eitaa logo
گروه جهادی خادم الزهرا(س)
185 دنبال‌کننده
298 عکس
378 ویدیو
1 فایل
گروه جهادی خادم الزهراء(س) در حوزه‌های فرهنگی و آسیب‌های اجتماعی فعالیت می‌کند. ادمین پاسخ به سوالات: @ftms_1of50 ادمین تبلیغات: @nfs_sd_atshzr
مشاهده در ایتا
دانلود
ابن زیاد بیشتر در غضب شد گفت: در کشتن وی تعجیل کنید. ملا حسین کاشفی در روضة الشهداء می‏ نویسد: ابن زیاد آواز داد که از اهل مجلس من کیست که مسلم را بر بام کوشک بر آورد و سرش را از تن جدا کند؟ پسر بکر بن حمران گفت: یا امیر این کار منست که امروز پدر مرا کشته است. و در تاریخ الفتوح آمده که عبیدالله مردی را از اهل شام که مسلم او را در اثناء محاربه زخمی بر سر زده بود بخواند و به وی گفت که مسلم را بگیرد و بر بام کوشک ببرد بدست خویشتن گردن او بزند و کینه خویش از او باز خواهد. مرحوم محدث قمی در منتهی الامال می ‏نویسد: ابن زیاد بکر بن حمران را طلبید و این ملعون را مسلم ضربتی بر سرش زده بود پس او را امر کرد که مسلم را ببر ببام قصر و او را گردن بزن. بهر صورت قاتل آن حضرت هر خبیث و ناپاکی بود وقتی از ابن زیاد فرمان قتل آن بزرگوار را یافت حضرتش را ببام قصر برد در حالی که آن جناب تکبیر می‏ گفت و استغفار می‏نمود و صلوات بر رسول خدا و آلش می‏فرستاد و در ضمن از اهل کوفه به خدا شکوه می‏ کرد و در درگاهش عرضه می‏ داشت: الهی حکم کن میان این قوم و ما که ما را فریب دادند و بعد تکذیبمان نمودند. ملا حسین کاشفی در روضة می ‏نویسد: چون مسلم به بالای بام قصر رسید رو بجانب مکه کرد و گفت: السلام علیک یابن رسول الله آیا از حال مسلم بن عقیل هیچ خبر داری و بیتی چند فرمود. در مقتل ابی مخنف آمده که مسلم از جلاد تمنا کرد تا دو گانه ‏ای بجا آورد بعد او را بکشد آن قسی القلب گفت مأذون نیستم، مسلم باز گریه بر او مستولی شد. مرحوم مفید در ارشاد می‏ فرماید: ابن زیاد گفت: کو آن کسی که مسلم بر سر او ضربت زده، فی الحال بکر بن حمران حاضر شد. ابن زیاد گفت: مسلم را ببر به بام و گردنش را بزن، آن ناپاک جناب مسلم را به بام برد و سرش را برید و جسدش را از بام قصر به زیر انداخت، سر را برداشت و به حضور ابن زیاد برد اما می ‏ترسید و بدنش می‏ لرزید. مرحوم سید در لهوف می‏ نویسد: ابن زیاد گفت: ما شأنک یعنی چرا این گونه ترسان و هراسانی گفت ای امیر در آن ساعت که خواستم سر مسلم را جدا کنم مرد سیاه پوش و غضبناکی را دیدم که در پیش رو ایستاده، انگشت به دندان گرفته چنان ترسیدم که هرگز چنین نترسیده بودم. ابن زیاد گفت: هیچ خبر نبوده خیال تو را برداشته که به وحشت افتادی. مسعودی در مروج الذهب می‏ نویسد: چون بکر بن حمران از بالای قصر به حضور ابن زیاد آمد، ابن زیاد پرسید: کشتی؟ گفت: بلی. پرسید: چون او را به بام بردی چه می‏گفت؟ آیا التماس نکرد؟ گفت: نه، بلکه تکبیر می‏گفت و تسبیح می‏کرد و استغفار می‏ نمود چون پیش رفتم که او را گردن بزنم از سوز دل می‏ گفت: خدایا میان ما و این قوم حکم کن که ما را گول زده و خوارمان کردند. ای امیر مسلم در مناجات بود که ضربتی بگردنش زدم کارگر نشد. مسلم گفت: بس نیست؟ گفتم: نه، ضربت دیگر زدم کارش را ساختم و سرش را از بدن جدا کردم. _____________________________________ روابط عمومی گروه جهادی خادم الزهراء(س) @tashakolekhademozahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنو از باد صبا پیغام خونبار مرا یا حسین(ع) کوفه میا بر سر دارالعماره شد سرم از تن جدا یا حسین(ع) کوفه میا _________________________________ روابط عمومی گروه جهادی خادم الزهراء(س) @tashakolekhademozahra