#خاطرات_شهدا
#شیطنت_پرستار 😜
💎ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ :
ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ .
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟
❤️🍃ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ!
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ !
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ !
🌺🍃ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهتر نبود..
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ 😂
شادی روح تمامی شهدا صلوات❤️
@tasvirr
📖 #خاطرات_شهدا
محمود ڪاوه ، فرمانده مؤمن و دلاور لشڪر ویژه شهدا
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🔹سالهای اول درگیری ڪردستان ، ضد انقلاب در سقز بیانیهای پخش ڪرد ڪہ قصد حملہ بہ شهر رو داریم ، وای بہ حال ڪسی ڪہ مغازهاش باز باشہ ! خبر بہ ڪاوه رسید . گفت : «بی خود ڪردن ! ما در شهر مستقریم . از ڪی تا به حال از این جراتها پیدا ڪردن ؟ بہ مردم بگید نترسن و بہ ڪار و زندگیشون برسن . ڪسی جرأت حملہ نداره ، اگر حملہ ڪنند زنده بر نمیگردن .»
🔸اما مردم ترسیده بودن . تمام شهر تعطیل بود . هر چی گفتیم ڪاوه چہ گفتہ ، گوش ندادن . بہ آقا محمود گفتیم مردم حسابی ترسیدن و مغازهها همہ بستہ است . گفت: «عیبی نداره ، الان ڪاری میڪنم تا همہ بیان سر ڪار و زندگیشون .» بعد گفت : «یڪی بلند شہ و با یڪ قوطی رنگ و قلممو با من بیاد .» در هر مغازهای ڪہ بستہ بود علامت میزد . مردم ڪہ دیدن ڪاوه چنین ڪاری میڪنہ از ترس اینڪہ فردا اعدامشون نڪنہ بہ ڪسب و ڪار خود بازگشتند .
🔻چیزی نگذشت ڪہ شهر بہ تڪاپو افتاد و بازار رونق گرفت و زندگی عادی جریان پیدا ڪرد. ڪاوه گفت : ترس ، ترس رو برد .
🔺ضد انقلاب هم جرأت نڪرد یڪ سنگ بہ سمت شهر پرتاب ڪنہ. شهید ڪاوه بہ مردم گفت : «من از شما بہ جان و مال و ناموستون حساسترم . وقتی میگم نترسید و در شهر باشید و فرار نڪنید ، گوش ڪنید و اعتماد داشته باشید . ما مسئول امنیت و سلامت شما هستیم و ڪار ضد انقلاب را تمام میڪنیم.»
🔹شهید ڪاوه بہ همراه یاران از جان گذشتہ اش عرصہ را بر ضدانقلاب تنگ ڪرده و ڪار آنها را یڪسره ڪردند .
🌷 @tasvirr 🌷
🌺ِ آسمانی ها🌺
#خاطرات_شهدا
داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با
کشته های بعثی تبادل میڪردیم
که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس
ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت :
«چند تا شهید هم ماپیداڪردیم،
تحویلتون میدیم تا به فهرستتون
اضافه کنید.»
یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا
ڪردند پلاڪ نداشت .
سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا
میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟
این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره!
ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید
یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم
ڪه روش نوشته بود:
« #یاحســـین_شـــهیـد»
فـهمـیدیم ایــرانــیه...
#لبیڪ_یا_حســـین
#ســـلام_بر_محـرم
🌷 @tasvirr 🌷
#خاطرات_شهدا
#حضرت_زهرا_س
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد . ترڪش خورده بود بہ سرش ،
با اصرار بردیمش اورژانس .
میگفت : « ڪسی نفهمہ زخمی شدم . همینجا مداوام ڪنید ».
دڪتر اومد گفت : «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ».
بستریش ڪردند . از بس خونریزی داشت بی هوش شد .
یہ مدت گذشت . یڪدفعہ از جا پرید .
گفت : « پاشو بریم خط ».
قسمش دادم . گفتم : « آخہ تو ڪه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی »؟
گفت : « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی .
« وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل .»
« فرمودند : «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟»
عرض ڪردم : « سرم مجروح شده ، نمیتونم ادامہ بدم ».
حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند : « بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست . بلند شو برو بہ ڪارهات برس . »
بہ خاطر همین است ڪه هر جا ڪه رفت حاج احمد ڪاظمیحسینیہ فاطمه الزهرا (س) ساختہ است …
« سردار عشق و شهید عرفہ »
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
🌼🌻🌺🌹🏵🌷
📡کانال تصویر👇
https://eitaa.com/tasvirr
https://sapp.ir/tasvirr
🌹 #خاطرات_شهدا
🌸 توسل به مادر
توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم
۱۵ نفری می شدیم
تشنگی فشار آورده بود
همه بی حال و خسته خوابمون برد
وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم
حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شهید شده بود
دست زدیم ، پر از آب خنک بود
انگار همین الان توش یخ انداخته بودند
همه ی بچه ها از اون آب سیراب شدند
از اون آب شیرین و گوارا...
از مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها...
📚راوی: غلامعلی ابراهیمی
منبع: کتاب افلاکیان ،صفحه 284
🌻عزیزان! در ورود به #ماه_رجب، هر چه میخواهید از مادر بگیرید، او آنقدر بخشنده است که هیچ سائلی را از در خانه اش رد نمی کند.
🌺🇮🇷🌼🇮🇷🌻🇮🇷
📡کانال تصویر👇
https://eitaa.com/tasvirr
https://sapp.ir/tasvirr