•|♥🌸|•
#جوهرعشق
قبل مهمونیا عموما همه در حال بدو بدو هستند.
از کی و چجور بریم تا چی بپوشیم و بدو دیر شد!
اما این مهمونی بدوبدوش فرق داره. از چشم دوختن دم غروبی به تلویزیون واسه فهمیدن اول ماه شروع میشه و چند ساعت بعدش در یک ساعت غیر معمول سر سفره نشستی و اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ کَمَالِکَ بِأَکْمَلِهِ وَ کُلُّ کَمَالِکَ کَامِلٌ...
بعدشم بدو الآن اذانه و دیگه چیزی نخور و این حرفا. با اللهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور و یَا عَلِیُّ یَا عَظِیم جلو میریم تا الف الله اکبر صلاة مغرب و خرما یا بامیه یا حتی جرعه آبی سر سفره افطار.
میریم تا یا مجیر وسط ماه مبارک و کریم آل طه که هممونو اطعام میکنه. چند شب بعدش سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ، و مصحف بر سر گرفته و بک یا الله و بمحمد و ... شرمندگی نزد مولا علی و فزت و رب الکعبش که او امام و ما شیعه؟!
و پشیمانی و جبران و صفای دل ان شاءالله
و آخرشم اللهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوت و صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت!
هنوز تا أَسْأَلُک اول دو سه روزی مونده، جوری بچینیم که سر أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ آخر حسرت نخوریم...
[به قلمــ محمدرضـــا خراسانے زاده❤️🍃]
#دست_نوشته_اعضا💚💫
#دلنوشتــــه_های_منـــ🌸
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشق بازے های منــــ❤️🌸
{دیارِ عاشقانــ❤️}
به گل هاے شمعدانے حیاتـــِـ دلت آب دادم
و پابرهنه در کلبهٔ ڪوچکــــــِ خیالت قدم نهادم..
آری منم آن بے نشان....بے نشانی که
به دنبالِ روزها شب های عاری از ستاره را تحمل میکرد...
تا روزی شوی تنها ستاره ی دلِ بیقــــرارش!
این بار این گل هاے سرخ بودند که بهانه جویی از سر دلتنگی را یادم میدادند
و مدام جویای قطره ای آب!
اخر گل سرخ را چه به بهانه جویی؟!
چرا نفهمیدم که سرخی عطشان دلش بی آبی را داد میزد؟!
گویا تو بودی دریایش!
که این چنین منکر بی آبے میشد!
ولی بی بهره از این دریا با اشک چشمانت سیراب میشد!
اے تمنای دل عاشقان دیارت!
در سایه سار نخلستان ها انجا که تو بوسه بر خاک میزدی ،خاک زخود نمیشناخت
و من در حوالی دلت بازهم پابرهنه
زشوق لبخندت، سرخوش از غم ها
مهربانی را از گرمی حضورت لمس میکردم
و تو بودی تفسیر این مهربانی ها!
...
بامن میایی تا فرسخ ها را معنا کنیم؟
میایی تا ما افشاگر راز دل باشیم و ساعات را به حسادت واداریم؟!
سزای چه چیزی را میدهم دگر؟!
تحمل جفایت به کنار
اینهمه فراقت را چه کنم؟
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
ماهِ مهمانےتـــو🌸
پروردگارا؛
میخواهم به تو سلام کنم
اما مانده ام که چگونه خطابت کنم...
محبوب به ذهنم آمد، اما بالاتری؛ از معشوق هم بالاتر. به دلبر اندیشیدم؛ اما نه...
تو خود دلی. وقتی صادقت گفته دل حرم توست و در حرمت غیر تو جایی ندارد، پست تو دل و دل تویی.
سلام حضرت دل
میخواهم لبریز از تو شوم
به وصالت سراسر شوق باشم
و مهمانت شدم. و چه توفیقی بالاتر از این...
تو بهترین میزبانی، پس بهترین استقبال را در بدو ورود انجام میدهی... بهترین خوش آمد...
به به. چه ضیافتی شود...
آمد بهار جان ها؛ ای شاخ تر برقص آ
#دست_نوشته
#محمد_رضا_خراسانے_زاده
#دلنوشته_های_منـــ
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
دستمالی زیر درخت آلبالــو🍒❤️|•
عجب کالسکه ای، دوتا اسب سفید جلو، آروم آروم دارن میبرنت سمت برکه ی پائین آبادی
همون جای همیشگی، زیر درخت آلبالو.
جای این سؤالا که من کیم و چی ام؟! بهتره یکم سکوت کنی، راهی نمونده، فرصت خوبیه چند لحظه ای چشمات رو ببندی و ذهنت رو متمرکز کنی و یکم حرف زیر لبت جمع و جور کنی...
راستی پرنسس یه فکری هم به حال اون دستای رعشونت هم کنی بد نیست...
از صدای بالا و پائین پریدن قطره های آب و بازی ماهی ها، باید فهمید که دیگه، رسیدیم...
آروم پیاده شو، نیمخواد کفشت رو بپوشی، چمن های این دامنه ی باشکوه، خیلی لطیف تر از اون چیزی هستن که بتونن زمختی کفشات رو تحمل کنن.
دستت رو بده به دست پروانه های رنگین کمونی...
من به شاپرک ها میگم دستمال مهربونی هات رو بیارن...
از بچگی موقعی که میخواستی از دامنه ی کوه بری، دولا میشدی و چهاردست و پا میوفتادی به دل زمین و میرفتی بالا؛ فقط یه فرقی با گذشته هات داری، اون سر به هوای قبل، بی قرار و آشفته حال امروز شده..
یه نگاهی به ساعت روی مچ دستت بنداز، عقربه هاش خیلی آهسته تر از همیشه حرکت میکنن ولی تو حواست رو جمع کن، سرعتت رو ببر بالا، باید سر موقع برسی.
به بهار گفتم، یه شاخه گل نه، یه دشت پر از گل برات تو آماده کنن، برای تقدیمش، فقط کافیه اشاره کنی...
از یه طرف خوشحالی شاپرک ها و از طرف دیگه عطر و بوی وجود شاهزاده میشه رسیدن رو فهمید.
آره... شاهزاده تکیه زده به درخت، یه دستش زیر چونشه، انگار خیره شده به شلوغ بازی ماهی ها و هیجان قطره ها در کنار سکوت سنگین صخره های داخل آب...
بدون سر و صدا بشین کنارش، تو هم زل بزن تو چشماش
هیس... آروم تر نفس بکش پرنسس
تو همون نگاه عمیقش، زیر لب داره چیزی میگه...
حالا وقتشه... در گوشش آروم بگو: چشمات رو ببند؛
دستت رو بگیر جلوی چشماش، اونقدری که وقتی چشماش رو باز کرد، مژه هاش دستت رو نوازش کنه...
خوبه ... حالا به شمارش من آهنگ حیات و زندگی رو براش خاطره انگیز کن: 2,1 3,
چه سر و صدایی به راه افتاده، اون قطره های کوچیک، برات یه آبشار بزرگ درست کردن، پرنده ها هم بال به بال برات سرود آرامش میخونن...
تو همین شلوغیا، حرف های دلت رو بهش بزن...
من سکوت میکنم...
آماده ای پرنسس؟!... پاشو بریم... تعجب نکن عقربه های ساعت با سرعت دنبال هم میدویدن تا اینکه بهت بگم وقت رفتنه...
انگار از آرامش صدات حسابی داره چرت میزنه، بیدارش نکن، با همون آرومی ِ رسیدنت، باید بری..
خوبه... کالسکه هم آمادست...
برای قرار دل بی قرارت، یه نگاهی به اون بالاها زیر درخت آلبالو بنداز...
اینجا چه خبره؟!! چرا انقد پریشونی، حتماً دستمالت رو زیر درخت آلبالو گم کردی؟!
عیبی نداره، اینجا رو ببین: یکی برات یه دستمال ِ نقاشی شده از چهره ی خودت، با یه دست نوشته اینجا گذاشته، درست رو به روی چشمای خیره شده ی شاهزاده...
نوشته: دوستت دارم پرنسس.
به کجا خیره شدی؟
به دستمالی که اون بالا دست شاهزادست؟
اون دستمال توئه پرنسس.
یه دستمال نقاشی شده از چهره ی شاهزاده که زیرش نوشته: "دوستت دارم" شاهزاده.
و من همون احساس بین تو و شاهزادم تو فاصله ی قلب هاتون..
#نوشته_محمدحسینے
#ارسالے
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
دلنوشتـــه هاے منــ❤️🌸
{درسِ خداشناسے!💚}
دیگــر به کتاب ها اعتمادی نیست!
خبر از اعتبارے نیست!
خدای مهربانے ها؟!
تو مالک یوم الدینے اما فرش نشینانت چه می اندیشند!
که این چنین عرش نشینان ز افسوس لباس ماتم به تن میکنند!
می خواهم برایت بگویم
گویا برگِ کاغذم،قلمِ جوهردیده ام میدانند چه میخواهم بگویم..
از دانشمندان بیگانه اے که در غرفه فیزیک شناسی شان پایه جهان را بر قانون های مسخره شان نهادنند!
شیمی دانی که از نیروی بین اتم ها گفت اما دریغ از حتے اشاره اے به قدرت بیکران تو!
این چنین از الکترون های اتم با وجد سخن میگفت اما نمیدانست اول و آخر هرچیز تویــــے
پس کو..! پس کو درس خداشناسی درکتاب ها!
منطق که هیچ...دل چگونه طاقتش تنگ نشود!
معشوقـِــ منــْ❤️
پاکی و سرشت تو نیز پاک تر!
صاحب دل!
دل در حریمـِ عشق انتظار محبت دارد!انتظارش را بی محبت نگذار
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشق بازی هاے منـــ💚🍃
{شب هاے یڪشنبه🌸}
صفحه گوشیمو خاموش کرده بودم
شارژ برقی نداشت
ولی به چند ثانیه طول نکشید که
صدای پیم گوشیمو شنیدم
صفحه قفل گوشیمو که رمزشو الان چن ماهیه عوض نمیکنم زدم و گوشیم به طور خودکار باز شد
تا دیدم پیم از رفیق دوست داشتنیمه خوشحالیم قابل کنترل نبود
بهــــم پیـــام داده بود
شبای یکشنبه شبای مادرمون زهراس
به نیتـش وضو بگیر
معرفت که میگن یعنی همین🙈🌸
یعنی به عشق [مادر حضرت خانمـ💚]
بلند شی و بری سمت شیر آب و با صدای جریان آب و بازشدن شیر آب بگویے
پروردگارا [از شر شیطان به تو پناه میبرم]
تو نمیدانی اما شیطان اینجا هم تورو به حال خود رها نمیکند یقین داشته باش زهرای مرضیه حواسش به تو هست❤️🌸
[به راستے چه خوب است چنین رفاقت هایی دامن گیرت شوند تا در هیاهوی دل تو خدارا بجویی!]
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشقِــ تو!
دل هارا به غبطه وا مےدارد!🌸💜
در سر و صداهای عشق های پلاستیکی و یکبارمصرف از حرکت لبهایش خواندم که می گوید: دوستت دارم
در شب های پر آشوب دلم برای آرامش وجودم دست هایم را می گیرد و به انتخاب خودم، حتی از پَسِ آسمانِ ابری ستاره ای را برایم می چیند و نثارم می کند.
دستانم پر شده از ستاره های محبت او...
اما
امشب من دستانش را می گیرم و بی انتخاب خودش آسمان را برایش می چینم؛ و در سکوت عشق های حقیقی، به او می گویم: دوستت دارم...
آسمانِ قلبت پر ستاره...
#دلنوشته_های_منـــ
#ارسالے
#نوشته_محمدحسینے
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
نسیم و دل بیقرار ♥|
زانوانم را محکم گرفته ام
و دستانم در هم گره خورده
چشمانم به گلدسته هایت خیره مانده
و دلم را به نسیم های کویت داده ام
نسیم هایی که گهگاهی این دل زنگین را
به مناره های رنگین حریمت میزنند
میان این دل غوغایی به پا میشود
زشتی هایم فهمیده اند که دیگر وقت رفتن است
و نسیم، خبر از آمدن آرامش میدهد
حالا این دل بیقرار، قرار می یابد
پلکی بر هم می زنم و نسیم
آرام تر از همیشه اشکهایم را با خود میبرد و واژه های برخاسته از دلم را برایم می آورد
می شنوم:
تو ذکر خدایی
با یاد تو دلم آرام میشود.
الا بذکرالله تطمئن القلوب.
آقای زمانم؛
خودم اینجا کنار حوض مسجدت نشسته ام
و دلم میان محرابِ مسجدت در انتظار توست..
[تقدیمــ به امام زمانمــ🌸💜]
#دلنوشته_های_منـــ
#ارسالے
#نوشته_محمدحسینے
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشق بازے های منــ🌸🍃
{سجــــاده نشینِ عرشــ🌧🌙}
سلام!
سلامے به لطافت عاشقانه هاے دلت
به طراوت لحظات نابِ ملکوتی ات!
سلامے به قدومِ آمدنت!
میایے!
میایے وقدمے به طهینت پا میگذارے
آنجا که صفحه خاکِــ هستے ردپای تورا میطلبید!
میایے و حجتی میشوی بر تبار گل سرخ!
میایے و ملائک به حضورت می بالند،همراه نسیمْ تا خلوت گل هاے سجاده میایے
آنجا که نسیم از عطر ملیحِ تو گلهای لاله گون را بی تاب مے کند...
تو از آغوش باران زاده شده ای و ازسینـهٔ بهار شیر نوشیده ای!
ابرها همه بارانـــ میشوند تا بےواسطه گونه هاے بهشتی ات را ببوسنـد
از کدام نجواهاے عاشقانه ات بگویم؟
مناجات تو در دلِ شب شاعرانه ترین واژه هارا ناتوان ازسرودنـــ میکنند!
رخ ماه گونه ات،لب های نیایش گونه ات
چه زیبا عبودیت را به تصویر میکشاند
گویا پیشانی موحدت همه عمر آشنا به خاک بود!
آخ که چه جلالــــے میدهد به بندگے این رازونیازهاے خالصانه ات!
زندگے را با رنگ دعا در کامِـ بشر ریختے
تو سراســر سـِرُّ و رازی!
بند بند اینْــ کتاب خبراز دل مجنونـــ تو میدهند....صحیفه سجادیه را میگویم
که دستانت ذخیره سازش کردند بر تـاریخ ابدیت!
ای چهارمین نـــــور !
در طلعت عاشقانه دعاهای قبل نمازتْ تا سلام آخر نمازهایت، دلی نجوای عاشقانت را هم بشنــو!
ای تب دار کربلای حسین! در آسمان شبِ دلــ عمویتْ ، تو ستاره اش بودی و قوتِ قلبِ شجاعشــ! تب از تواضع حضورت عرقِ شرم ریخت!
آرے اینچنین بود رسمِ عاشقانِ کوے تو!
ای نور چشمِ حسین!
کویــــرجهل من را با دریای بی کران معرفتت سیراب میکنی؟!
در "شهر الرمضان" در ادعیه سحر به هنگامهٔ الله اکبر،سجده های شیرینت را یادم مے اندازی!؟
شوق بندگےرا چه؟!
درخیالِ مُشَوَشَمْ به پرواز در میاورے؟!
تا شاید این پرستوهای صبحدم همراه دل بیقرارمـــ باشند!
آری..تو "زین العابدین"را در وصف معنایش جان دادی...
[تقدیم به حضرتِ سجاده نشینـــــْ❤️]
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
•|♥|•
تـا در طَلَبِ گوهــَـرٍ کانے،ڪانے 🌸
تــآ در هوســـٍ لُقمهٔ نانی،نانے
اینْ نُکتِه اگـًــر رمــزبدانی،دانے 🌸
هرچیز ڪه در جستًنٍ آنی،آنے
#مولوے
@tasmim_ashqane