نـام ونـام خانوادِگی :حاج ستار ابراهیمی هژیر( فرمانده گردان 155 لشکر انصار الحسین)
تـَوَلد:۱۳۳۵٫۸٫۱۱
مـَحَل توَلد:روستای قایش رزن همدان
شـَهادت:1365٫۱۲٫۱۲
مـَحَل شهادت:شلمچه( عملیات کربلای پنج)
نـام کـِتاب:دُخـتَرشـینا
قِسمَتی از کـِتاب:
سر ظهر بود و داشتم از پلههای بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد به حیاط ختم میشد پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبرویم ظاهر شد جا خوردم زبانم بند آمد برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد انقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم بدون سلام خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم زن برادرم خدیجه داشت از چاه آب میکشید مرا که دید دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد ترسیده بود گفت:((قدم چه شده؟چرا رنگت پریده؟))
#مـُعَرفی شـَهید
#زِندگی نامهـ
@kimia_sticker
نـام ونـام خانوادِگی :شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم
تـَوَلد:۱۹ شهریور ۱۳۶۵
مـَحَل توَلد:خوزستان، شوشتر
شـَهادت:۱آبان ۱۳۹۴
مـَحَل شهادت:حلب سوریه
نـام کـِتاب:اسم تو مصطفاست
قِسمَتی از کـِتاب:
+بریم هیئت
_قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانوم!
+چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی!
_قبول میکنی من برم سوریه و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و اسم پسرم محمدعلی در آن صورت هیئت و نماز مسجد هم میری
+من رو با هیئت تهدید میکنی
_بله یا رو میروم یا زنگی زنگ
+کمی فکر کردم و گفتم قبول اسم تو مصطفاست!
#مـُعَرفی شـَهید
#زِندگی نامهـ
نـام ونـام خانوادِگی : محمد حسین محمد خانی
تـَوَلد:1364/4/9.
مـَحَل توَلد:تهران
شـَهادت:1394/08/16.
مـَحَل شهادت:حلب، سوریه
نـام کـِتاب:قصه دلبری
قِسمَتی از کـِتاب:
از تیپش خوشم نمیآمد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود شلوار شش جیب پر رنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار در فصل سرما با اورکوت سپاهیش تابلو بود یک کیف برنزتی کوله مانند یکوری میانداخت روی شانهاش شبیه موقع اعزام رزمندههای زمان جنگ وقتی راه میرفت کفشهایش را روی زمین میکشید ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شده بود بیشتر میدیدمش به دوستانم میگفتم:( این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه ۶۰ پیاده شده و همون جا مونده!)
#مـُعَرفی شـَهید
#زِندگی نامهـ
نـام ونـام خانوادِگی :مجید قربانخانی
تـَوَلد:۱۳۶۹/۵/۳۰
مـَحَل توَلد:یافت آباد تهران
شـَهادت:۱۳۹۴/۱/۳۰
مـَحَل شهادت:خان طومان حلب
نـام کـِتاب:مجید بربری
قِسمَتی از کـِتاب:
مادر شهید میگوید: «مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه می کردی به نظرت میرسید این جوان جز خودش و جمع دوستانهای که با بچه محلها دارد به چیز دیگری فکر نمیکند اما من که مادرش هستم می دانم چه ذات خوبی داشت و چه قلب مهربانی در سینهاش میتپید. می دیدی کله سحر زنگ می زد و می گفت مریم خانم سفره را بینداز که کلهپاچه را بیاورم. گیج خواب میگفتم یعنی چه کلهپاچه بیاورم؟ میگفت با بچهها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم. یا یک بار سه روز با ما قهر کرده بود، زنگ میزد برایتان غذا فرستادهام. میگفتم آقا مجید شما با در و دیوار خانه قهر کردهاید یا با ما؟ میگفت با این چیزها کاری نداشته باشید، بیرون غذا خوردم دلم نمیآید شما از این غذا نخورید. آن قدر دل مهربانییداشت که نظیرش را ندیده بودم.»
#مـُعَرفی شـَهید
#زِندگی نامهـ
نـام ونـام خانوادِگی :زکریا شیری
تـَوَلد:۱۳۶۵/۹/۱
مـَحَل توَلد:گرماب خدابنده - زنجان
شـَهادت:۱۳۹۴/۹/۴
مـَحَل شهادت:حلب سوریه
نـام کـِتاب:کاش برگردی
قِسمَتی از کـِتاب:
دستش را که گرفته بودم، یخ کرده بود پاهایش میلرزید،
گفت:عزیز نمیتونم راه برم منو بغل میکنی؟
یک دستی فاطمه را بغل کردم،
و با دست دیگرم دوچرخهاش را گرفتم؛ و راه افتادم فاصله زیادی تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت.
فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود؛ و آرام اشک میریخت!
#مـُعَرفی شـَهید
#زِندگی نامهـ
@kimia_sticker
نـام ونـام خانوادِگی :محمدرضا دهقان
تـَوَلد:۱۳۷۴/۰۴/۰۹
مـَحَل توَلد:تهران
شـَهادت:۱۳۹۴/۰۸/۲۱
مـَحَل شهادت:حلب؛ سوریه
نـام کـِتاب:یک روز بعداز حیرانی
قِسمَتی از کـِتاب:
میدانی آرزوی دو چیز ماند هم دلم میخواست یک دل سیر کتکت میزدم و هم دلم میخواست یک یادگاری از تو داشته باشم در جریان یادگاریها که هستی همه را گذاشتند توی ویترین و درش را چند قفله کردند از تو فقط چند عکس دارم که آن را هم از مهدیه گرفتهام هرچه که از تو مانده را مامان مامان فاطمه بلوکه کرده البته حق هم دارند من اگر بودم شاید....
#مـُعَرفی شـَهید
#زِندگی نامهـ
@kimia_sticker