eitaa logo
- هَم‌قرار'
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
452 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 {صدای بارونــ💞🌧} صدای بارانــــ ریسه های فکرم را برهم زد نگاهی به پنجره اتاقم انداختم...گویا خورشید از تابیدنش خسته شده بود باران تاب زمین راداشت قطره هایشــْ چه پرتلاطم تشنه زمین بودند عطش خاک گفتنی نبود با چه حول ولایی در دل خاک فرو میروند،این دانه های همچو دُر.. انگار بے قرارتراز هر شبنم بر گل نشسته ایی اند💜|• بگذار از عطر شقایقی بگویم که ِترنم وجودش داغ دیده ی ابر سیاهی ست که چند سواحی ست در ان حوالی باران نباریده... حال اینهمه باران ز لمس گلبرگ حیاتش است که بی قرار میل به باریدن دارند.... .اکنون {تقدیم به شما عزیزانــــ🌸} @tasmim_ashqane
[♥] عشق بازی هاے منــٓ🌸🌙 {عاشورای دلــ❤️} دستمو گذاشتم رو صورتم خطاب به چشمای خیسم گفتم: حال و هوایت با یک زیارت عاشورا چگونه میشود؟ تقصیر دل است این دلِ کربُ بلا دیده اخر چگونه اینگونه دیوانه کربُ بلاست.. ب شدت هوای باریدن داشت چشمانم انگار دلم مقدمه این باریدن هارا فراهم کرده بود گوش هایم هم کم بی تقصیر نبودند تا حسین میشنوند دل به لرزه و برای چشمانم حکم باریدن فرمان میدهد به راستی دلم چنین حول و ولا را چه کند!؟ با دل دلباخته ی شش گوشه اش چه کند؟! با دوراهی بین الحرمینش چه کند؟! حق آن است که اینگونه اروم شدن به رسوایی دل بیارزد🌸🌙 تقدیم به شما عزیزانـــ🍃💜|• @tasmim_ashqane
عشق بازے های منــٓ🌸💫 {بالِ پرواز🍃} سجاده ام را باز کردم باز بوی عطر نرگس فضای اتاقم را پر کرده بود رسما انگار بال دل خسته ام پای سجاده عشق به پرواز درامده بود تا نظاره گره هفت آسمانت باشد تا روحی که در بند و زنجیر گناهان است ز شرم جمال و جلال تو رخنماے زشتی را بپوشانند و به استقبال خوبی بروند براستی بوی گل نرگس را نمیشود تعریف کرد... میدانی چه میگویم؟ چشم دوختم به سقف اتاقم... خدایا تو همه جا هستی و از همه به ما نزدیکتر آری.. اما عادت کرده ایم برای دردو دل باتو به آسمانت چشم دل بدوزیم براستے آیا چشمم طاقت اینهمه بزرگی ات را دارد؟؟ چه لحظه نابے ست زل زدن به آسمان با هیبتت.... انگار وقتی اینکار را نکنیم حرف هایمان،درد ودلهایمان،گله و شکایتمان و...بگوشت نمیرسد هر چه باشد عادت کرده ایم دست خودمان نیست.. بالا را نگاه میکنیم چون خدایمان بالاتر و والاتراز هرچیز است بالارا نگاه میکنیم چون آسمان زیباست و خداهم زیباست و زیبایی را دوست دارد.. عادت خوبیست مگر نه؟؟ راست میگفتند که چنین عادتی باید هم ترکش موجب مرض باشد 🍃 @tasmim_ashqane
💜🌸 عشق بازے های منـــ❤️•| {بگو خدایا شکرتــ💞} کمرم درد میکرد.. بطوری که جانم را به لب رسانده بود و هر چند دقیقه ؛ صورتم مچاله میشد.. نزدیک بود زبانم به چرا باز شود و هزار کفر دیدید وقتی عذاب میکشید ناخواسته لب با نجوای شیطان کفر خدا را سر میدهد؟؟ ناگهان به خودم آمدم و گفتم چه میکنی دختر مگر نه اینکه در بدترین شرایط اگر شکرگذار خداوند بودی مردی؟[مردِ سختی؛مرد مشکلات و...] و بندگی کردن را سرمشق میکنی تا تکرار زورهای آتی زندگی ات شود❤️🍃 به راستی خدایا شکرت چه ها که نمیکند آن هم در بد ترین شرایط یک خدایا شکرت از تمام تعمت هایش در آسمان الهیتش چه غوغایی به پا میکند🌱💙 انگار فقط منتظر همین جمله از دهانمان است تا به فرشته هایش بگوید ببینید چه میخواهد مبادا در رنج و عذاب باشد😍🌸🍃 💜 [تقدیم به کسانی که شیرین ترین لحظاتشان را با خدا گذراندند] @tadmim_ashqane
عشق بازے های منـــ🌸❤️|• {سازِ دݪِ خسته!💔} از هیئت آمده بودم چند ماهے ست که ساز دل خسته ام را دست دلبر داده ام تا چنین دلنوازی کند... مبدأ ومقصدم شرق و غرب بود،حالا سر از جنوب غربی درآورد آخر کدام جهت نمایی این چنین قبله نمایی میکند که دلم بی مهابا سو به قبلهٔ عشق است و پیشانی ام این چنین باخاک میل سخن دارد.... غرق در فکر ناارام خود یاد روزهایی میوفتم که مثل کسی که در باتلاقی فرو رفته و دست و پازدن دراین معرکه را بلد نبود، بودم برای من این باتلاق گل آلود شده بود منجلاب پراز گناه.... همه یاس و نوامیدی را ز شرم چگونه بازگو کنم؟ ازآن روز های پرالتهاب برایتان بگویم.. درمجلس عزای فاطمه [ســ] همانند غریبی که در بیابان دنبال سراب میرود و جویای جرعه ای آبی ست بودم.. من در آن شب عزا به سراب خیال خود بال و پربخشیدم و ازآن حضرت راهم را خواستم.... راست گفت خداوند متعال که تو قدمی بردار از سر تقرب جوییدن به من و من هم امید ناامیدت را قوت میبخشم.... وچه کسی از خدا راستگو تر؟! و چه کسی از عهد خود پایدارتر؟! [اگر اراده کنی که خودت را حفظ کنے پروردگار هم هنگام ارتکاب گناهان براے تو ایجاد مانع میکند] عشق حقیقی را دردرون خود جستجو کنید! درحال سرچ عشقی باشید که شایسته هر بچه شیعه ای ست... @tasmim_ashqane
💚💫 عشق بازے های منــــ❤️🍃|• {جوابِ خُدا💜} دلم گرفته بود.. شیر آب را باز کردم تا وضوی عشق بگیرم و به آغوش خدا پناه ببَرم.. قرآن را برداشتم و خدارا صدا زدم گفتم میدانم نمیخواهی ببینی دل بنده ات گرفته است تنها تو میدانی چطور آرام میشود یاری ام کن.. و قران راباز کردم همان که باز کردم به من جواب داد: و کفی بِاللهِ نَصیراً💚 (و بس است که خدا یاور شما باشد) آرے او میداند که چگونه آرامتان کند.. دل را به او بسپارید... @tasmim_ashqane
عشق بازے هاے منـــ💚🌸 {پنجـــره دلْ✨} پنجره دلم را باز کردم نسیم خنکے صورتم را نوازش میداد رقص نازگونهٔ گیسوانم گنجشکان دل نازک را به آواز دراورده بود این طبع زیبای طبیعت اطلسی های بیشماری را به شکفتن نشاند... برخلاف میلم از خیال آرام خود بیرون آمدم... با اشکهایم وضو گرفتم و سو به قبله دل سجاده عشق را پهن کردم و زمزمه گر آیات عشقی شده بودم که عاشقان آن دیار عاشقے را از بر بودند و من بودم شاگرد مکتب عشق❤️🍃 عشق لیلایی ست که همه را مجنون خود کرده بود... اے لیلای عاشقان گریه ز شوق وصالت را ز درد سوزناک فراقت را نصیبمان میکنے؟! ز شرم از سنگینی گناه و لحظات شیرین توبه را چه؟! نصیبمان میکنے؟! هواے پاک نفس هایت را به عاریت میگذاری؟ واژه ها در وصف رخ زیبای تو کم آوردند... ای علوی سیرت و محمدی صورت امام عصر ماتویی... بیا تا نماند درد فراقی... [تقدیم به امام زمانمــ💜] @tasmim_ashqane
•|♥🌸|• قبل مهمونیا عموما همه در حال بدو بدو هستند. از کی و چجور بریم تا چی بپوشیم و بدو دیر شد! اما این مهمونی بدوبدوش فرق داره. از چشم دوختن دم غروبی به تلویزیون واسه فهمیدن اول ماه شروع میشه و چند ساعت بعدش در یک ساعت غیر معمول سر سفره نشستی و اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ کَمَالِکَ بِأَکْمَلِهِ وَ کُلُّ کَمَالِکَ کَامِلٌ... بعدشم بدو الآن اذانه و دیگه چیزی نخور و این حرفا. با اللهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور و یَا عَلِیُّ یَا عَظِیم جلو میریم تا الف الله اکبر صلاة مغرب و خرما یا بامیه یا حتی جرعه آبی سر سفره افطار. میریم تا یا مجیر وسط ماه مبارک و کریم آل طه که هممونو اطعام میکنه. چند شب بعدش سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ، و مصحف بر سر گرفته و بک یا الله و بمحمد و ... شرمندگی نزد مولا علی و فزت و رب الکعبش که او امام و ما شیعه؟! و پشیمانی و جبران و صفای دل ان شاءالله و آخرشم اللهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوت و صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت! هنوز تا أَسْأَلُک اول دو سه روزی مونده، جوری بچینیم که سر أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ آخر حسرت نخوریم... [به قلمــ محمدرضـــا خراسانے زاده❤️🍃] 💚💫 🌸 @tasmim_ashqane
عشق بازے های منــــ❤️🌸 {دیارِ عاشقانــ❤️} به گل هاے شمعدانے حیاتـــِـ دلت آب دادم و پابرهنه در کلبهٔ ڪوچکــــــِ خیالت قدم نهادم.. آری منم آن بے نشان....بے نشانی که به دنبالِ روزها شب های عاری از ستاره را تحمل میکرد... تا روزی شوی تنها ستاره ی دلِ بیقــــرارش! این بار این گل هاے سرخ بودند که بهانه جویی از سر دلتنگی را یادم میدادند و مدام جویای قطره ای آب! اخر گل سرخ را چه به بهانه جویی؟! چرا نفهمیدم که سرخی عطشان دلش بی آبی را داد میزد؟! گویا تو بودی دریایش! که این چنین منکر بی آبے میشد! ولی بی بهره از این دریا با اشک چشمانت سیراب میشد! اے تمنای دل عاشقان دیارت! در سایه سار نخلستان ها انجا که تو بوسه بر خاک میزدی ،خاک زخود نمیشناخت و من در حوالی دلت بازهم پابرهنه زشوق لبخندت، سرخوش از غم ها مهربانی را از گرمی حضورت لمس میکردم و تو بودی تفسیر این مهربانی ها! ... بامن میایی تا فرسخ ها را معنا کنیم؟ میایی تا ما افشاگر راز دل باشیم و ساعات را به حسادت واداریم؟! سزای چه چیزی را میدهم دگر؟! تحمل جفایت به کنار اینهمه فراقت را چه کنم؟ @tasmim_ashqane
ماهِ مهمانےتـــو🌸 پروردگارا؛ میخواهم به تو سلام کنم اما مانده ام که چگونه خطابت کنم... محبوب به ذهنم آمد، اما بالاتری؛ از معشوق هم بالاتر. به دلبر اندیشیدم؛ اما نه... تو خود دلی. وقتی صادقت گفته دل حرم توست و در حرمت غیر تو جایی ندارد، پست تو دل و دل تویی. سلام حضرت دل میخواهم لبریز از تو شوم به وصالت سراسر شوق باشم و مهمانت شدم. و چه توفیقی بالاتر از این... تو بهترین میزبانی، پس بهترین استقبال را در بدو ورود انجام میدهی... بهترین خوش آمد... به به. چه ضیافتی شود... آمد بهار جان ها؛ ای شاخ تر برقص آ @tasmim_ashqane
دستمالی زیر درخت آلبالــو🍒❤️|• عجب کالسکه ای، دوتا اسب سفید جلو، آروم آروم دارن میبرنت سمت برکه ی پائین آبادی همون جای همیشگی، زیر درخت آلبالو. جای این سؤالا که من کیم و چی ام؟! بهتره یکم سکوت کنی، راهی نمونده، فرصت خوبیه چند لحظه ای چشمات رو ببندی و ذهنت رو متمرکز کنی و یکم حرف زیر لبت جمع و جور کنی... راستی پرنسس یه فکری هم به حال اون دستای رعشونت هم کنی بد نیست... از صدای بالا و پائین پریدن قطره های آب و بازی ماهی ها، باید فهمید که دیگه، رسیدیم... آروم پیاده شو، نیمخواد کفشت رو بپوشی، چمن های این دامنه ی باشکوه، خیلی لطیف تر از اون چیزی هستن که بتونن زمختی کفشات رو تحمل کنن. دستت رو بده به دست پروانه های رنگین کمونی... من به شاپرک ها میگم دستمال مهربونی هات رو بیارن... از بچگی موقعی که میخواستی از دامنه ی کوه بری، دولا میشدی و چهاردست و پا میوفتادی به دل زمین و میرفتی بالا؛ فقط یه فرقی با گذشته هات داری، اون سر به هوای قبل، بی قرار و آشفته حال امروز شده.. یه نگاهی به ساعت روی مچ دستت بنداز، عقربه هاش خیلی آهسته تر از همیشه حرکت میکنن ولی تو حواست رو جمع کن، سرعتت رو ببر بالا، باید سر موقع برسی. به بهار گفتم، یه شاخه گل نه، یه دشت پر از گل برات تو آماده کنن، برای تقدیمش، فقط کافیه اشاره کنی... از یه طرف خوشحالی شاپرک ها و از طرف دیگه عطر و بوی وجود شاهزاده میشه رسیدن رو فهمید. آره... شاهزاده تکیه زده به درخت، یه دستش زیر چونشه، انگار خیره شده به شلوغ بازی ماهی ها و هیجان قطره ها در کنار سکوت سنگین صخره های داخل آب... بدون سر و صدا بشین کنارش، تو هم زل بزن تو چشماش هیس... آروم تر نفس بکش پرنسس تو همون نگاه عمیقش، زیر لب داره چیزی میگه... حالا وقتشه... در گوشش آروم بگو: چشمات رو ببند؛ دستت رو بگیر جلوی چشماش، اونقدری که وقتی چشماش رو باز کرد، مژه هاش دستت رو نوازش کنه... خوبه ... حالا به شمارش من آهنگ حیات و زندگی رو براش خاطره انگیز کن: 2,1 3, چه سر و صدایی به راه افتاده، اون قطره های کوچیک، برات یه آبشار بزرگ درست کردن، پرنده ها هم بال به بال برات سرود آرامش میخونن... تو همین شلوغیا، حرف های دلت رو بهش بزن... من سکوت میکنم... آماده ای پرنسس؟!... پاشو بریم... تعجب نکن عقربه های ساعت با سرعت دنبال هم میدویدن تا اینکه بهت بگم وقت رفتنه... انگار از آرامش صدات حسابی داره چرت میزنه، بیدارش نکن، با همون آرومی ِ رسیدنت، باید بری.. خوبه... کالسکه هم آمادست... برای قرار دل بی قرارت، یه نگاهی به اون بالاها زیر درخت آلبالو بنداز... اینجا چه خبره؟!! چرا انقد پریشونی، حتماً دستمالت رو زیر درخت آلبالو گم کردی؟! عیبی نداره، اینجا رو ببین: یکی برات یه دستمال ِ نقاشی شده از چهره ی خودت، با یه دست نوشته اینجا گذاشته، درست رو به روی چشمای خیره شده ی شاهزاده... نوشته: دوستت دارم پرنسس. به کجا خیره شدی؟ به دستمالی که اون بالا دست شاهزادست؟ اون دستمال توئه پرنسس. یه دستمال نقاشی شده از چهره ی شاهزاده که زیرش نوشته: "دوستت دارم" شاهزاده. و من همون احساس بین تو و شاهزادم تو فاصله ی قلب هاتون.. @tasmim_ashqane
اللهم اَرِنے الطَلْعَت الرشیــدة💚| #صد@tasmim_ashqane