ضربه سختی خورده بودم و درس دشواری نیز آموخته بودم؛
این که نمیتوانی به هیچکس جز خودت تکیه کنی.
- تاسیان -
- چاره ها رفتن زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من . . .
سکوتِ مغز ، جنجالِ قلب ، تجمعِ بغض .
- تاسیان -
《چقدر ایستاده؛ تا کوه شده است چقدر گریسته ؛ تا دریا شده است ایستادم ،گریستم ، من شدم ..》
_ مگه ادم یادش میره بهش چی گذشت،
تا گذشت
- تاسیان -
جان چه میدانست از دنیا چِها خواهد کشید خاکبازیهای طفلان را تماشا کرده بود... صائب تبریزی.
دریای خیالیم و نَمی نیست در اینجا
جز وهمْ وجود و عدمی نیست در اینجا
بیدل دهلوی.