IMG_20221007_090628_311.jpg
14.41M
📥نسخه باکیفیت #نگارگری جهت استفاده در دسکتاپ
⚜️طراح: استاد بدرالسما
❣️اینجا #قلب_ایران است؛
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
📥 #پیشنهاد_دانلود
👌 #نگارگری طرح زیبای «در انتظار رویت خورشیدیم» جهت استفاده در دسکتاپ و زمینه موبایل
⚜️طراح: استاد بدرالسما
❣️اینجا #قلب_ایران است؛
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا این درسته گاو شیرده سخنگو رو میبرن هلند ،
اونوقت گاو حسن که نه شیر داره نه جایگاهی برا دوشیدن میبرن هندوستان😂
همیشه تعدادی از افراد در هر جناح یا طیفی وجود دارند که اعتراضات ملت را به یک سمت دیگر هدایت میکنند... و عملا فاتحه اعتراض ملت را میخوانند
داشتن سواد رسانه ای و تصمیم گیریِ به دور از هیجان و احساسات ، برای مردم ِخوبمون یک امر واجب و حیاتی است
*News group, breaking news*
*با آخرین خبرهای ایران وجهان* *( اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ، ورزشی ،اجتماعی، پزشکی. ، حوادث ،مذهبی، نظامی ، علمی) با ما همراه باشید*_*
گروه خبر فوری پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/250216646Gdb521721a8
گروه خبر فوری پیام رسان واتساپ
https://chat.whatsapp.com/GoIc5R0jpZOAsgTyoCVEUl
🍂 آمده ام جبهه شهید بشوم
طنز_جبهه /شوخی با حالت جدی
همه دور هم نشسته بودیم.
یکی از بچه ها که زیادی اهل حساب و کتاب بود و دلش می خواست مثل مطبوعاتچی ها خاطرات جبهه رزمندگان رو ثبت کنه گفت: بچه ها بیایید ببینیم برای چه اومدیم جبهه.
. ...و بچه ها که سرشان درد می کرد برای اینجور حرفها البته با حاضر جوابی ها و اشارات و کنایات خاص خودشان همه گفتند: باشه.
از سمت راست نفر اول شروع کرد:
"والله بی خرجی مونده بودم. سر سیاه زمستونی هم که کار پیدا نمی شه گفتیم کی به کیه می رویم جبهه و می گیم برای خدا آمدیم بجنگیم". بعد با اینکه همه خنده شان گرفته بود او باورش شده بود و نمی دانم تند تند داشت چه چیزی را می نوشت.
نفر بعد با یک قیافه معصومانه ای گفت:
"همه می دونن که منو به زور آوردن جبهه چون من غیر از اینکه کف پام صافه و کفیل مادرم هستم و دریچه قلبم گشاد شده خیلی از دعوا می ترسم، سر گذر هر وقت بچه ها با هم یکی به دو می کردند من فشارم می افتاد و غش می کردم."
دوباره صدای خنده بچه ها بلند شد و جناب آقای کاتب یک بویی برده بود از قضیه و مثل اول دیگر تند تند حرفهای بچه ها را نمی نوشت. شکش وقتی به یقین تبدیل شد که یکی از دوستان صمیمی اش گفت:
"منم مثل بچه های دیگه، تو خونه کسی محلم نمی گذاشت، تحویلم نمی گرفت آمدم جبهه بلکه شهید بشوم و همه تحویلم بگیرن."
کاتب خوش خیال هم که دیگر از نوشتن دست برداشته بود، مات و مبهوت با دهن باز مانده بود به اینها چه بگوید
@khateredefamoghadmsبا ما بروز باشید🕊
🕊🕊 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼