🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 147
نزدیک است قطع شود که جواب میدهم. خمیازهای عمدی و ساختگی میکشم که بفهمد مزاحم خواب نازم شده و میگویم: الو؟
-سلام... ببخشید فکر کنم بیدارت کردم.
-هوم، دیگه کاریش نمیشه کرد.
چند ثانیه سکوت میکند. دارد توی دلش به خودش فحش میدهد شاید. میگویم: بیدارم کردی که سکوت کنی؟
-نه نه... ساعت هشت و نیم با خانواده یکی از قربانیها قرار داریم.
بلند غرغر کردم.
-خب مگه نمیگی هشت و نیم؟ چرا انقدر زود بیدارم کردی؟
-خونهش رِحووته، از خونه تو حداقل چهل دقیقه راهه.
-خب به تو چه؟
و یک خمیازه دیگر کشیدم، اینبار واقعی بود. ایلیا باز هم سکوت کرد. فکر کنم واقعا بهش برخورده بود. آرام گفت: میخواستم بگم تا نیمساعت دیگه میام دنبالت تا با هم بریم.
اوه... چه جنتلمن! سعی کردم کمی مهربانتر باشم.
-خیلی خب. باشه.
و کوبیدم روی نشان قرمز قطع تماس. وقتی تماس قطع شد، یادم افتاد ادب اجتماعی حکم میکند اینجور وقتها تشکر کنم، حتی اگر واقعا از ته قلب متشکر نباشم. الان بیادبتر از آنچه هستم به نظر میرسم، شاید هم از خود راضی.
از روی صندلی بلند میشوم و دستانم را در دو جهت مخالف میکشم. صدای تقتق مفصلهایم درمیآید و حالم را جا میآورد. با حوصله لباس میپوشم و وقتی ماشین ایلیا را از پنجره میبینم که جلوی خانهام پارک شده، از عمد پنج دقیقه معطل میکنم و جلوی آینه الکی با موهایم بازی میکنم.
منتظرم ایلیا بوق بزند، یا تماس بگیرد، ولی خبریش نمیشود. فقط همان موقع که رسید یک پیام داد که دم در است.
سلانه سلانه از پلهها پایین میروم، خرامان خرامان حیاط را طی میکنم و به ماشین ایلیا میرسم. سفید است؛ اما شیشههایش دودی ست.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 148
سلانه سلانه از پلهها پایین میروم، خرامان خرامان حیاط را طی میکنم و به ماشین ایلیا میرسم. سفید است؛ اما شیشههایش دودی ست. یک لحظه شک میکنم؛ سوار ماشین یک غریبه شدن، آن هم ماشینی که شیشههایش دودی ست، اصلا گزینه عاقلانهای برای یک دختر نیست.
برایم چراغ میزند؛ شاید تعللم را به این دلیل برداشت کرده که ماشین را نشناختهام. یک نفس عمیق میکشم و قدمهایم را همچنان با اعتماد به نفس و محکم برمیدارم؛ چون میدانم عباس تنهایم نمیگذارد.
در صندلی کمکراننده را باز میکنم و قبل از این که سوار شوم، کمی از ماشین فاصله میگیرم. گردنم را خم میکنم تا داخل ماشین را ببینم و وقتی ایلیا را میبینم که روی صندلی کمی چرخیده، گردنش را خم کرده و صبورانه و با لبخند نگاهم میکند، سوار میشوم.
-سلام، خوبی؟ صبحت بخیر. داشتم نگرانت میشدما...
طوری قیافه میگیرم که انگار نه انگار پنج دقیقه است ایلیا را اینجا کاشتهام.
-سلام. بریم.
ایلیا با حوصله و بدون عصبانیت، ماشین را روشن میکند و راه میافتد.
-خواهش میکنم. منم خوبم. چه صبح قشنگیه.
در خیابان تنگِ شاه سلیمان سرعت میگیرد. یک لبخند ساختگیِ گشاد و مسخره تحویلش میدهم. میگوید: اعصاب نداریا...
-وقتی یکی کله سحر چرتم رو پاره کنه این شکلی میشم.
زیر لب میگوید: آخه همیشه یه طوری رفتار میکنی انگار کله سحر چرتت پاره شده.
-مشکلی داری؟
بلند میخندد.
-نه نه... به هرحال خانم رئیس تویی.
یک نفس عمیق میکشم و دل به دریا میزنم. فکر نمیکنم پرسیدن چیزی که در ذهنم است، چندان خطرناک باشد...
-ایلیا، معاون مئیر الان کیه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزشنبه:
شمسی: شنبه - ۲۸ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 19 October 2024
قمری: السبت، 15 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺19 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️27 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️47 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️57 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺64 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
@tashahadat313
🔸امیرالمومنین علی (ع)می فرمایند :
📜گواهى مى دهم كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده خـداوند اسـت كه او را بـا آئيـنى پـر آوازه و پرچـمى برافـراشـته و كـتابى نـگاشته و فـروغى درخـشان و شـعاعى تـابان و فرمانى قاطع و برّان، گسيل داشت. تا شبهه ها را بزدايد و با حقايق روشنگر برهان آورد و با آيات الهى هشدار دهد و با ياد آورى سنـّت هاى تـاريخ مـردم را بيـم دهـد
#حدیث۱۴۸
نهج البلاغه، الخطب: 2
@tashahadat313
السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان🤚 🌹
السلام علیک یا شریک القرآن 🤚 🌹
السلام علیک یا خليفه الرحمن 🤚 🌹
السلام علیک یا امام الانس و الاجان ✋ 🌹
السلام علیک یا اباصالح المهدی 🤚 🌹
السلام علیک یا فارس الحجاز 🤚 🌹
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمنه سادات ذبیح پور
چه پایان شکوهمندی برای یک مبارز
من در زمانه یحیی سنوار زندگی کردم
چه افتخاری از این بالاتر ...
@tashahadat313
روانشناسی قلب 40.mp3
7.99M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 40
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️قلب های بزرگ؛
برای همه مخلوقات خدا جادارند؛
برای همه آدم ها،
برای همه گیاهان،برای همه حیوانات...
💓قلبهای بزرگ؛ مهربانند...مثل خدا
@tashahadat313
این دوتا تصویر هر دو توسط دشمن منتشر شده
اولی توسط دشمن تکفیری و دومی توسط دشمن صهیونیستی
هیچ کدوم خبر نداشتند انتشار این تصاویر چه حماسه ها خواهد آفرید
اولی مردی است که در لحظه اسارت سینه ستبر کرده و گویا دشمن داعشی اسیر اوست
دومی مردی است خسته و خاکی که گرچه لحظات پایانی عمرش را میگذراند اما جنگیدن با دشمن صهیونیستی را رها نکرده
#یحیی_سنوار
#شهید_حججی
@tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 149
به چهارراه میرسد و پشت چراغ قرمز، مقصد را مسیریابی میکند. با سرانگشت روی صفحه لمسیِ مسیریاب زوم میکند و میگوید: چطور مگه؟
چراغ سبز میشود. ایلیا از چهارراه عبور میکند و به خیابان نویعیم میپیچد.
میگویم: هنوزم گالیا لیبرمنه؟
ناگاه چنان میزند روی ترمز که اگر کمربند نبسته بودم، با سر توی شیشه میرفتم. راننده عقبی با بوقی ممتد سرمان فریاد میکشد. ایلیا سریع دوباره راه میافتد؛ ولی چشمانش هنوز گردند و دهانش باز. یک چشمش به مسیر است و چشم دیگرش به من. طوری نگاهم میکند که انگار به یک بیماری خطرناک مثل هاری یا جنون گاوی مبتلا شدهام. سوال نپرسیدهاش را جواب میدهم.
-میشناسمش.
-چطوری؟
-من غیر از تو منابع دیگه هم دارم.
لپهایش را پر از هوا میکند و سوت میزند.
-تو واقعا به عنوان خبرنگار داری حیف میشی.
و بعد اخم میکند.
-منبعت زنه یا مرد؟
-گفته بودم از بازجویی خوشم نمیاد.
-هوم.
روی صندلی جمع میشود و دستانش را دور فرمان فشار میدهد. باید یک بار روشنش کنم که آخرین کسی که از من خوشش آمد، به طرز فجیعی تکهتکه شد و من اصلا گزینه مناسبی برای دوست داشتن نیستم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 150
روی صندلی جمع میشود و دستانش را دور فرمان فشار میدهد. باید یک بار روشنش کنم که آخرین کسی که از من خوشش آمد، به طرز فجیعی تکهتکه شد و من اصلا گزینه مناسبی برای دوست داشتن نیستم.
-نگفتی، هنوزم لیبرمنه؟
-آره.
از لرزشی که در صدایش هست پیداست که هنوز دلخور است. خب به من چه؟ مگر حماقت او تقصیر من است؟
میپرسم: چرا گالیا رو رئیس نمیکنن؟
-چه میدونم... دعوای بین مدیرای رده بالا رو کسی برای ما توضیح نمیده.
و یک آه عمیق میکشد. دو طرف لبهایش به سمت پایین آویزان شدهاند؛ شبیه پسربچههایی که قهرند ولی میخواهند ادای آدم بزرگها را دربیاورند. آرنجم را لب پنجره میگذارم و چانهام را به دستم تکیه میدهم. خیره به خیابان پردرخت و ترافیکِ نیمهسنگین، میپرسم: این لیبرمن چطور آدمیه؟
دو طرف لبهای ایلیا با شنیدن نام لیبرمن بیشتر به سمت پایین متمایل میشوند.
-یه آدم نچسب، جدی، خشک، غرغرو، جاهطلب...
-خیلی ازش بدت میاد نه؟
-کیه که از مافوقش خوشش بیاد؟
هنوز سنگین و گرفته حرف میزند و من این سنگینی را نادیده میگیرم.
-اونی که قراره جانشین مئیر بشه گالیا نیست. چرا؟
شانه بالا میاندازد.
-تو که همهچیو میدونی، خب اینم از اون منبع افسانهایت بپرس دیگه!
میخندم. مثل بچهها حسودی میکند خرس گنده. میگویم: اون مُرده.
ایلیا سرش را کامل به طرف من میچرخاند.
-چی؟ مُرده؟ انقدر راحت میخندی و اینو میگی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 151
-چی؟ مُرده؟ انقدر راحت میخندی و اینو میگی؟
دستانم را درهم قلاب میکنم و روبه جلو کش میآیم. صدای تق مفصل شانهام درمیآید. دوباره آرنجم را لبه پنجره میگذارم. لپم را تکیه میدهم به کف دستم. هنوز کمی خوابآلودم. خمیازه میکشم.
-چکار کنم؟ خب مُرده دیگه. باید گریه کنم؟
ایلیا هنوز گردنش به سمت من کج است. تشر میزنم: جلوتو نگاه کن!
سرش را برمیگرداند به سمت شیشه جلو. پیشانی و شقیقههایش خیس عرق شدهاند.
-آدما وقتی یکی که میشناسنش میمیره ناراحت میشن.
دست دراز میکند برای روشن کردن کولر. باد خنک که به صورتم میخورد، خوابم میپرد. لب پایینم را کج میکنم و میگویم: نه لزوما.
یک نفس عمیق میکشم و ادامه جمله را آرامتر میگویم: به هرحال هرکس که دوستش داشتم مُرده. دیگه برام چیز عجیبی نیست.
-منظورت کیان؟
-اعضای خانوادهم.
-دوست نداری دربارهش حرف بزنی؟
یادش رفته باید دلخور باشد. دوباره رفته توی پوستهی یک روانشناس، یک آدم مهربان که مشتاق کمک به دیگران و شنیدن دردشان است. با یک «نه»ی محکم، تمام ژست مشاوره دادن و روانشناس بودنش را به فنا میدهم. دوباره کز میکند روی فرمان. آب دهانش را قورت میدهد و سیبک گلویش بالا و پایین میشود.
-میگم... این منبعی که میگی... بخاطر همکاری با تو مُرد؟ منظورم اینه که... کشته شد؟
-کشته شد ولی تقصیر خودش بود. یه جورایی ربطی به من نداشت.
دوباره با سر و صدای بیشتری آب دهانش را فرو میدهد و با پشت دست، عرق پیشانیاش را پاک میکند.
-یعنی چطوری کشته شد؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
🔴فکر نکنید
خوابیده ام...
پست نگهبانیم تمام شده
حالا نوبت شماست
سلاح مرا بردارید.
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۹ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 20 October 2024
قمری: الأحد، 16 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺18 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️46 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️56 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺63 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
@tashahadat313
#حدیث
💎 امام صادق علیه السلام فرمودند:
وَ مِنْ خَالِصِ اَلْإِيمَانِ اَلْبِرُّ بِالْإِخْوَانِ وَ اَلسَّعْيُ فِي حَوَائِجِهِمْ فِي اَلْعُسْرِ وَ اَلْيُسْرِ.
نيكى به برادران دينى و تلاش و جديت براى رفع مشكلات آنان در تمام زمينه ها و در هر شرايط برخاسته از ايمان خالص است.
📚 وسائل الشیعة، ج 9، ص 475
@tashahadat313
هرطور فکر میکنم از دست رفتن بـزرگ ترین
و نورانیترین رهبران و قهرمانان جهان اسلام
در این مدت کــوتاه قــضیه عــادی نـیســت و
نمیتوان صرفا به چشم تحــولات دنــیا بــه آن
نگاه کرد.
بعد از شهادت ســیدحسـن جــملــهای شنــیدم
که امروز مرا به فکر فرو برد:
در آستانه طلوع خورشید،
ستارگان یک به یک غروب میکنند
جهان برای ظهور در حال بیدارشدن است
اللهم عجل لولیک الفرج
@tashahadat313
روانشناسی قلب 41.mp3
6.49M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 41
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️وقتی عاشق کسی هستی؛
هربار بوسيدنش،برات يه لذت جديده.
💓اگه قلبت عاشق خدا بشه،
لذت هربار سجده ات روی پای خدا
بادفعه قبل،فرق میکنه.
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار فیلم شهید یحیی سنوار شبیه به لحظات شهادت محسن حججی با همان نتیجه است
صدرینیا مستندساز:
داعشیها تصور میکردند که یک نیروی ایرانی را ذلیل میکنند و این دستگیری برایشان خلق قدرت میکند ولی نگاه با صلابت #شهیدحججی او را تبدیل به قهرمانی کرد که همه دوست داشتند در مسیر او باشند.
@tashahadat313