارتنخواب شده! بله،اونجوري نگاه نکن،مگه نمیدونی این مسیح جانِ ما،یه معتاد بیچارهي تزریقیعه... تو ام اولش یه پک میکشی بعد معتاد میشی،بعد فرش زیر پات رو میفروشی، بعد دیگه هیچی پول نداري،میري موادفروش میشی.. اسیر این باندهاي موادمخدر میشی...همهچی از همین یه پک دو پک هاي تفریحی شروع میشهها... پسفردا نگی به من نگفتی! سر تکان میدهم +:نگران نباشید آقامانی..من یکی رو دارم که همیشه مراقبمه.. و آرام به مسیح نگاه میکنم. نگاه مسیح،پر از خشنودي است. اما صدایش نگران. :_نیکی میخواي بازي رو تموم کنم؟ سر تکان میدهم و سیگار را بالا میآورم. مانی میگوید:بکش معتاد بعد از این،ببینم چطو.. صداي پر از خشم و سرزنشگر مسیح باعث میشود مانی حرفش را قطع کند. :_مانی سیگار را بالا می آورم و به طرف مسیح میگیرم +:مسیح ي پک عوض من میکشی؟؟ مانی اعتراض میکند :_عه نه،اصلا قبول نیست...نمیشه...به هیچ وجه.. میگویم +:چرا نمیشه آقامانی؟!مسیح خودش میگه ما این حرفا رو باهم نداریم. به طرف مسیح برمیگردم و حرفم را ادامه میدهم +:بین ما این چیزا نیست.. یادته گفتی ؟!من و تو فرقی با هم نداریم،داریم؟ مسیح با لبخندي عجیب سر تکان میدهد و سیگار را از دستم میگیرد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۱۵ و ‌۱۱۱۶ پک عمیقی میزند و سرش را بلند میکند. میخواهد دوباره کام بگیرد که مانع میشوم +:نه مسیحجان،همون یه پک بس بود..راضی شدین آقامانی؟؟ مانی به طور خاصی به من و مسیح خیره شده،انگار با سوال من به خودش میآید،سریع میگوید:بله بله...ولی فقط یه سوال...اینو جواب بدي دیگه کاري به کارت ندارم. میخواهم اعتراض کنم که میگوید:نترس سوال سختی نیست.. فقط بگو،اسم این مرد مورد علاقهات،"سین" داره؟ مردد نگاهی سریع به مسیح میاندازم و تند،سر پایین میگیرم. صداي کرکنندهي علاقهام،به مسیحِ سیندار مگر تا اینحد بلند بود که به گوش مانی هم رسیده باشد؟ نمیتوانم دروغ بگویم. بعد هم،این همه اسم سیندار مذکر! مسیح،سجاد،احسان،سعید،سیاوش... سیاوش! نکند او را...چاره اي ندارم. آرام سر تکان میدهم و انگار خیال مانی راحت شده باشد،نفسی از عمق جان میکشد. زیر چشمی نگاهی به مسیح میکنم. سرش را پایین انداخته و با اخم،به نقطهاي نامعلوم خیره شده. مانی میگوید:یه دور دیگه میچرخونم.بعدش بریم نهار... بطري بعد از چند لحظه،میایستد در حالی که انتهایش به سمت من است و نشانگرش به طرف مسیح. با لبخند میپرسم:جرئت یا حقیقت؟ مسیح آرام گره بین ابروانش را باز میکند و با مهربانی میگوید:جرئت! آنی فکر میکنم و در لحظه میگویم +:سیگار نکش! مسیح با تعجب نگاهم میکند،ادامه میدهم :_دیدي چقدر بابت من نگران بودي،فکر کن هر پکتو دودش میره تو ریههاي من... خواهش میکنم مسیح،دیگه سیگار نکش...هزار جور ضرر داره واسه بدن.. مسیح دهانش را باز میکند که چیزي بگوید،اما بهجاي آن لبخندي میزند و دلبرانه میگوید :_چشم خانم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۱۱۷ و ‌۱۱۱۸ کیلو کیلو قند درون قلبم آب میشود. * بشقاب مسیح را از پلوي زعفرانی پر میکنم. زیر گوشم میگوید:من خیلی تهچین دوست دارم نیکی!من اینقدر پرخوراك نبودما،دستپخت تو بدعادتم کرد. با لبخند بشقاب را به طرفش میگیرم:نوش جونت آقا! قاشق را به طرفم دهانم می برم و مشغول خوردن میشوم. دلم براي دستپخت منیر،تنگ شدهبود. صداي سرفهي مصلحتی بابا باعث میشود سرم را بلند کنم. بابا نگاهش را روي صورت تکتک مان میچرخاند و با لبخند میگوید: عزیزان،خیلی خیلی خوش اومدین. یه مطلبی هست که من باید بهتون بگم.. ولی قبلش از محمودجان و شرارهي عزیزم تشکر میکنم که تشریف آوردن. با تعجب نگاهی به صورت پر از خندهي عمو و زنعمو میاندازم و به طرف مسیح برمیگردم. چشمهایش مثل دو کاسهي بزرگ گرد شده و با حیرت گاهی به من و گاهی به بابا نگاه میکند. صداي بابا،اجازهي ابراز هیجان نمیدهد:از مانیجان هم ممنونم،همینطور از پسرعزیزم،مسیح و دختر یکییهدونهام هم ممنونم که اومدن. اما مطلب مهمی که هست،این که من و محمود، تصمیم داریم باهم یه همکاري بزرگی رو شروع کنیم. اینطور که،ایده از من باشه و ساخت محصول،با محمود..این یه همکاري دو سر سوده،یعنی ادغام اعتبار برند من و سرمایهي محمود. حس میکنم چشمهایم میسوزند. پردهياشک برابر چشمانم جمع میشود،با تعجب میپرسم +:بابا پس... یعنی شما و عمومحمود،باهم...آشتی کردین؟؟ صداي شکستن چیزي از کنار گوشم میآید. *مسیح* با تعجب نگاهی به لیوان خرد شدهي زیرپایم نگاه میکنم. اصلا نمیدانم کِی و چطور لیوان، از روي میز افتاد،فقط چشمم به دنبال نیکی است. زنعمو میگوید:فداي سرت مسیحجان..الآن میگم منیر میاد جمعش میکنه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۱۹ و ۱۱۲۰ سر تکان میدهم و با شرمندگی میگویم:ببخشید دستم خورد افتاد.. نیکی با تعجب میگوید:خوبی؟ سر تکان میدهم،چطور خوب باشم،وقتی خبر آشتی بابا و عمو را میشنوم. جدایی این دو نفر،مسبب بهم رسیدن من و نیکی بود،حالا این سبب از میان برداشتهشده. یعنی دیگر دلیلی براي کنارهم بودن من و نیکی نیست... بابا به جاي عمو جواب میدهد:آره نیکیجان..ما آشتی کردیم... با امیدواري به عمو نگاه میکنم،تا شاید حرفهاي بابا را انکار کند. اما در کمال تعجب،عمو لبخند میزند و سر تکان میدهد. تمام امیدم به باد میرود. نیکی با شوق بلند میشود و به طرف عمو میدود. عمو هر دو دستش را باز میکند و نیکی را در آغوش میگیرد. زنعمو میگوید:حالا قراره فردا بریم لندن،من و بابات با خونوادهي عمومحمود.. نیکی خودش را از بغل عمو کنار میکشد و با تعجب میگوید:چرا به ما نگفتین؟ زنعمو نگاهی به من میکند و جواب میدهد:آخه شما که میخواین برین دوبی... نیکی سر تکان میدهد:نه اون سفر کنسل شد.. یعنی مسیح خیلی دوست داشت بریم،ولی خب یه کم درساي من سنگین بود؛گفتم این تعطیلات رو تو خونه بمونیم. بعد با حسرت میگوید:حیف..کاش مام میتونستیم بیایم ،دلم براي عمووحید یه ذره شده... * سنگ زیرپایم را بیهدف شوت میکنم. هر دو دستم را درون جیبهایم فرو میبرم و هواي اولین روز سال را با تمام وجود میبلعم. نگرانی،شیرهيجانم را میبلعد. اگر نیکی قصد رفتن کند.. +:نگران نباش،دوتایی حلش میکنیم.. صداي مانی،فکر و خیال را از سرم بیرون میکند. به طرفش برمیگردم. :_پس این بود فکر بابا؟ مانی سر تکان می دهد و قدمی به سمتم برمیدارد +:با گل اومده اینجا و رسما از زنعمو افسانه معذرتخواهی کرده.ازش خواسته واسطهي بابا و عمو بشه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۲۱ و ۱۱۲۲ زنعمو هم به خاطر نیکی قبول کرده و عمو هم که حرفش رو زمین نمیزنه هیچوقت.. به شمام هیچی نگفتن تا سورپرایز بشید با لحن مسخرهاي میگویم :_آره واقعا،خیلی سورپرایز شدیم... برمیگردم و دستم را بین موهایم میلغزانم. مانی میگوید:جاي نگرانی نیست مسیح..مطمئن باش نیکی دوست داره.. من مطمئنم..انتخابش رو ندیدي؟به ظاهر سیگار رو انتخاب کرد،ولی با همهي وجود داشت داد میزد که مسیح دوست دارم! حرفاش رو نشنیدي؟من و مسیح فرقی نداریم؟!هر پک تو دودش میره تو ریه ي من! واي این دختر خیلی زرنگه..بعدم مگه ندیدي گفت اسمش سین داره؟ با عصبانیت برمیگردم:آره،سین حرف مشترك بین اسم من و سیاوش... مانی برادرانه می گوید +:من عمدا سین رو گفتم. هر حرف دیگهاي میگفتم شک میکرد و به دروغ یه چیزایی میگفت... برمیگردم :_نیکی هیچوقت دروغ نمیگه.. دست مانی روي شانهام قرار میگیرد +:نگران نباش داداش باهم از پسش برمیایم.. نیکی ،خانمِ توعه...مطمئن باش.. دلم آرام میگیرد. نیکی تا ابد مال من است.. میدانم! * صداي "دینگ دینگ" دوبارهي آیفون،خواب را از سرم میپراند. نگاهی به ساعت دیواري میاندازم و زیرلب میگویم:کیه ساعت شش صبح روز تعطیل؟؟ در را باز میکنم،از اتاق بیرون میروم و خودم را جلوي آیفون میرسانم. تصویر خندان مانی که از پشت دوربین برایم زباندرازي میکند! نیکی در حالی که روسرياش را سر میکند،با چشمهایی پف کرده به طرفم میدود:کیه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۲۳ و ۱۱۲۴ دکمهي باز شدن در را میزنم و میگویم:مانی! نیکی با تعجب نگاهی به تصویر مانی که وارد ساختمان میشود و نگاهی به من میاندازد:این موقع؟ شانه بالا میاندازم و به طرف در میروم. قبل از اینکه دستش را روي زنگ بگذارد،در را باز میکنم. پر انرژي وارد خانه میشود و چمدانش را به دنبال خودش میکشد. :_صبح بخیر هموطن..صبح بخیر ایران.. سلام،صبح زیباي بهاريتون بخیر. سریع لحنش عوض میشود :_یکی نیست به این گویندههاي رادیو بگه اول صبح این همه پرانرژي حرف میزنی آخه کسی حال داره جوابت رو بده؟ نگاهی به صورت من و نیکی میاندازد و با تعجب میگوید :_خوابیده بودین؟؟ببینم نکنه از اینایی هستین که روزاي تعطیل تا دوازده ظهر میخوابن؟ خب مشکلی نیست چون من خودم از اونام! و پشت بندش،قاهقاه میخندد. با بیحوصلگی میگویم:اینجا چی کار میکنی مانی صبح اول صبح؟؟ مانی با خنده میگوید:خبرخوبی براتون دارم،من دمآخر،از پرواز در رفتم! اومدم که تعطیلات رو در کنار برادر و زنبرادر عزیزم باشم... به طرف نیکی برمیگردم،او هم به من نگاه میکند. نمیتوانم خودم را کنترل کنم و یکصدا با نیکی،بمب خندهمان در خانه میپیچد. پر از حال خوب میشوم.! * نیکی سینیچاي را روي میز میگذارد و روبهروي من مینشیند. مانی همچنان با آب و تاب تعریف میکند. :_شما که با بغض و اشک و آه و گریه با مامانینا خداحافظی کردین و اونطور مظلوم از خونه رفتین بیرون،من به خودم نهیب زدم... گفتم "مانی،ببین این دو نفر دو تا آدم افسردهي بیحال و دپرس و کمحرف و حوصلهسربر هستن... حالا تعطیلات رو هم که پیش هم باشن،اي واي... دیگه بدتر... با وجود اینکه اونجا خیلی بیشتر بهم خوش میگذشت،ولی فداکاري کردم که تعطیلات شما رو با حضور خودم طلایی کنم... ظرف خامه را جلوي نیکی میکشم. به طرف مانی برمیگردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ‌۱۱۲۵ و ۱۱۲۶ +:خداي اعتمادبهنفسیها!من تو رو میشناسم بچه! مانی لب به دندان میگیرد و دست روي دست میکوبد. با حالت بهت و تأسف میگوید :_نوچ نوچ نوچ...مسیح واست متاسفم... این بود جواب خوبی؟؟ به خاطر شما قید سفر لندن رو زدم،از دیدن عمووحیدجونم صرفنظر کردم... حالا این جاي تشکرته؟ به طرف نیکی برمیگردد،مانی استادِ مظلومنمایی است! :_میبینی نیکی؟؟تو چجوري این آدمو بیستوچهارساعت در روز تحمل میکنی؟؟ مثل یه برجزهرماره،ا◌ٓ ه نیکی با لبخند کنترلشده،زیرچشمی نگاهی به من میکند و بعد به طرف مانی برمیگردد:من از شما ممنونم که به خاطر ما قید سفرو زدین.واقعا ممنون،دیشب که با مامان و بابا خداحافظی کردم ،حس غربت ،داشت دیوونم میکرد...ولی الآن که شما هستین حالم خوبه.. مانی همچنان با حالت مسخرهي چهرهاش می گوید :_آخه من که میدونم تو چقدر خوبی...ولی راجع این آدم دارم حرف میزنم... میبینی؟ حالا الآن بهتره..مجرد که بود یه گوشتتلخ بداخلاقِ مغرورِ از خودراضی بود که لنگه نداشت... من نمیدونم معیار مامانمینا واسه نامگذاري چی بوده!نه چشمرنگی و خوشگله مثل خدابیامرز عیسی مسیح! نه اخلاق انبیا رو داره که بگیم مامان و بابا رو یاد همون خدابیامرز عیسی میانداخته! نیکی ریز میخندد. سرزنشگرانه رو به مانی میگویم +:بانمک شدي آقامانی! مانی زبانش را برایم دراز میکند و میگوید :_بودم،مگه نه نیکی؟ خندهي نیکی شدت میگیرد. با دیدن خندهاش روي صورت من هم لبخند مینشیند. چقدر قشنگ می خندد! مانی اما دستبردار نیست. اینبار رو به نیکی میگوید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۲۷ و ۱۱۲۸ :_آره بخند...بخند بایدم بخندي! این اژدهاي دوسر واسه تو یه جنتلمنه،ولی الآن من میبینم تو کلهي پر از قرمهسبزیش داره نقشهي زندهزنده کشتن منو میکشه! نیکی بلند میخندد. صداي خندهاش مانی را هم به خنده وامیدارد،اما همچنان با قالب جدي اش میگوید :_اي خدا...چرا من سوار اون هواپیماي لعنتی نشدم؟ روي میز خم میشوم تا فنجان چايام را بردارم. مانی با حالت ترسیده دست روي قلبش میگذارد و با دست دیگر،کارد پنیر را به سمتم می گیرد. :_نه نهمنو نکش...من جوونم.... با تعجب سر جایم مینشینم. مانی چاقو را سرجایش میگذارد :_آخیشفکر کردم قصد ترورم رو داري! نگاهی به صورت متعجب من و نیکی میاندازد و اینبار صداي قهقههي خودش تا آسمان میرود. سریع خندهاش را جمع میکند و از جا بلند میشود :_خب بسه دیگه زیاد خندیدین...زود باشین زودتر صبحونهتونو بخورین وسایلتونو جمع کنین... نیکی وا میرود:چی؟ مانی با ژست مخصوص خودش دست در جیب شلوارش میاندازد و میگوید :_فکر کردین قراره کل تعطیلات رو تو این خونهي کوچولو موچولوي فسقلی بمونیم؟ نه،میپوسیم بابا... من کلید ویلاي مامان رو گرفتم باهم بریم یه کم شمال،ریلکس کنیم،جوج بزنیم و برگردیم! با رضایت سرم را پایین میاندازم. نیکی اما همچنان بهتزده میگوید:ولی آخه قرار بود ما بمونیم خونه،من یه کم به درسام برسم... مانی روي میز خم میشود :_نیکیجان،این مسیح منو میشناسه...رو حرف من نه نباید بیارین! نیکی اصرار میکند:آخه... مانی جدي میگوید _نیکی بهم اعتماد کن مطمئن باش به هممون خوش میگذره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۲۹ و ‌۱۱۳۰ نیکی به رضایت،سکوت میکند و سرش را پایین میاندازد. مانی نگاهم میکند و با شیطنت چشمک میزند. دلم قرص است به بودنش! * چمدان نیکی را از دستش میگیرم و کنار چمدان کوچک خودم میگذارم. در صندوق عقب را میبندم. نیکی میگوید:کاش میشد نریم.. با اطمینان در چشمهایش خیره میشوم +:رو حرف مانی نمیشه "نه" آورد..بریم،نهایتا دیدیم خوب نیست برمیگردیم دیگه.. باشه؟ سر تکان میدهد:باشه صداي بوق از داخل ماشین میآید و بعد کلهي مانی از سقف خارج میشود:بیاین دیگه سهساعته چی کار میکنین؟ نیکی ماشین را دور میزند و روي صندلی عقب مینشیند. جلو میروم +:چه خبرته مانی؟همسایههارم خبر کردي! مانی سرجایش مینشیند و با شیطنت میگوید:_به بهونهي جابهجا کردن چمدونا من دهساعته اینجا نشستم! و بعد دکمهي سانروف را میزند و سقف آرام روي بدنه میخوابد. در را باز میکنم و سوار میشوم. مانی مثل بچههاي کوچک ذوق میکند :_بزن بریم آقاي راننده! استارت میزنم و راه میافتیم. مانی میگوید :_خب بذا ببینم موزیک چی داري آقاي راننده؟ و دستش را جلو میبرد. صداي کرکنندهي موسیقی راك کل ماشین را پر میکند. مانی یک دستش را روي گوشش میگذارد و با دست دیگر ، ولوم را پایین میآورد. :_اه اه اینا چیه گوش میدي آخه! +:آقامانی؟این فلش برات آشنا نیست؟؟فلش خودته! مانی سرش را میخاراند :_عه راس میگیمیگم چقدر آشناست!اتفاقا موزیکش هم خوب بود! ولی بذا یه خانوادگیشو بذارم،اینا واسه ایام مجردي خوبه! بعد از موبایلش موزیکی انتخاب میکند و صداي آرام موسیقی در کل ماشین میپیچد. ادامه دارد... نویسنده✍: فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷@tashahadat313 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۴ تیر ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 15 July 2023 قمری: السبت، 26 ذو الحجة 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️13 روز تا عاشورای حسینی ▪️28 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️38 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️53 روز تا اربعین حسینی
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ☀️روزمان را ☀️صفحه‌ ۱۱۰
🔘 امام علی علیه‌السلام شادشدن و باليدن به گناهان، زشت‌تر از ارتكاب آنهاست. ◾◽ 📚 غرر الحکم، حدیث ٢٠۴۵
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید: تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۲/۳۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۸ محل شهادت:هورالهویزه نام عملیات:خیبر 📜 این تنها یک وصیت‌نامه نیست، بلکه یک درد‌نامه است که حاوی دردهای درونم می‌باشد و یک عشق‌نامه است که عشقم را به معبودم نشان می‌دهد. و یک سوز‌‌نامه است که بیان کننده سوزشی است که از عشق الله در وجودم می‌باشد... پیام من به ملت ایران این است که در حفظ اسلام بکوشند و بدانید که اسلام با ریختن خون بهترین عالمان و مومنان و جوانان شیعه به دست ما رسیده است و با ریختن خون حسین بن علی''ع''و امامان معصوم''ع''به دست ما رسیده است. پس ای مردم همیشه با اسلام باشید و با اسلام زندگی کنید و با اسلام خود را بسازید و سرانجام با اسلام بمیرید و حیات جاودانی بگیرید. خداوند را فراموش نکنید زیرا اگر خداوند را فراموش کردید خودتان را هم فراموش می‌کنید. آن وقت است که خیال می‌کنید همه چیز انسان دنیا و مادیات دنیاست؛ ولی حقیقت غیر از این است. برای مال دنیا حرص نزنید زیرا که شما را سعادتمند نمی‌کند. اعمال صالح انجام دهید زیرا این عمل انسان است که در قبر و برزخ و در قیامت انیس و مونس اوست... 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌸