معرکه آخرالزمان.mp3
3.78M
4_5906754920303840645.mp3
3.79M
اگر از غزه پرسیدند بگو:
در آن شهیدی است، که شهیدی تیمارش میکند و شهیدی به تصویرش میکشد و شهیدی تشییعش میکند و شهیدی بر آن نماز میگذارد...
#بیکلام
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۹ آبان ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 31 October 2023
قمری: الثلاثاء، 15 ربيع ثاني 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️19 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️27 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️47 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️57 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️64 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
┏━━━🍃🌺🍃━━━
💠 #حدیث 💠
امام صادق علیه السلام:
ثروتی در خشکی و دریا از بین نرفت مگر اینکه زکات آن پرداخت نشد.
جامع احادیث ج 9ص57
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_محمد_کیهانی
تاریخ تولد : 1357/09/20
محل تولد : اندیمشک
تاریخ شهادت : 1395/08/09
محل شهادت : حلب - سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 3 فرزند
محل مزار شهید : اندیمشک
#خاطره_شهید
✍ _نقل از همسر شهید مدافع حرم #محمد_کیهانی: ولایت پذیری مطلق یکی از موضوعاتی است که حتی زمانی که در قید حیات بودند روی کلمه مطلق تاکید میکردند و میگفتند اگر ولایت پذیری مطلق نباشد چیزهای دیگری ورود پیدا میکند بنابراین باید مطلق باشد تا همه راه ها برای نفوذ در ولایت پذیری بسته شود.
زمانی که از خواب بیدار میشد، شروع میکرد به خواندن #روضه، بچه ها میگفتند بابا میخواهیم کمی بیشتر بخوابیم. میگفت بچهها با خواندن روضه انرژی میگیرید و با انرژی بیدار میشوید.
محمدم عاشق #امام_حسین علیه السلام بود و همه اینها از #عشق به ارباب بیکفن نشأت میگیرد.
🗓 #سالگرد _شهادت ۸ آبان ۹۵
هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
#شهید_محمد_کیهانی_صلوات 🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
شب جمعه، دعای کمیل می خواند. اشک همه را در می آورد. بلند می شد. راه می افتاد توی بیابان ؛ پای برهنه. روی رملها می دوید. گریه می کرد. امام زمان را صدا می زد. بچه ها هم دنبالش زار می زدند. می افتاد. بی هوش می شد. هوش که می آمد، می خندید. جان می گرفت. دوباره بلند میشد. می دوید ضجه می زد. یابن الحسن یابن الحسن می گفت. صبح که می شد، ندبه می خواند. بیابان تمامی نداشت. اشک بچه ها هم.
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پویش جهانی بایکوت شرکتهای آرایشی - بهداشتی حامی رژیم صهیونیستی:
- مرطوبکنندهی صورت سراوی
- ضدآفتاب لاروش پوزای
- کرم پودر لورآل اینفالیبل
- شامپو کودک جانسون
#طوفان_الأقصى #فلسطین #مقاومت
@tashahadat313
#فایل_صوتي_امام_زمان
💢تمام زمین،تو را خواهند شناخت
اگر؛
ما هرچه داریم روی هم بگذاریم؛
استعدادمان را
هنرمان را
آبرویمان را
و همه ی دار و ندارمان را.
رمز ظهور
دستان گشاده🤝وهمدل ماست.
شهیدجهادمغنیه:🌹🕊
اگر خونی را ریختی
این خون ها جوی هایی می شود
در مسیر فلسطین و قدس.
#شهیدانه 🕊
#طوفان_الاقصی
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
✍ در آخرین جلسهای که #شهید_سلیمانی روز قبل از شهادت، با الهام یافتن از اینکه تا ساعاتی دیگر به دیدار خدا میرود، داشت و از ساعت ۸ صبح تا ساعت۳ بعدازظهر بدون وقفه از برنامه تکتک گروههای مقاومت در آینده تا شیوه تعامل آنها با همدیگر را ترسیم کرد،
آنچه برای گروههای مقاومت در آن جلسه غیرعادی به نظر رسید این بود که حاج قاسم تاکید کرده بود:
«همه بنویسند. هرچه میگویم، بنویسید.
منشور۵ سال آینده را دارم برایتان میگویم»!
اکنون متحد شدن گروههای مقاومت روی این منشور پنجساله ثمره شهادت شهید سلیمانی و بخشی از انتقام سخت گروههای مقاومت است.
دکتر محمد حسینمحترم
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 «شهیدان الگویند.»
◇ از شهید باغانی تا شهید حمیدرضا الداغی
#مثل_شهیدان
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
🍃التماس دعا
مداحی آنلاین - هر چه شکنجه ام کنید - مطیعی.mp3
6.09M
هر چه شکنجهام کنید
عضو به عضو مو به مو..
🍂بهمناسبت سالگرد شهادت آرمان علیوردی
#میثم_مطیعی
#مداحی
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
🌸 توصیه ای که به خواهران و برادرانم دارم داشتن غیرت علوی و رعایت حجاب زهرایی و نگه داشتن احترام پدرو مادر م در تمامی شرایط میباشد.
فرازی از وصیتنامه مدافع حرم
#شهیدسعیدمسلمی
#حجاب
اللهمعجللولیکالفرج
باز باران، باگلوله،
با ستمهای فراوان
میخورد بربام غزه
یادم آید روز باران
نعره آن دیو صهیون
در میان آتش و خون
در کنار دشت گلگون
بین اجساد فراوان
کودکی ده ساله بودم زارو نالان،
جسم لرزان، روح خسته،
با دو چشم خونفشانم
زیرآوار و خرابه
مادرم را غرق درخون دیدم و
آنسوی دیگر خواهر شش ماههام را
داخل گهواره بیجان
میدویدم من بههرسو پربهانه،
باصدای عاجزانه،
غرق وحشت، در میان دود و آتش
دربهدر بودم بهدنبال پدر تا بازگویم غُصههایی کودکانه
میشنیدم از پرنده داستانهای غمآلود
از لب باد وزنده قصههای آتش و دود
آه غمناک است باران
وه چه دردناک است باران
در میان این همه غوغا و آشوب
میشنیدم از ره دور
از نداهای رهایی
گامهای استواری
آید آن خورشید تابان
بانوای آسمانی
با پیام شادمانی
پرتوان ای کودک من
با شعار استقامت،
پایداری استقامت
پایداری استقامت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#طوفان_الاقصی
#جبهه_مقاومت
#غزه
#مرگ_بررژیم_جعلی_صهیونیست
بزرگترین سرمایهی آدم ادب و اخلاقشه !
در حفظ این سرمایهها کوشا باشید...!
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من #حسین است🌷
یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)💚
اللهم ارزقناکربلا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_روزی_که_رفتی قسمت ۶۳ و ۶۴ فیلم را پخش کرد.... مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_روزی_که_رفتی
قسمت ۶۵ و ۶۶
آرام روی تخت دراز کشید و خود را سر جای همیشگیِ مردش مچاله کرد:
🕊_هوا سرده بانو، یه پتو روت بکش سرما نخوری! تو که سریع سرما میخوری، چرا مواظب نیستی بانو؟!
گوشه پتو را روی خود کشید. چشم بست و خواب او را در آغوش کشید...
🕊-آیه بانو... بانو!
آیه لبخند زد:
_برگشتی مهدی؟
🕊_جایی نرفته بودم که برگردم بانو! من همیشه پیشتم، تو جدیدا حرف گوش نکن شدی بانو!، واسه همینه که تنها موندی بانو!
آیه لب ورچید:
_نخیرم! من تنها نیستم، خیلیام دختر خوب و حرف گوش کنیام!
🕊_تو همیشه بهترین بودی بانو!
زمین تکان خورد... آیه نگاهی به اطراف کرد. مردش لبخند میزد، انگار روی کِشتی بودند.
مهدی به او نزدیک شد.
چادرش را از سرش برداشت و چادر دیگری روی سرش کشید. باز لبخند زد و آیه به عقب کشیده شد.
خود را روی لنگرگاه دید...
کشتیِ مهدی وارد آبهای آزاد شد، و از تمام کشتیهای اطراف جدا شد، دور و دورتر شد...
آیه فریاد زد:
_مهدی!!
از خواب پرید... نفس گرفت؛
رو به عکس مردش کرد:
" کجایی مرد من!؟ چرا چادرم را عوض میکنی؟ چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان من است؟ تو که آیهات را میشناسی!"
از پدر تعبیر خواب را یاد گرفته بود.
حداقل این ساده اش را خوب میفهمید، عوض کردن چادر، عوض کردن همسر است و سید مهدی همسری اش را از سر آیه برداشت.
از جایش بلند شد، سرش گیج رفت.
روی تخت نشست... صدای زنگ در
خانه درآمد، از جا بلند شد و چادرش را بر سر کشید. صاحبخانه پشت در بود!
+سلام خانم علوی!
_سلام آقای کلانی!
کلانی: _تسلیت عرض میکنم خدمتتون!
_ممنونم! مشکلی پیش اومده؟ هنوز تا سر ماه مونده!
+به خاطر کرایه خونه نیست؛ حقیقتش میخواستم بدونم شما کی بلند میشید! حالا که همسرتون فوت کردن، دیگه باید خونه رو تخلیه کنید!
آیه ابرو درهم کشید:
_منظورتون چیه؟ ما قرارداد داریم!
_همسرم دوست نداره حالا که همسرتون فوت کردن اینجا باشید، اگه امکانش هست در اسرع وقت خونه رو خالی کنید!
آیه محکم و جدی گفت:
_با اینکه حق این کار رو نداری و حق با منه اما من نماز میخونم، جای شکدار نماز نمیخونم! خونه پیدا کردم باهاتون تماس میگیرم؛ پول پیش منو آماده کنید لطفا، خدانگهدار!
در را بست... پشت در نشست.
"رفتی و مرا خانه به دوش کردی؟ گناهم
چیست که تو رفتهای؟"
به پدر که زنگ زد، صدایش میلرزید.
شب پدر رسید... آیه بیقراری میکرد برای خاطراتی که باید آنقدر زود دل بکند. به جای جای خانه نگاه میکرد... این آخرین خانه آیه و مردش بود؛ چگونه دل بکند از این خاطرات؟
سه روز گذشته بود.
خانه برای یک زن تنها با کودکی در شکم، پیدا نمیشد، حتی با وجود حاج علی که پدر بود. زندگی یک زن تنها هنوز هم عجیب است... هنوز هم سوال دارد؛ اگر کسی هم اجاره میداد آیه و حاج علی یا خانه را نمیپسندیدند یا صاحبخانه را!
رها که زنگ در خانه را زد،
آیه چشمانش سرخ بود. رها و صدرا وارد خانه شدند. بعد از تعارفات معمول رها پرسید:
_از کی میای سرکار؟ جات خالیه!
+میخواستم بیام، اما اتفاقی افتاده که یه کم درگیرم کرده!
صدرا: _چی شده؟ کمکی از دست ما برمیاد؟
حاج علی آهی کشید:
_صاحبخونه جوابش کرده، دنبال خونهایم!
رها دستش را روی دهانش گذاشت:
_خدای من... هنوز که 6 ماه از قراردادتون مونده!
چای بهارنارنج را به لب برد:
_میگه شوهرت مُرده، زنم راضی نیست، منم گفتم بلند میشم
+قانونًا نمیتونه این کارو بکنه! میخواید ازش شکایت کنید؟ من میتونم کاراشو انجام بدم!
آیه لیوان را روی میز گذاشت:
_مهم نیست! وقتی زنش راضی نیست، یعنی شک داره! نمیخوام باعث آشفته شدن زندگی یه خانواده بشم؛ به قول مهدی؛ هیچی مهمتر از حفظ
یک خانواده نیست."
صدرا: _حالا جایی رو پیدا کردید؟
حاج علی: _نه! پیدا کردن یه خونه برای زنی با شرایط آیه سخته!
صدرا فکر کرد و بعد از چند دقیقه نگاهی به رها انداخت. حرفش را مزمزه کرد:
_راستش حاج آقا خونهی ما دو واحدیه! یه واحد برای برادرم بود که الان دیگه خالیه! و واحد بغلیش هم برای منه که تا سال دیگه خالیه. فردا بیاید خونه رو ببینید، اگه موردپسند بود، تا خونهی بهتری پیدا کنید اونجا بمونن!
حاج علی: _نه! حالا بازم میگردیم! اونجا مال شماست، شاید رها خانم بخوان زودتر مستقل بشن!
رها سرش را پایین انداخته بود.
"رویا بانوی آن خانه است! من که حقی در این زندگی ندارم حاجی!"
صدرا نگاهی به رها انداخت:
_رها هم اینجوری راحتتره، بودن آیه خانم هم برای رها خوبه، هم آیه خانم با این وضع تنها نیستن لطفاً قبول کنید! من با مادرم هم صحبت میکنم.
حاج علی نگاهی به آیه انداخت و آیه نگاه به رها. چشمان رها مطمئنش کرد....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸