eitaa logo
🦋☆تسنیم قرآن☆🦋
806 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
13 فایل
"السلام علی من اتبع الهدی" به یاری خدامطالب ارائه شده درکانال شامل: مناسبتها،پاسخ به شبهات،ختم واذکار،تفسیر ونکته های قرآنی،فضایل اهلبیت(ع) ودانستنیهاو...میباشد.امیداست مرضی خدا و مفید واقع شود.التماس دعا ✨فرج امام زمان(عج) صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 🌿🌸🕊 🌸🕊 ✨ ⭕ ...👌 🤔برای دخالت در دعوا و اختلاف بین دونفر، صلاحیت کافی رو داشته باشید! ✍️عبدالملك می گويد : بين حضرت باقر عليه السلام و بعضي فرزندان امام حسن عليه السلام اختلافي پيدا شد... 🔻من خدمت امام رفتم و خواستم در اين ميان سخني بگويم تا شايد اصلاح شود. 💠امام فرمود : تو چيزي در بين ما نگو، زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردي است كه در بني اسراييل زندگي مي كرد . ✍ او را دو دختر بود، يكي از آن دو را به مردي كشاورز و ديگری را به شخصي كوزه گر شوهر داده بود. 👈روزی برای ديدن آنها حركت كرد؛ اول پيش آن دختري كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد، دختر گفت : پدرجان شوهرم زراعت فراواني كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بني اسراييل بهتر است. 👈از منزل آن دختر به خانه ديگر دخترش رفت و از احوالش پرسيد، گفت : پدر، شوهرم كوزه زيادي ساخته اگر خداوند مدتي باران نفرستد تا كوزه های او خشك شود حال ما از همه نيكوتر است.. ✍آن مرد از خانه دختر خود خارج شد در حالی كه می گفت: 🤲خدايا تو خودت هر چه صلاح مي دانی بكن ، در اين ميان مرا نمی رسد كه به نفع يكي درخواستي بكنم، هرچه صلاح است آنها را انجام ده... 💠امام فرمود : شما نيز نمي توانيد بين ما سخني بگوييد ، مبادا در اين ميان بي احترامي به يكي از ما شود، 👈 وظيفه شما به واسطه پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است . 📒داستانها و پندها 1/134، روضه كافي ص 85. ✨ 🌸🕊 🌿🌸🕊 🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 💎@tasnimquran💎
🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 🌿🌸🕊 🌸🕊 ✨ ♥️ ..😊 ✍️یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد. روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد. در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت، بگو: « لااله الا الله»، او در جواب میگفت: “نشکن, نمیگویم!!!” 🙄ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید: نشکن؛ نمیگویم! همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم :بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی: نشکن ؛نمیگویم؟؟! وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست. سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید؛ بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت: اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم، نشکن “لااله الا الله” نمیگویم. 📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی ✨ 🌸🕊 🌿🌸🕊 🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 💎@tasnimquran💎
🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 🌿🌸🕊 🌸🕊 ✨ ♥️ ...😊 ✍️حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت😔 💥همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند 💠مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. 💠قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. 😊او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد 👈او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ 👈همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، 🫅پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. 💥پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟🤔 😇او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، 🫅پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. 🥺او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. 🫅پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است!😄 😬همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد… 😱پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. 😞پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز زیادشدن درد موافقت کرد! 😰وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد… 😨پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. 🤔پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. 🧐بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. 🫅پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی…!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. 😔-میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم😊 ⁉️-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟ 👈گفت: به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا! 💥او قدرتش را به من نشان داد، 💥تو هم قدرتت را به او نشان بده ✨ 🌸🕊 🌿🌸🕊 🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 💎@tasnimquran💎
ـ⁣⁣⁣⁣🟢🌸🟢🌸🟢🌸🟢 ـ⁣⁣🌸🦋✨ ـ⁣⁣⁣⁣ 🟢 ✨ ـ⁣⁣⁣⁣🌸ـ ♥️ ..☺️ 💢 اثرات مادر بر زندگی و سرنوشت! ✍نقل شده: شیخ محمدعلی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری بروند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند. شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد... 👈که ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ 🗨️شیخ شرح حال خود را میگوید. 🗯️ پیرمرد گفت: ⁉️میخواهی من هر روز به تو درس بدهم؟ 😊شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب (ع) میباشد. 👈روزی جناب خضر به شیخ میگوید : حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است...☺️ 🚶 با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت بر آن نشسته بودند ...😍 ❓از شیخ محمدعلی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا صاحب الامر ارواحنافداه مشرف شدی؟🤔 👈 شیخ گفت : آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📕منبع: شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام 🌸 🟢✨ 🌸🦋✨ 🟢🌸🟢🌸🟢🌸🟢 💎@tasnimquran💎
🌼🪻🌼🪻🌼🪻🌼🪻🌼 🪻🦋 🌼 ♥️ ...😊 ⁉️چرا بعضی ها در اواخر عمر،ناگهان میشوند؟!🤔🙄 ✍️ در بنی اسراییل عابدی بود. شب خواب دید، در خواب به او گفتند؛ تو هشتاد سال عمر می کنی... 💥چهل سال در رفاهی و چهل سال در فشار! ⁉️کدام یک را اول می خواهی؟ 💠 او گفت: من عیال مومنی دارم، با او مشورت می کنم. ببینم او چه می گوید؟ ✨ از خواب بیدار شد. رفت پیش عیالش و گفت؛ من چنین خوابی دیده ام، تو چه می گویی؟ 👈زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می خواهم. از آن شب به بعد از در و دیوار برایش می آمد. به هرچه دست می زد طلا می شد. 😊 زنش هم می گفت: فلانی خانه ندارد برایش خانه بخر. فلان پسر می خواهد عروسی کند ندارد، فلان دختر می خواهد شوهر کند ندارد و... همسرش به او دستور می داد و او هم تا می توانست کمک می کرد. 👈 سر چهل سال خواب دید. در خواب به او گفتند؛ خدا می خواهد از تو تشکر کند. چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی. 🌟ما این را تجربه کرده ایم. کسانی که اول عمر کمک مالی به دیگران می کنند، در آخر عمر هم خوبند. 💥ولی کسانی که اول عمر دارا بودند و کمکی نکردند، آخر عمر ورشکست می شوند و به گدایی می افتند ما این را تجربه کرده ایم...👌👌 💠از سخنان آیت الله مجتهدی (ره) 🌼 🪻🦋 🌼🪻🌼🪻🌼🪻🌼🪻🌼 💎@tasnimquran💎
😍 ...👌 💢ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺷﻮﯼ؛ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ " " ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ . 👌ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ﮐﻴﺴﺖ⁉️🤔🤔 ♦️✍️ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ . ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ‏(ﺑﻪﻧﻮﺑﺖ‏) ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ؛ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ . 🍀ﯾﮏ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ، ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺴﺮﻡ؛ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﺩﻧﯿﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻣﻮﻻ ﻭ ﺁﻗﺎﻳﻢ ﺍﻣﺎﻡﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺒﺮ. ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﺭﻧﺞ ﻣﯿﺒﺮﺩ، ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﺣﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ : ❓ﺁﻗﺎ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ❓ﺁﯾﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟ 🥰ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﯿﺰ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺦ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﺯ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ : 🤲" ﺍﻟﻬﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺯﺣﻤﺖ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ" ✍️ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻀﺠﻊ ﺷﺮﯾﻒ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﻤﺎ ﻣﯽ ﮔﻮید: 👋" ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ "👋 ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺷﻨﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﻄﻬﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺲ ﺩﻝ ﻧﻮﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: 👋" ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﯾﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ "👋 😊ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺑﺮﺧﯽ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ . ✨ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ‏(ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺟﺎﺑﺖﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ آﻗﺎ) ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ . ✍️ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ، ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﻓﻌﻠﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﻫﺮﮐﺲ ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﻮﺩ، ﻻﺟﺮﻡ ۲ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. 💖ﺍﺩﺏ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ‏( ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﻮﻓﯽ ‏) ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﻴﺪ .🥰🥰 🔶ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺨﯿﺮﯼ مادران و پدرانتون همیشه کار خیر براشون انجام بدین. 💎@tasnimquran💎
ـ⁣⁣⁣⁣♥️🍃🦋🍃🍁🍃🍂 ـ⁣⁣🍃🍁 ـ⁣⁣⁣⁣ 🦋 ـ⁣⁣⁣⁣🍂ـ ♥️ ...😊 ✍️حضرت شعیب میفرمودند : ❌ گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..🔥 یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!🙄 👌 خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..❗ آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد.. 💠 امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم مي‌سـازد. 💥 📚معراج‌السعادة صفحه۶۷۳ 🍂 🦋 🍃🍁 ♥️🍃🦋🍃🍁🍃🍂 💎@tasnimquran💎
ـ⁣⁣⁣⁣🕊️🌿🌸🕊️🌸🕊️🌸🌿 ـ⁣⁣🌿🌼🕊️ ـ⁣⁣⁣⁣ 🌸 🕊️ ـ⁣⁣⁣⁣🌿ـ ♥️ .. ✨ به عـــلی شناختم من ، بـخدا قسم خـدا را ... ✍️جاثلیقی (یکی از علمای مسیحی) به حضرت علی علیه السلام عرض کرد : به من بگو چهره حق (وجه الله) که قرآن می گوید به هر طرف رو کنید رو به خدایید و روی خدا با شماست ، یعنی چه ؟ 💚حضرت علی علیه السلام دستور داد هیزم و آتش آوردند . 🔥 هیزم را آتش زد ، مشتعل شد و فضا را روشن کرد . آن گاه پرسید : چهره این آتش کدام طرف است ؟ گفت : همه جا و همه طرف ، چهره آن است. 💚فرمود: این آتش با این کیفیتی که دیدی ، مصنوعی و مخلوقی است از مخلوقات خدا و همه طرف روی اوست ، تو می خواهی خـداوند جهت معیّن داشته باشد ؟! 📗بیست گفتار، شهید مرتضی مطهری ، ص ۳۶۸ 🌿 🌸🕊️ 🌿🌼🕊️ 🕊️🌿🌸🕊️🌸🕊️🌸🌿 💎@tasnimquran💎
ـ⁣⁣⁣⁣🟢🌸🟢🌸🟢🌸🟢 ـ⁣⁣🌸🦋✨ ـ⁣⁣⁣⁣ 🟢 ✨ ـ⁣⁣⁣⁣🌸ـ ♥️ ...😊 💢 احترام به پدر و مادر ✍️شیخ باقر نجفی، از شیخ صادق که دلاک بود، نقل می کند: ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی کنار دستشویی برای او آب حاضر می کرد و منتظر می ایستاد تا او را به مکان استراحتش ببرد و کوچک ترین کوتاهی در خدمت به پدر نمی کرد. مگر در شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت. پس از مدتی رفتن به مسجد را هم ترک نمود. از او پرسيدم: چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته ی چهلم وقت گذشته بود که حرکت کردم. اتفاقاً آن شب مهتاب نمایان بود. مقداری از راه را رفته بودم که مرد عربی سوار بر اسب بود دیدم او به سمتت من آمد وقتی به من رسید سلام کرد و پرسید: به کجا میری؟ گفتم: به مسجد سهله می روم. فرمود: خوراکی همراه داری؟ گفتم: نه فرمود: دست در حسب خود ببر. گفتم: چیزی ندارم. باز همان سخن را تکرار کرد، من هم دست خودم را در جیبم کردم، مقداری کشمش یافتم که برای فرزندم خریده بودم ولی فراموش کرده بودم به او بدهم. آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصیک بالعود»یعنی تو را نسبت به پدر پیرت، سفارش می کنم. و این عبارت را سه بار تکرار کرد و از نظرم غایب کردید. متوجه شدم ایشان حضرت مهدی(عج) بوده است و همچنین فهمیدم که آن حضرت راضی به جدایی من از پدرم، حتی در شب های چهارشنبه نیست. به همین خاطر دیگر به مسجد سهله نرفتم. 📕منبع: بحار الأنوار، جلد ۵۳، صفحه ۲۴۵ 🌸 🟢✨ 🌸🦋✨ 🟢🌸🟢🌸🟢🌸🟢 💎@tasnimquran💎
🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 🌿🌸🕊 🌸🕊 ♥️ ...😊 ✍️مردی عرب نگران نزد پیامبر آمد و گفت: حدود دو سال است که خدا فرزند پسری به من داده است، من و همسرم هر دو سفید پوستیم ولی بچه ی ما سیاه به دنیا آمده است. 🍁تا اینکه کسی در دلم نگرانی ای ایجاد کرد و گفت: همسرت به تو خیانت کرده است و این پسر، پسر تو نیست چرا که همرنگ تو به دنیا نیامده است، اکنون این فکر تمام وجودم راه فرا گرفته است که نکند همسرم به من خیانت کرده باشد و این پسر، فرزند من نباشد. 🪷پیامبر فرمودند: به بیرون از مدینه برو جوانی مشغول به کار است و در حال ساختن خانه ای می باشد، او را پیدا کن و فرزندت را کنار او رها کرده و نظاره گر باش، اگر فرزندت به نزد او رفت بدان حلال زاده است، اما اگر پسرت از آن جوان دوری کرد نطفه اش از تو نیست! 🍁مرد چنین کرد؛ بیرون از مدینه رفت و جوان را دید، فرزندش را کنار او رها کرد و خود عقب رفت، کودک کمی به مرد که در حال کار کردن بود نگاه کرد، کمی اطراف او راه رفت و اطرافش را نگاه کرد. 🙄مرد عرب ایستاده بود و از دور تماشا می کرد که کودک چه می کند، در دلش غوغایی بود، دید پسرکش گوشه ی پیراهن جوان را گرفت و تکان داد و دستهایش را باز کرد تا جوان او را بغل کند. 🍁دید که جوان دست از کار شست و کودک را بغل کرد، از دور لبخند کودک و آن مرد جوان را دید دلش آرام گرفت. 😊به نزد جوان آمده و سلام کرد و کودک را خواست که از آغوش جوان بگیرد، کودک خودش را به آغوش مرد جوان چسبانیده بود. 🍁بالاخره پدر، پسرش را گرفته و از مرد جوان عذر خواست و خداحافظی کرد. به مدینه و مسجد پیامبر آمد و ماجرا تعریف کرد. 🪷رسول گرامی اسلام به او فرمودند: شک نکن که این پسر فرزند توست و ممکن است در اعقاب تو فردی سیاه بوده باشد که این فرزند به او تمایل پیدا کرده و نطفه به شکل او منعقد شده است. 🤔مرد عرب از رسول گرامی اسلام پرسید : می شود آن جوان را به من معرفی کنید؟ 🪷حضرت فرمودند: او برادر و عموزاده ی من است.😍 🔹سپس رو به عرب فرمودند : دروغ می گوید آنکس که می گوید است،اما با علی دشمنی دارد. 📗امالی صدوق، ص ۲۰۹ 📗بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۴۷ ✨ 🌸🕊 🌿🌸🕊 🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 💎@tasnimquran💎
🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 🌿🌸🕊 🌸🕊 ✨ ❤️ .. ✍️شيخ صدوق قدس سره از ابوذر رحمه الله نقل كرده است كه گفت؛ از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى‏ فرمود؛ 🕊️اسرافيل بر جبرائيل مباهات كرد و گفت؛ من از تو بهتر هستم!! 🕊️جبرائيل گفت؛ چگونه و به چه دليل تو از من بهترى؟ ✨گفت؛ به خاطر اينكه من يكى از هشت فرشته اى هستم كه عرش الهى را بدوش دارند، و من مأمور دميدن در صور هستم، و من نزديك‏ترين فرشته به درگاه ربوبى ‏ام. 🕊️جبرئيل گفت؛ من از تو بهترم!! 🕊️اسرافيل گفت؛ چگونه و به چه علّت تو از من بهترى؟ 🕊️جبرائیل گفت؛ به خاطر اينكه من امين پروردگار بر وحى، و فرستاده او بسوى انبياء و رسولانم، امر خسوف (ماه‏ گرفتگى) و غرق كردن اشياء به دست من است، و خداوند امّت‏هائى را كه بخواهد هلاك كند به دست من هلاك ونابود مى ‏كند. ♨️بعد فرمود؛ اين دو نزاع خود را به پيشگاه الهى عرضه داشتند، ⭐خداوند به آنها خطاب كرد و فرمود؛ ساكت باشيد و مباهات نكنيد، به عزّت و جلالم قسم كسانی را آفريده ام كه از شما بهتر هستند... ✨عرض كردند؛ آيا مخلوقى بهتر از ما آفريده ‏اى در حاليكه ما از نور آفريده شده ايم؟ ✨فرمود؛ بلى، آنگاه به حجاب قدرت فرمان داد كه ظاهر شود، وقتى آشكار شد ديدند كه بر ساق عرش نوشته شده است؛ ♥️لا إله إلّا اللَّه،" 💚محمّد رسول‏ اللَّه،" 💛وعليّ وفاطمة،" ❤️والحسن والحسين،"خير خلق ‏اللَّه. «خدائى جز خداى يگانه نيست،جل جلاله ⭐محمّد ص فرستاده خداست، ✨على، ع فاطمه،س ⭐حسن ع و حسين‏،ع ✨بهترين مخلوقات پروردگار هستند». 🕊️جبرئيل عرض كرد؛ يا ربّ؛ أسألك بحقّهم عليك أن تجعلني خادمهم! 🤲خداوندا ! ازتو درخواست مى ‏كنم بحقّ اين بزرگواران كه مرا خدمتگزار ايشان قرار دهى»، و خداوند آن را پذيرفت، 👌پس جبرئيل از اهل بيت قرار گرفت و او خادم و خدمتگزار ما مى‏ باشد. 📚ارشادالقلوب ج2ص295 مدینه المعاجز ج2ص394 هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبوها وَبَعلُها وَبَنوها.... ✨ 🌸🕊 🌿🌸🕊 🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 💎@tasnimquran💎
🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 🌿🌸🕊 🌸🕊 ✨ ♥️ ❓"قیمت زندگی چنده؟"🤔 ✨فرزندی از پدرش پرسید: قیمت زندگی چقدر است؟! ✨پدر یک سنگ زیبا بهش داد و گفت: این را ببر بازار، ببین مردم چقدر می‌خرند؛ اگر کسی قیمت را پرسید، هیچ نگو، فقط دو انگشت را بیاور بالا ببین آنها چگونه قیمت‌گذاری می‌کنند.! او سنگ را به بازار برد... 😇نفر اول سنگ را دید و پرسید: قیمت این سنگ چند؟ کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ آن مرد گفت: دو هزار تومان! آن کودک نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت. پدر به او گفت: این بار برو در بازار عتیقه‌فروشان، آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد. 😇عتیقه‌فروش گفت: دویست هزار تومان! این‌بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو... 😇وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهرشناس گفت: دو میلیون تومان! 😐آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. پدر گفت: فرزندم! 👈حالا فهمیدی که قیمت زندگی چنده؟! * مهم این است که گوهر وجودت را به کی بفروشی!! 👌قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد...* "پس مراقب باش"🥰 ✨ 🌸🕊 🌿🌸🕊 🕊🌿🌸🕊🌸🌿🕊✨ 💎@tasnimquran💎