#یک_داستان_یک_پند 💐
گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد.
مجنون از لیلی پرسید:
نذرت برای چیست؟
لیلی گفت: برای رسیدن به تو!
مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت:
مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟
برو در صف بایست!
مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود.
هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست.
پنج بار این کار را تکرار کرد
تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد
و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند:
برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
💞مجنون سخنی به راز گفت:🦋
#اگربادیگرانشبودمیلیچراجاممرابشکستلیلی
🔮 ️عاشقان خدا نیز چنیناند،
اگر خدا زمان درخواست،
دعای آنها را سریع اجابت نمیکند،
دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال عبادتشان ببیند.
https://eitaa.com/kimia_sticker