🔺🔸🔺
#ڪــــــربــــــــلا↯↯↯
《دو شب قبل از شهادت زنگ زد.مشهد بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره؟ گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است. گفت برگردم میریم کربلا، کربلا همه مشکلات برطرف میشه.》
🔻مدافــــــعحــــــرم
#شهیدجــــواداللهڪــرم❤️🍃
《ســــالروزشھــــادتــــ♡》
به اولین پنجشنبه 🌺 ماه رمضان خوش آمدی
یه سلام گرم یه آرزوی زیبا یه دعای قشنگ
برای شما مهربانان, الهی شادیاتون زیاد
غم هاتـون کم و زندگیتون پر از❤️عشـق باشه
❤️
🍀اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده ؟
حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .
حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ، مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه .
من سر سفره افطار میگم: آقاجون روزتون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند: از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی .
این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان (عج) حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی(عج) باشن و برای ظهورش دعا کنن.
اللهــم عــجل الولیک الفرج
رفاقت به سبک شهدا🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.
من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم و
گفتم:این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم.
اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد.
یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!
خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی
عای روز چهارم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت و بچشان در آن شیرینى یادت را و مهیا كن مرا در آنروز راى انجام سپاسگذاریت به كـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاهداریت و پردهپوشى خودت اى بیناترین بینایان.
همسرم ...
بہ دخترم زینب بگو ڪه پدر ، هر شبِ جمعہ با جمیع شهداء بہ دیدار حضرت اباعبدالله الحسین (ع) خواهد رفت ؛
و اگر مےخواهد در فضاے نورانے و پر از معنویت ، من هم در نزد ابا عبدالله بنشینیم و فخر ڪنم ، باید زینب باشد ...
✍ فرازے از وصیتنامہ درس آموز معلم شهید ، #مشهید_غلامرضا_ادبی_مهذب
خواب صادقه همسرشهیدمصطفی عارفی شب شهادت ایشان🍂🍃
بعد از آخرین مکالمه تلفنی ساعت یازده ونیم یعنی دوساعت قبل ازشهادت آقامصطفی باایشون💔
در شب یکشنبه95/2/4
خواب دیدم آقامصطفی اومدن خونه وباعجله بهم گفتند برو و یه پرچم سبز بیارمیخوام بزنم سر در خونه🏠 من یه پرچم سه گوش آوردم ودادم به ایشون گفتند نه این کوچیکه☝️ ورفتند از توخونه یه پرچم سبز خیلی بزرگ آوردندو بالای بام نصب کردند👌 روش نوشته بود: کلنا عباسک یازینب🌹و گفتند خونه #مدافعان_حرم باید بابقیه فرق داشته باشه...
وقتی ازخواب بیدارشدم نزدیک نمازصبح بود😔😔😔
شهید مدافع حرم مصطفی عارفی
چند قناسهزن داعشی توی ساختمانی بودند و مدام طرف بچه ها شلیک می کردند💥 و خیلی هم توی کارشان وارد بودند.
هرجا رو نشانه می رفتند،صاف می زدند به هدف🎯.
من و محسن توی تانک بودیم، محسن یک توپ کار گذاشت و شلیک کرد سمت ساختمان.💣
جای خوبی خورد،بهش گفتم:یکی دیگه بزن.
گفت:جلوم گرد و خاکه.
گفتم:لوله تانک رو که تکون ندادی؟
گفت:نه.
گفتم پس یه توپ دیگه همونجا بزن.
سریع توپ بعدی رو کار گذاشت و شلیک کرد.این بار کل ساختمانِ قناسه زن ها رو پایین آورد.👌
شهید_محسن_حججی ❤️
رفاقت به سبک شهدا🌹
🍃تانک بعثی با راننده خودی
یکی فریاد زد:انجا را نگاه کنید...!
یک دفعه دیدیم یک تانک عراقی از دورچرخیدو دور زد ویک راست امد
طرف ما. هر کسی به سویی دوید. اماده شدیم تانک را بزنیم وقتی که نزدیک شد،ناگهان ایستاد. دریچه بالایی اش آرام باز شد.
فکر کردیم راننده اش می خواهدتسلیم شود. همه،اسلحه ها را اماده کردیم.
احمد، از بچه های نترس وشجاع ما بود،سرش را از داخل تانک بیرون اورد درحالی که می خندید،
داد زدم :(( احمد!))
گفت:نترسید، اون پشت بود،بعثی ها ولش کرده بودند به امان خدا!من هم اون قدر باهاش ور رفتم تا روشن شد وآوردمش اینجا. حتمابه درد مان می خورد!))
بسم ربالشهداء والصدقین
معرفی کتاب:
🍃شاهرگی برای حریم
«حالا هم اینقدر دم از شهادت نزنید که مال این حرفا نیستید. بگید اگه شهید شدید چی به من میرسه؟» حمید گفت: «مصطفی جان هر چی دارم مال تو.» گفتم: «نه، اون چیزی که خیلی برات با ارزشه رو بگو.» گفت: «من یه چفیه دارم که برام خیلی با ارزشه.» گفتم: «چی!؟ یه چفیه!؟ قرآن و پول و این همه چیز با ارزش داری، اون وقت یه چفیه؟» گفت: «این چفیه از همه چیز برام مهمتره، از دست آقا گرفتمش.» با یک عشقی میگفت از دست آقا گرفتمش که تازه فهمیدم عشق به ولایت یعنی چه. برایم خیلی جالب بود. با ارزشترین چیزی که در آن شرایط سخت داشت، یک چفیه بود. آن هم تنها به خاطر عشق به آقا. این کتاب، زندگی شهید حمیدرضا اسداللهی را از زبان همسرش روایت میکند. سمانه خاکبازان در ۱۹۲ صفحه این کتاب را به نگارش درآورده و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است. حمید از ابتدای زندگیاش راه قرآن را پیش گرفت و به حفظ و قرائت قرآن پرداخت. او هیچگاه درگیر زندگی مادی نبود و خود را در برابر مشغلههای دنیوی رها میدید. او یکی از پیشگامان راهپیمایی اربعین بود و همواره خود را وقف این امور میکرد.
امام خمینی(ره):
مبادا در ماه مبارک رمضان، از شما غیبتى، تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند و در محضر ربوبى، با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى، آلوده به معاصى باشید!
شما اقلا به آداب اولیه روزه عمل کنید و همان طورى که شکم خود را از خوردن و آشامیدن نگه مىدارید، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز دارید...
#درس_اخلاق
🌟 ماه توبه و انابه
🔻 رهبرانقلاب: #رمضان ماه انابه است، ماه توبه است. توبه یعنی برگشت از راه غلطی كه ما با گناهان خود، با غفلتهای خود، آن راه را رفتیم. معنای انابه این است كه توجه به خدای متعال پیدا كنیم برای حال و آینده. گفتهاند فرق بین توبه و انابه این است كه توبه مربوط به گذشته است، انابه مربوط به حال و آینده است.