eitaa logo
تاوان | پژوهش‌های قرآنی و حدیثی
439 دنبال‌کننده
78 عکس
39 ویدیو
14 فایل
مصطفی قناعتگر | کانال اصلی، در تلگرام : t.me/tavanerejal
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶️ بازبینی در خوانش دعای «یا من ارجوه» 🔹️دعای «یا من ارجوه»، از ادعیه‌ی معروفه‌ی ماه رجب است که پس از نمازهای روز و شب خوانده می‌شود. صاحب این صفحه کلید پس از مرور روایات این دعا، نوع خواندن آن را این گونه یافته است: یا من ارجوه ...[تا این عبارت:] و زدنی من فضلک یا کریم (بدون اخذ محاسن و حرکت دست). (اقبال الاعمال، ج۲، ص۶۴۴). 🔸️توضیح: حضرت در پاسخ به سائل که می‌پرسد چه دعایی در این ماه بخواند، به او فرمود این دعا را بنویس: یا من ارجوه ... و زدنی من فضلک یا کریم. پس از آموزش دعا، امام خود شروع به خواندن دعا کرد در حالی که با دست چپ محاسن مبارک را گرفته و انگشت سبابه‌ی دست راست را حرکت می‌داد. وقتی به پایان آن دعا رسید، این دعا را نیز خواند: يا ذا الجلال و الإكرام يا ذا النعماء و الجود يا ذا المن و الطول حرم شيبتي على النار. در نتیجه آن چه حضرت در مقام پاسخ به سائل و تعلیم دعا فرمود، تا عبارت «و زدنی من فضلک یا کریم» بود و نه بیشتر. کیفیت ویژه‌ای را نیز در آن بیان نکردند (اخذ لحیه و حرکت سبابه). آری؛ در این لحظه برای وجود مبارک امام، حالتی معنوی حاصل شد و حضرت برای خودش و نه تعلیم شروع به خواندن دعا کرد و از ابتدای دعا دستی بر محاسن و سبابه‌ی دست دیگر به حالت مناجات به حرکت درآورد (یلوذ) و عبارتی نیز غیر از آن چه تعلیم داده بود ضمیمه فرمود. از شواهد مهم در تایید این فقه الحدیث: ۱. در عبارت پایانی، واژه‌ی «شیبة» نشان دهنده‌ی سپیدی موی خواننده (امام) است؛ در حالی که اصل دعا برای همه و تعلیم به پیر و جوان و نوجوان است. در نتیجه عبارت پایانی، نمی‌تواند بخشی از دعایی همگانی باشد. اگر گفته شود شاید به دلیل پیر بودن سائل (محمد بن ذکوان) است که حضرت از واژه‌ی شیبه استفاده کرده، شخصی بودن اصل دعا از اساس رقم می خورد و باز هم کمکی به مدافع خوانش معروف دعا برای همگان نمی‌کند. ۲. اینکه امام دست بر محاسن گرفت، در مورد بانوان چگونه است؟ در مورد نوجوانان چگونه است؟ این پرسش‌های بی‌پاسخ نیز شاهدی بر شخصی بودن بخش انتهایی و برخاسته از حالت شخصی امام است. ۳. این دعای مبارک، در طول سال نیز توصیه شده و در آن نیز از بخش پایانی و کیفیت دست‌ها خبری نیست (الکافی، ج۲، ص۵۸). 🔸️پ.ن: اینکه حالت ویژه‌ی دو دست، در هنگام خواندن عبارت پایانی (که بیان شد جزء دعا نیست) و نه از ابتدا، از سوی امام پدید آمد، تنها در زاد المعاد مجلسی است. مجلسی منبع جدیدی برای دعا ارائه نداده تا ما از این اختلاف، پی به اختلاف نسخه ببریم. گویا این مورد، خطای مجلسی بوده که در نقل به معنای ایشان از اقبال سر زده است (زاد المعاد، ص۱۶). حتی با عنایت به متن زاد المعاد نیز، این بخش انتهایی، جزء دعا نیست و حضرت تعلیم نداد و امر به کتابت ننمود و برآمده از حالت شخصی حضرت است. ▪️@tavanerejal ▫️https://t.me/tavanerejal
🔷کمکِ پژوهشیِ مجلسی به حر عاملی ✍️اتان کُلبِرگ 🔸در نسل بعد از ابن طاووس، استنساخ از كتب أصول تداوم داشته است؛ گرچه عمل نقل مستقیم از آنها متوقف شده بود (1). نخستین فردی که این کار را دوباره احیا کرد، محمد باقر مجلسی (م ۱۱۱۰ یا ۱۱۱۱ ق) بود؛ کسی که تلاش خستگی‌ناپذیری برای تحقیق در مورد آثار قدیمی امامیه برای ضمیمه کردن آنها به اثرش (بحارالانوار) داشته است و اصول موجود را پیدا کرد و منحصرا از خود اصول مختلف نقل حدیث کرد . این کتب اصول را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: نخست، کتب اصول بدون نام مؤلف‌اند که در مقدمه بحار ذکر نشده‌اند؛ گرچه در خود کتاب از آن‌ها استفاده شده است (2). دسته دوم که بیشتر اهمیت دارد، مجموعه‌ای شامل سیزده اصل است که مؤلفان آن‌ها مشخص‌اند. مجلسی، اصول را در مجموعه استنساخ شده‌ای در سال ۳۷۴ ق، توسط منصور بن حسن آبی یافته است که آبی نیز خود ، اصول را از نسخه‌ای نوشته‌شده توسط تلّعُکبَری، رونویسی کرده است (3). این سیزده أصل (به علاوه چند اثر دیگر)، همگی‌شان احتمالا تنها نسخه‌های موجود باشند و باید از مجلسی متشکر بود که در نتیجه تلاش او، این آثار مکان خود را در جریان ادبیات حدیثی امامیه بازیافت. آن‌گونه که در پی نشان خواهیم داد، نسخه‌های خطی باقی مانده از اصول، پس از مجلسی به کرات استنساخ شده‌اند. به علاوه، دیگر مؤلفان به پیروی از مجلسی، اجزایی از اصول را در ضمن آثارشان ذکر کرده‌اند. مورد جالب از این نحو ارتباط در ذکر حدیث از اصول، محمد بن حسن حر عاملی ( م ۲۱ رمضان ۱۱۰۴ ) ، معاصر مجلسی و مؤلف «تفصيل وسائل الشيعة الى أحكام الشريعة» است که اثرش در اعتبار و اهميت، رقیبی برای بحارالأنوار است. نگارش این اثر تقریبا بیست سال طول کشیده (4) و در میانه رجب ۱۰۸۲ تکمیل شده است (5). حر عاملی، بیان می‌کند که هدف او، ذکر کردن همه آثار امامی است که مستقیم یا غیر مستقیم و از طريق نقل‌قول‌ها در منابع بعدی (بلاواسطه) در دسترس وی بوده اند (6). با وجود این، هیچ یک از سیزده اصل مورد استفاده مجلسی، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، در وسائل استفاده نشده اند (7)! گرچه حرعاملی در اثر متاخرترش «اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات» (تکمیل شده در ۱۰۹۶ ق) ، از هفت اصل نقل کرده است. مأخذ دیگری که حر عاملی برای نگارش اثبات، استفاده کرده است و مورد ارجاع در وسائل نبوده است، «بحارالانوار» مجلسی است. این نکته می‌تواند این اندیشه را به ذهن متبادر کند که احادیث اصول، در اثبات الهداة از بحار نقل شده‌اند. گرچه این‌گونه نیست؛ چرا که در اثبات، حر عاملی اصول را در فهرست منابع و کتب در دسترسش به طور مستقیم ذکر می کند (8). او اشاره نکرده‌است که چگونه یکباره بر این اصول دست یافته است. هنوز می‌توان حدس زد که مجلسی ، این امکان را برای او فراهم کرده است. مهمترین مسافرت در طول حیات عاملی، مهاجرت او از منطقه بومی‌اش (جبل عامل) به مشهد بود . او در ۱۰۷۳ق، به آن‌جا رسید. عاملی در راه، در اصفهان توقف کرد؛ جایی که او با مجلسی آشنا شد و در حقیقت، هر دو به یکدیگر اجازه نقل احادیثی که هر کدامشان جمع کرده بودند دادند (9). این متقاعدکننده است که مجلسی، مجموعه اصول در دسترسش را یا نسخه‌ای از آنها را به عاملی قرض داده باشد، یا حتی به او به عنوان هبه داده باشد. امر محتمل‌تر، این است که عاملی از طریق بحار، به وجود این اصول آگاه شده باشد و تنها بعد از این اطلاع و بعد از کامل شدن وسائل، به نسخه‌ای از اصول، دست یافته باشد. از‌قلم‌افتادگی اصول از وسائل، توسط نوری طبرسی (م ۱۳۲۰ ق) در مستدرك، رفع شده (10). نقل‌های مستقیم از اصول را می‌توان در سرتاسر این کتاب یافت؛ همچنین در دیگر آثار طبرسی مثل: «دار السلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام» (11). 🔻پ.ن: پاورقی‌ها در فرستۀ پسین 📚الاصول الأربعمئة (اصل‌های چهارصدگانه)؛ اتان کلبرگ؛ ترجمه محمدکاظم رحمتی نشریه علوم قرآن و حدیث، پاییز1379، شماره17، از 69 تا 123 ▪️https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal
🔷کمکِ پژوهشیِ مجلسی به حر عاملی ✍️اتان کُلبِرگ 🔻فرستۀ پاورقی‌ها 1. به عنوان مثال ، استنساخی توسط شهيد اول ( م ۷۸۶ ق ) ؛ مستدرك الوسائل ، ج ۳ ، ص۲۹۸. 2. گرچه مجلسی ، بعد از نقل داستانی طولانی در مورد سلمان فارسی و عمر بن خطاب می گوید : ما این داستان را ذکر کردیم ؛ گرچه داستان عجیبی است و در کتب معتمد ذکر نشده است ؛ اما ما آن را در یک اصل قدیمی یافتیم ( بحارالانوار ، ج ۸ ، ص ۲۲۴ ) . در این مورد خاص ، مجلسی ، نکته بیشتری در مورد کتاب مورد بحث بیان کرده است و آن را به عنوان کتاب مناقب به نقل از مفضل (بحارالانوار ، ج ۸ ، ص ۲۲۲ ) معرفی کرده است . در حقیقت ، داستان با برخی تفاوت ها در کتاب الهفت و الأظله ، منسوب به مفضل بن عمر جعفی ذکر شده است ( ص ۸۶-۹۳ ) در چاپ عارف تامر و Ign , A.Klalife ، بیروت ، ۱۹۶۰. در مورد داستان ، ر.ك : H.Halm , Das Buch der schatten , Der Islam , 55 , 1978 , PP , 219ff . هیچ یک از کتب مفضل ، به عنوان اصل ، در منابع ، مورد اشاره قرار نگرفته اند . بنابر این ، نتیجه ای که می باید گرفت ، این است که حتی مجلسی هم می دانست ( از طریق منابع غیر قابل دسترس برای ما ) که کتاب مفضل ( که شاید همان کتاب الهفت والاظلة باشد ) ، در حقیقت اصل نیست ؛ یا اگر مجلسی حداقل در این مورد ، اصطلاح اصل را استفاده کرده است ، در ارجاع دادن عمومی به کتب قدیمی از زمان ائمه باشد ( برای مقایسه ر.ك : بحارالانوار ، ج ۱۸ ، جزء ۲ ، ص ۷۲۲ و ۷۸۷ از چاپ سنگی). 3. بحارالأنوار ، ج ۱ ، ص ۱۰ ، بنگرید به ذیل بخش چهارم . 4. وسائل الشيعة ، ج ۱ ، جزء ۱ ، ص ۱ . ۷۰. 5. همان ، ج ۹ ، جزء ۳ ، ص ۳۹۷ . 6. فهرستی از منابع نوع نخست ، ارائه شده است ( وسائل الشيعة ، ج ۱ ، جزء ۱ ، ص ۴-۶ ، و نیز ج ۹ ، ص ۳ ، ۳۶-۴۷ . در مورد کتب نوع دوم : ج ۱ ، جزء ۱ ، ص ۷ و ج ۹ ، جزء ۳ ، ص۴۷-۴۹ ) . 7. گرچه اصول چند دیگری غیر مستقیم نقل شده اند . فهرست منابع مستقیم و غیر مستقیم کتاب در حر عاملی : ايقاظ من الهجعة في اثبات الرجعة ( تکمیل شده در ۲۰ ربيع الأول ۱۰۷۹ ) ، هیچ اصلی را در بر ندارد ( بنگرید به ص ۲۹-۲۷ ) . 8. اثبات الهداة ، قم ، ۱۳۷۸-۱۳۷۹ ، ص ۶۰ . متن چاپ شده الأصول الستة عشر ، از روی نسخه ای است که حر عاملی کتابت کرده است ( ر.ك : الأصول الستة عشر ، م ۱۷۰ ) . 9. روضات الجنات ، ج ۲ ، ص ۸۴ و ج ۷ ، ص ۱۰۳ . همین منابع در : أعيان الشيعة ، بیروت ، ۱۳۷۸ ق ، ج ۴۴ ، ص ۵۴ . 10. بنگرید به ذیل بخش چهارم. 11. قم ، ۱۳۷۸-۱۳۸۰ ، ۴ جلد . همچنين ر.ك به گفته نوری طبرسی در مورد اهمیت اصول ، در اثرش نفس الرحمان ( تهران ، ۱۲۸۵ ق ، ص ۲۹ ) . ▪️https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal
🔶️ یک گزارش نادرست 🔹️دکتر امیرمعزی در کتاب «راهنمای الهی در تشیع نخستین (اصیل)» (le guide divin dans le chiisme originel) آنجا که به بحث غلو در میان یاران امامان می‌پردازد، می‌گوید: «جالب توجه است که در مواردی، شاگردی غالی توسط امامی محکوم و نفرین می‌شده؛ در حالی که نام او در میان شاگردان امام یا امامان بعدی به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد علی‌رغم محکوم کردن در انظار عموم، فرد غالی به پیروی از آموزه‌های امامان ادامه می‌داده است». وی در پاورقیِ ۶۹۰ همین عبارت، نام ۲۰تن از یاران امامان را که چنین ویژگی‌ای داشته‌اند یاد می‌کند. مبنای ایشان در این ادعا، رجال طوسی است. به نظر می‌رسد این گزارش امیرمعزی، نادرست باشد. بیشتر کسانی که ایشان نام برده و در رجال طوسی رمی یا متهم به غلو شده‌اند یا ملعون خوانده شده‌اند، توسط امامان مورد لعن یا طرد یا مذمت واقع نشده اند! در واقع گزارش طوسی از غلو و نفرین شدن آنان، تلازمی با این ندارد که امامان نیز این گزارشات را پذیرفته یا منبع صدور آن باشند. پس از بررسیِ من (و بررسی جداگانه‌ی برخی پژوهشگران دیگر که به تازگی آگاه شدم)، از این میان فقط ۵نفر مورد نفرین و نکوهش امامان قرار گرفته‌اند (آن هم نه بر اساس رجال طوسی که مورد استناد ایشان است؛ بلکه بر اساس رجال کشی). جالب اینکه حتی همین ۵نفر هم توسط امام یازدهم نکوهش شده‌اند که نه معنا دارد در زمره‌ی یاران امام بعد که غایب است قرار گیرند و نه گزارشی دال بر این ادعا وجود دارد. ایشان در یک کتاب دیگر و یک مصاحبه نیز بر این نکته تاکید کرده است. پرسش بی‌پاسخ این است: پروفسور امیرمعزی از چه کسانی سخن می‌گوید؟ گرچه ادعای فوقانی و اصیل ایشان که «ملعونین توسط امامان، در واقع مورد پذیرش امامان بوده‌اند و این لعن‌ها تقیه‌ای بوده است» ادله‌ی دیگری نیز دارد که باید در جای خود بررسی شود؛ اما این دلیل، مورد پذیرش نیست. 📚منابع این سخن دکتر امیرمعزی: ۱. the divine guide in early shi'ism , p.130 ۲. راهنمای ربانی در تشیع نخستین (ترجمه)، ص۳۰۴ ۳. تشیع؛ ریشه ها و باورهای عرفانی (ترجمه)، ص۲۴۶ ۴. نشریه‌ی ایوان، شماره۳ (مصاحبه)، ص۴۹ ▪️https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal
🔸️تاریخ اجتماعی شیعه و یک قصیده 🔹️ابن‌منیر طرابلسی، شاعرِ شیعۀ قرن پنج و شش هجری است. او شاعری هجوسرا است که شوخی‌ها و مطایبه‌های سنگین و فاخری را در اشعارش می‌توان یافت. یکی از اشعار وی، قصیدۀ مشهور «تَتَریّة» است. تتر، نام‌ غلام او بود. ابن‌منیر، تتر را به همراه هدایایی چند به سوی نقیبِ علویان بغداد فرستاد. شریفِ بغداد گمان کرد که تتر نیز جزو هدایای ارسالی است و او را نگه‌داشت. ابن‌منیر قصیده‌ای سرود و با زبانی ملیح، طنز و وارونه‌گو، گفت اگر غلام مرا پس ندهی، از تشیع دست برمی‌دارم و به مذهب عامه درمی‌آیم. شریف که از این مطایبه لذت برده بود، علاوه بر تتر، هدایایی را نیز به سوی ابن منیر روان کرد. شاهکاری است این قصیده! تلخندی است که بیش از خنداندن، می‌گریاند. قصیدۀ تتریه، یکی از تراث فرهنگی_اجتماعی شیعیانِ قرن پنج و شش است که البته از تاریخ اجتماعیِ شیعه در سده‌های قبل‌تر نیز حکایت می‌کند (همان گونه که دوست پژوهشگر ما جناب افراخته در مقاله‌ای و در کتاب شیعیان متقدم بیان کرده). در بخش‌هایی از این قصیده آمده: لئن‌ الشريف الموسويـ ي أبو الرضا ابن‌ أبي مضر أبدى الجحود و لم يرد د إليّ مملوكي «تَتَر» واليت آل‌ أميّة الط طهر الميامين الغرر و جحدت بيعة حيدر و رجعت‌ عنه إلى عُمر و إذا جرى ذكر الصّحا بة بين جمع‌ و اشتهر قلت المقدّم شيخ تيـ م ثمّ صاحبه عُمر ما سلّ قطّ ظبى على آل النبيّ و لا اشتهر كلاّ و لا صدّ البتو ل عن التراث و لا زجر و أثابها الحسنى و ما شقّ الكتاب و لا بقر او به گونه‌ای هنرمندانه، مجموعه‌ای از باورها، نمادها، احکام فقهی و شعائر شیعی را به نظم درآورده و در این میان، به نظیر آن در میان مخالفین نیز پرداخته است. ▪️https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal
🔷قرآن صنعاء و سوره‌ی توبه 🔹یک تحلیل بینامتنی (نسخه‌های قرآنی، گزارشات اسلامی، روایات شیعی، تاریخ اجتماعی شیعیان) 🔸در میان دستنوشته‌های قرآن صنعاء که در سال 1972 میلادی کشف شد، موردی پیرامون سوره توبه (برائت) وجود دارد. در یکی از این دستنوشته‌های حاوی آیات قرآن که متعلق به قرن اول هجری قمری است، سوره توبه نوشته شده است. این دستنوشته، شامل یک متن اولیه و زیرین است که محو شده و یک متن ثانویه رویین که روی متن اول نوشته شده است. در متن دوم، در ابتدای سوره عبارتی غیر قرآنی نوشته شده: "لاتقل بسم لله". از آنجا که برخی پژوهشگران این متن را متعلق به دوره عثمان می‌دانند، به شدت احتمال می‌دهند همان مصحف رسمی و استاندارداعلام‌شده‌ی عثمان باشد. در نتیجه، این دستور "لاتقل بسم الله"، یک دستور عثمانی برای حذف آیه "بسم الله الرحمن الرحیم" از ابتدای سوره توبه یا همان سوره برائت است. اما آیا در میان متون متقدم اسلامی، گزارشاتی در تایید این یافته وجود دارد؟ دو گزارش اسلامی با این یافته جدید همسو است. 🔸گزارش اول: در مصحف‌هاى صحابه، سوره يونس در زمره هفت سوره بزرگ بشمار مى‏‌آمد و هفتمين يا هشتمين اين سوره‌ها بود. اما عثمان به عمد، سوره انفال و سوره برائت را به عنوان يک سوره، در مرتبه هفتم از سوره‌هاى بزرگ و طويل قرار داد و سوره يونس را در شمار سوره‌هاى مئين درآورد و محل آن را تغيير داد. ابن‌عباس به اين عمل عثمان اعتراض كرد و گفت: به چه علت سوره انفال را كه از سوره‌هاى مثانى است و سوره برائت را كه از سوره‌هاى مئين است، يك سوره به حساب آورده و «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را از اول سوره برائت حذف كرده‌ايد و در شمار سوره‌هى بزرگ قرار داده‌ايد؟ عثمان در پاسخ گفت: سوره‌هايى بر پيامبر (ص) نازل مى‌‏شد و پس از نزول آنها، آياتى نازل مى‏‌گرديد و پيامبر، كاتبان وحى را احضار مى‌كرد و به آنان مى‌فرمود: اين آيه‌‏ها را در فلان محل، از فلان سوره بنويسيد. سوره انفال از سوره‌هايى است كه در اوايل هجرت، در مدينه نازل شد و سوره برائت از نظر نزول، از آخرين سوره‌هاست؛ ولى مضمون اين دو سوره با يكديگر شبيه است و من گمان مى‌كردم اين دو سوره، يكى است. پيامبر (ص) نيز درگذشت و بيان نكرد كه برائت دنباله سوره انفال است. از اين جهت من آن دو را به هم پيوستم و «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را بين آن دو ننوشتم و آن را در شمار هفت سوره بزرگ قرار دادم. در نتیجه بر اساس این گزارش، دستور حذف بسم الله از ابتدای سوره توبه از سوی عثمان داده شد. این مطلب، نظریه قرآن صنعاء را تایید می کند. 🔸گزارش دوم: ابن‌منیر طرابلسی، شاعرِ شیعۀ قرن پنج و شش هجری است. او شاعری هجوسرا است که شوخی‌ها و مطایبه‌های سنگین و فاخری را در اشعارش می‌توان یافت. یکی از اشعار وی، قصیدۀ مشهور «تَتَریّة» است. تتر، نام‌ غلام او بود. ابن‌منیر، تتر را به همراه هدایایی چند به سوی نقیبِ علویان بغداد فرستاد. شریفِ بغداد گمان کرد که تتر نیز جزو هدایای ارسالی است و او را نگه‌داشت. ابن‌منیر قصیده‌ای سرود و با زبانی ملیح، طنز و وارونه‌گو، گفت اگر غلام مرا پس ندهی، از تشیع دست برمی‌دارم و به مذهب عامه درمی‌آیم. او در ابیاتی، نشان می‌دهد شیعیان نسبت به قرآنِ عثمان (قرآن امروزی) به خصوص سوره برائت، نگاه مساعدی نداشته‌اند. می‌گوید: وبکیت عثمان الشهید ... وقرأت من اوراق مصـ حفه البرائة والزمر به طنز می گوید اگر غلام مرا پس‌نفرستی، عثمانی می‌شوم و بر او گریه می‌کنم و از اوراق مصحف او (مصحف رسمی) سوره برائت و زمر را می‌خوانم. این مطلب نشان از تفاوت قرآن مورد علاقه شیعیان با قرآن رسمی به جهت مورد سوره برائت است (برای طرح بحث سوره زمر، مجالی دیگر نیاز است). چیزی که همسو با نظریه‌ی قرآن صنعاء است. 🔸البته همه‌ی این‌ها، تنها اختلاف در ترتیب سوره‌ها را بین مصاحف نشان می‌دهد و تحریف قرآن را جز در ناحیه حذف بسم الله اثبات نمی‌کند. یکی از قرآن‌پژوهان می نویسد: «در ۲۲ درصد از ۹۶۲ قطعه مطالعه شده قرآن صنعاء، ترتیبِ سوره‌های کاملاً متفاوتی با نسخه رسمی وجود دارد؛ همچنین بُرِش آیات متفاوتی نیز وجود دارد. ترتیب سوره‌های موجود [قبل تغییر]، این دست‌نوشته را بیشتر به مصحف ابن مسعود و مصحف ابی بن کعب نزدیک می‌کند؛ دو مصحفی که نزدِ شیعیان نخستین محبوب بودند. 🔹پ.ن: ماجرای قصیده طرابلسی از زاویه روایات امامیه حول سوره برائت نیز قابل پیگیری است. روایات موهم تحریف (کمینه، تحریف به معنای اسقاط توضیحات پیامبر حول آیات) در این سوره، مجلسی را بر آن داشته که بنویسد: «و يدل على أن مصحفهم عليهم السلام كان مخالفا لما في أيدي الناس في بعض الأشياء». 🔸https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal 🔸منابع👇
👆🔸منابع: - Sadeghi, Behnam; Bergmann, Uwe (2010). "The Codex of a Companion of the Prophet and the Qurān of the Prophet". Arabica. Brill Online. ۵۷ (۴): ۳۴۳–۴۳۶. Retrieved ۲۰۱۲-۰۳-۲۶. - M.A Amir Moezzi, Le Coran silencieux et le Coran parlant, p. 69. - تفسیر مجمع البیان، ج5، ص2 - تاریخ قرآن، محمدهادی معرفت، ص113 - مرآة العقول، ج26، ص 566 🔸https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal
🔻بن‌سلمان، اعتبارسنجیِ روایات و تاثیر آن در حکومت‌داری 🔹محمد بن سلمان ولیعهد جوان سعودی در بخشی از مصاحبۀ چند روز پیش خود، از حدیث و قلمرو شریعت و روایات نبوی سخن گفت. او توجه به شریعت اسلامی را در قانون اساسی و مدنی، از نگاه خودش توضیح داد. بن سلمان گفت: «قانون اساسی ما قرآن بوده و هست و خواهد بود. معتقدم عقوباتی که در قرآن آمده به هیچ وجه نباید کنار گذاشته شوند. نیز نص صریح سنت نباید مطرود شود. البته وقتی از نص صریح سخن می‌گویم، مرادم تمام احادیث نیست. حتی تمام احادیث کتاب‌های صحیح مسلم و بخاری ملاک نیست؛ زیرا در آن ها نیز صحیح و حسن و ضعیف وجود دارد. اینطور بگویم؛ در تقسیم‌بندی بالادستی‌تر، احادیث ما به اخبار آحاد، متواتر و گزارشات تاریخی تقسیم می شوند. [او پس از تعریف حدیث متواتر و واحد گفت:]حدیث متواتر، بسیار اندک است؛ اما بسیار محکم و قوی است. همین حدیث متواتر نیز باید بر اساس شرایط مکانی [و زمانی] اجتهاد و فهم شود. اما اخبار آحاد، به اندازه اخبار متواتر الزام آور نیستند؛ مگر وقتی مصلحت دنیوی را بازگو کنند؛ بخصوص اگر خبر صحیح باشد. و البته خبر صحیح با این شرایط، بسیار اندک است. اما حدیثی که در سندش انقطاع و ارسال وجود دارد که احادیث فراوانی چنین‌اند، به هیچ وجه قابل اخذ نیستند. در اصل، این قرآن است که متنی قابل تطبیق برای تمام زمان‌ها و مکان‌ها دارد. هیچ عقوبتی جز با نص قرآنیِ واضح اجرا نمی‌شود و البته با کیفیتی که در سنت رسول الله ص آمده است؛ آن هم سنت متواتر یا خبر واحد با شرایط خاص که هر دو بسیار اندک هستند. باب اجتهاد نیز برای فهم احکام شرعی از قرآن و سنت، پیوسته باز است. اگر خود «محمد بن عبدالوهاب» در عصر ما از قبر بیرون آید و ببیند ما داریم نظرات اجتهادی او را اجرا می‌کنیم، ما را سرزنش و توبیخ خواهد کرد. هیچ مکتب اجتهادی و هیچ شخص خاصی ملاک نیست. اجتهاد بر اساس کتاب و سنت و به اقتضائات زمان و مکان، متفاوت است». بسیاری از روشنفکران جهان عرب، این سخنان را آغازی امیدبخش برای رهایی از نظریات بشری و تمسک به کلمات ربّ البشر دانسته‌اند. گرچه بن سلمان بر هویت دینی و تراث عربی و پایبندی به آن تاکید کرد. فیلم مصاحبه👇 از دقیقه 1:05:00 تا 1:16:15 https://www.youtube.com/watch?v=aWvt-39XSs8
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴شیخ مفید و محمد بن سنان عبارات شیخ مفید پیرامون محمد بن سنان را می توان به سه دسته تقسیم کرد. الف) توثیق مِنْ خَاصَّتِهِ(اَی من خاصة الرضا علیه السلام) وَ ثِقَاتِهِ وَ أَهْلِ الْوَرَعِ وَ الْعِلْمِ وَ الْفِقْهِ مِنْ شِيعَتِه‏.(الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 247) ب) تضعیف هو مطعون‏ فيه‏ لا تختلف العصابة في تهمته و ضعفه‏.(جوابات أهل الموصل فى العدد و الرؤية، ص20) ج)بین توثیق و تضعیف ثوثیق با عبارت "من شیوخ اهل الحق" و تضعیف با عبارت " قد طعن عليه و هو متهم بالغلو ": أن‏ الأخبار بذكر الأشباح‏ تختلف ألفاظها و تتباين معانيها، و قد بنت الغلاة عليها أباطيل كثيرة و صنفوا فيها كتبا لغوا فيها و هزوا فيما أثبتوه منه في معانيها، و أضافوا ما حوته الكتب إلى جماعة من شيوخ أهل الحق و تخرصوا الباطل بإضافتها إليهم، من جملتها كتاب سموه كتاب الأشباح و الأظلة نسبوه في تأليفه إلى محمد بن سنان و لسنا نعلم صحة ما ذكروه في هذا الباب عنه و إن كان صحيحا، فإن ابن سنان قد طعن عليه و هو متهم بالغلو، فإن صدقوا في إضافة هذا الكتاب إليه فهو ضلال لضال عن الحق، و إن كذبوا فقد تحملوا أوزار ذلك‏.( المسائل السروية، ص 37و38) پ.ن: تاثیر مبانی کلامی جارحان، در عبارات تضعیفیه شیخ مفید قابل بررسی است. @tavanerejal 🔴شیخ طوسی و محمد بن سنان عبارات شیخ طوسی پیرامون محمد بن سنان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. الف) توثیق شیخ طوسی در "کتاب الغیبة"، ایشان را از وکیلان امامان علیهم السلام و ممدوح دانسته و نام ایشان را در ردیف بزرگانی همچون حمران بن اعین و مفضل بن عمر و معلی بن خنیس و نصر بن قاموس و عبدالله بن جندب بجلی و صفوان بن یحیی و زکریا بن آدم و عبد العزیز بن مهتدی و علی بن مهزیار و ایوب بن نوح بن دراج و دیگر بزرگواران قرار داده است. همچنین به ذکر دو روایت از امام جواد علیه السلام در مدح ایشان می‌پردازد. مَا رَوَاهُ أَبُو طَالِبٍ الْقُمِّيُ‏ قَالَ‏ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي علیه السلام فِي آخِرِ عُمُرِهِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ جَزَى اللَّهُ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيَى وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ وَ زَكَرِيَّا بْنَ آدَمَ وَ سَعْدَ بْنَ سَعْدٍ عَنِّي خَيْراً فَقَدْ وَفَوْا لِي‏. رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ دَاوُدَ قَالَ‏ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ علیه السلام يَذْكُرُ مُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ بِخَيْرٍ وَ يَقُولُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِرِضَائِي عَنْهُ فَمَا خَالَفَنِي وَ مَا خَالَفَ أَبِي قَطُّ. (كتاب الغيبة للحجة، ص 348) ب) تضعیف - محمّد بن سنان. له كتب، و قد طُعِنَ عليه، و ضُعِّفَ، و كتبه مثل كتب الحسين بن سعيد على عددها، و له كتاب النوادر. و جميع ما رواه إلّا ما كان فيه‏ تخليط أو غلوّ أخبرنا به‏جماعة، عن‏ ... .(الفهرست، ص407) - محمد بن‏ سنان‏ ضعيف.(رجال طوسی، ص364) - فَأَوَّلُ مَا فِي هَذَا الْخَبَرِ أَنَّهُ لَمْ يَرْوِهِ غَيْرُ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ مَطْعُونٌ عَلَيْهِ ضَعِيفٌ جِدّاً وَ مَا يَخْتَصُّ بِرِوَايَتِهِ وَ لَا يُشَارِكُهُ فِيهِ غَيْرُهُ لَا يُعْمَلُ عَلَيْه.(الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج‏3، ص224) پ.ن 1: شیخ در عبارت فهرست، تضعیف ابن سنان به نقل از دیگران آورده و به غیر خویش نسبت داده است. وی در ادامه به وجود گزاره های غلو آمیز در برخی منقولات ابن سنان اشاره می‌کند. می‌توان از عبارت شیخ استفاده کرد که آنچه از ابن سنان نقل کرده، آن دسته از منقولات خالی از غلو ایشان است و در نتیجه معتبر و قابل قبول است. همچنین در عبارت کتاب رجال خویش، پس از اینکه ایشان را به شدت ضعیف می‌انگارد، تنها روایاتی از ایشان را مورد قبول نمی‌داند که متفرد در نقل آن باشد؛ اما دیگر منقولات این راوی، معتبر محسوب می‌شود. پ.ن 2: روشن شد که تضعیف ابن سنان، برخاسته از مبانی کلامی جارحان بوده(تخلیط و غلو) که این امر ما را از خوش گمانی به این تضعیفات منع می‌کند. پ.ن 3: کتاب الغیبة که به ستایش محمد بن سنان (رضی الله و الامام عنه) پرداخته، ظاهرا پس از فهرست و رجال و تهذیبین نگاشته شده که در نتیجه محتوای ستایش کننده‌ی آن مقدم بر محتوای نکوهش کننده‌ی کتب متقدم شیخ است. @tavanerejal
🔷 پارادوکسِ پارادایمی 🔻پیرامون یک پریشانی (در دو فرسته) 🔹فرستۀ یکم این یادداشت، نقدی بر نظریاتِ متعدد دکتر امیرمعزی حول قرآن و تشیع «نیست» که در این مورد باید جداگانه نوشت. مطالعات و ارائه‌های دکتر امیرمعزی، دچار یک «پارادوکس پارادایمی» است. او در حوزۀ قرآن‌پژوهی، با پارادایم «تاریخی‌گری» پیش می‌رود و به نتایجی انتقادی و تجدیدنظرطلبانه نسبت به تاریخ قرآن می‌رسد؛ نتایجی که البته نوین و ابتکار ایشان نیست. اما در حوزۀ شیعۀ متقدم، با پارادایم «پدیدارشناسی» پیش می‌رود. تا اینجای کار مشکلی نیست. می‌شود این تقریر را داشت که یک دانشمند می‌تواند در حوزه‌های مختلف، از پارادایم‌های مختلف بهره گیرد؛ آن هم به این شکل که هر دو حوزه را به نام واقعیتی اثبات شده تلقین نکند (در ادامه، از این مورد بیشتر خواهم گفت). اما اشکال اساسی، در به کارگیریِ اصطلاح مهمل «پدیدارشناسیِ تاریخی» و داعیه‌دار بودن به کارگیری آن است. امیرمعزی از این طریق، دانشیان را دچار یک سردرگمی و پریشانی می‌کند که ناشی از پریشانی خودش است. توضیحِ بیشتر اینکه به هنگام بررسی قرآن، از رویکردهای تاریخی انتقادی غربی‌ها (البته به صورت گزینشی و انتخاب یک رویکرد از میان رویکردهای متکثر تاریخ‌پژوهی متن مقدس) بهره می‌گیرد. اما به هنگام بررسی عرفان و امام‌شناسی در شیعه متقدم، به خطبه‌ها و احادیث مورد مناقشه جدی چه در حوزه انتساب و چه متن و دلالت تمسک می‌جوید و می‌گوید عقاید شیعی «چنین بوده». او به عنوان یک باور اثبات شده، شیعه را اینگونه تعریف می‌کند. می‌پرسیم آیا روایات مورد استناد شما از جهت اصالت تاریخی نه اینکه اثبات‌شده که لااقل ترجیح دار دانسته شده است؟ او وارد این امور نشده؛ در حالی که پژوهشگران شیعه، از دیرباز در اصالت‌سنجی آن‌ها پژوهیده‌اند. جالب اینکه وقتی در ضمن یک مکاتبۀ علمی به ایشان نوشته می‌شود: «در روایات شیعی، فلان آیه قرآن اصیل شمرده شده»، می‌گوید: «این مقدار به درد نمی‌خورد. در مورد قرآن باید تاریخی بحث کرد»! آیا استفاده از این پارادوکسِ پارادایمی، خودآگاه و به جهت همسو کردن مخاطب با گرایشات شخصی خودش است یا اینکه ترواش ناخودآگاه یک پریشانی است؟ آیا پیچیدن القائاتی بی پایه در زرورق اصطلاح بی‌چارچوب و تعریف‌نشدۀ «پدیدارشناسی تاریخی» است؟ اصلا نه احادیث خاص و مورد مناقشه؛ آیا اصالت محتوای متون متقدمی مانند بصائرالدرجات یا کافی با رویکردی تاریخی‌گری برایتان اثبات شده است از روش فهرستی یا سندمحور و رجالی یا ...؟ این‌جا در واقع می‌گوید این حرف‌ها را فراموش کن. تاریخ را فراموش کن. شیعه قدیم غیر از این کتابها کتابی ندارد. چاره ای نیست جز این که روی همین‌ها کار کنی. می‌گوید: «بنابراین تاکید من بر متونی مثل بصائر الدرجات صفار یا تفسیر فرات کوفی یا تفسیر عیاشی یا تفسیر قمی یا کافی کلینی، از این جهت است که شاید اینها هنوز دارند آن تشیع قدیم قبل از این تحول عقل‌گرا و معتزلی و فقه‌گرا را، یعنی زمانی که ائمه هنوز خودشان هستند و تحول عقل گرایشان صورت نپذیرفته را نشان می‌دهند. "ما سند دیگری نداریم". این‌ها کلیۀ سندهای قدیمی‌ای هستند که ما داریم. بنابراین اگر بخواهیم تشیع را قبل از این تحول فقهی_کلامی که از نظر من تحولی متأخر است و به قرن چهارم و آ ل‌بویه بازمی‌گردد را از خلال این متون بشناسیم، "مجبوریم" بر متون صفار و کلینی و غیره تکیه کنیم». متون حدیثی بر اساس روش‌های اعتبارسنجی مانند فهرستی یا سندمحور مورد بررسی قرار گرفته‌اند و می‌گیرند و پیوسته محل نزاع رجالیان و اصولیان و اخباریان با تمام طیف‌های خود هستند. دکتر امیرمعزی، مساله را خیلی ساده گرفته اند. خطاهای تولیدشده از این ساده‌انگاری‌ها در عرصۀ اعتبارسنجی احادیث و ناآشنایی ایشان را می‌توان در آثارشان دید(در همین کانال نوشتم). اتفاقی که در حوزۀ ذهن مخاطب شیعه می‌افتد این است: «امیرمعزی، دل‌بستۀ روایات است و شیعه متقدم را بر اساس آن بازخوانی کرده است». اما آنچه در فضای آکادمیک است چیز دیگری است: «امیرمعزی می‌تواند حتی معتقد به امامت امام زمان که نه، معتقد به امامت کل امامان نباشد، ولی پدیدارشناس باشد». اینجا یک لفظ «تاریخی» هم به پیوست «پدیدارشناسی» می‌آید و مخاطبِ دلدادۀ تشیع و حتی غیر آنان را قانع می‌کند که امیرمعزی کلی بررسی تاریخی کرده تا اصالت مثلا خطبه البیان یا خطبه حاوی مضمون انا المسیح یا کتاب القرائات سیاری را اثبات کند. حال آنکه چنین نیست و خودش حتی چنین ادعایی ندارد. یک پارادوکس دیگر نیز در مطالعات ایشان دیده می‌شود. نوشتم: «برخی می‌گویند چرا شما در مطالعاتتان، بخش دوم کتاب کافی که فقه است را پررنگ نمی‌کنید و فقط روی بخش اول کتاب مانور می‌دهید؟ مگر شیعه فقط «باور» است؟ عمل‌گرایی و شریعت نیز در روایات به شدت وفور دارد». نوشتند: «حوزه مطالعات من نیست».👇 ▪️https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerej
🔷 پارادوکسِ پارادایمی 🔻پیرامون یک پریشانی (در دو فرسته) 🔹فرستۀ دوم باید به دکتر عرض کرد: مگر حوزه مطالعات شما شیعۀ متقدم نیست؟ فقه در نگاه شیعۀ متقدم همان طور که خود به طور مبهم تایید کرده‌اید، جایگاه دارد و بوسیله معرفت عمق می‌یابد. اگر چنین است، چرا در متن پژوهش‌هایتان خبری از آن نیست و بلکه بر عکس؛ گویا شیعه متقدم فقط حب و عشق است و حول محور امامش، صوفیانه می‌چرخد و هیچ آداب و فقه و شریعتی ندارد. می‌گویید: «غالی در نگاه شیعه متقدم یعنی اباحی‌گر». اما عجیب اینکه آن اصطلاح اباحی‌گر را بد نمی‌دانید! مذمت امام را هم نسبت به غلات (اباحیان) یا از سر تقیه و یا از سر اذاعۀ سِرّ می‌دانید؛ دو پدیده‌ای که گرچه وجود داشته، اما به تمام موارد مذمت تعمیم داده‌اید! او قرآن را با تاریخی‌گری آن هم یک تاریخی‌گری گزینشی و تشیع مورد نظر خود را با پدیدارشناسی آن هم یک پدیدارشناسی گزینشی اثبات می‌کند و هردو را با نام علم به جان دلباختگان مذهب تشیع می‌نوشاند. گرچه او می‌گوید «من نمی‌دانم قرآن زیاد شده یا خیر»، اما این در سخنرانی‌های فارسی اوست. در سخنرانی‌هایی که به زبان فرانسه یا انگلیسی ایراد کرده یا سراسر «قرآن مورخان» ببینید که هیچ از قرآن و محمد و اسلام باقی نگذاشته است؛ چیزهایی که علیِ والا مقام و دیگر امامان علیهم السلام در همان متون متقدم شیعی مردم را به آن‌ها فرامی‌خوانند؛ متونی که امیرمعزی، خوانشی ناصواب و گزینشی از آن ارائه داده است. در پایان عرض می‌کنم تمام این نقدها، مانع از بهره‌مندی از داده‌های دکتر امیرمعزی و سایر دین‌پژوهان غربی نیست. گاهی «داده‌ها» خوب است؛ اما «گزینشی» است. فراوان نیز تحلیل‌ها خطاست. ▪️https://t.me/tavanerejal ▪️https://eitaa.com/tavanerejal
🔷ملاصدرای اخباری 🔸به مناسبت یکم خرداد؛ روز بزرگداشت ملاصدرا (در پنج فرسته) 🔰فرسته‌ی اول در این یادداشت، مکاتبه‌ی مفیدی را که مع الواسطه بین استاد حسن انصاری و استاد هادی مکارم پیرامون «گرایش ملاصدرا به اخباری‌گری» پدید آمده را از نظر می‌گذرانیم. در کل، من این مکاتبه را یک یادداشت واحد می‌بینم که نه جدلی، بلکه حاوی نکات «تاریخ حدیثی» برای بهره‌مندی دانشیان است. ✍️استاد حسن انصاری فلسفه از ابن سینا تا ملاصدرای اخباری ملا صدرا چرا اصول کافی را شرح و تفسیر کرد؟ فلسفه و دانش کلام نظری مستقل از حدیث و اخبار در تمدن اسلامی زاده شد و بالید. ابن سینا در بحث های فلسفی سخنش ناظر به تأویل احادیث نبود. او نظرش به تأویل قرآن هم نبود. اسماعیلیه البته از این شیوه بهره می گرفتند و می دانیم که کسانی مانند ابو سلیمان منطقی سجستانی این شیوه آنان و اخوان الصفا را مورد انتقاد قرار می دادند و به استقلال فلسفه از دین البته با تفسیری که از این استقلال اراده می کردند باور داشتند. نخستین گرایش در تشیع به تفسیر احادیث با بهره گیری از مباحث نظری در سید حیدر آملی دیده می شود که البته تنها از ابن عربی بهره مند بود و احادیث را با چاشنی مبانی نظری ابن عربی تفسیر و تأویل می کرد. بعداَ ابن ابی جمهور احسایی هم کم و بیش همین شیوه را داشت. البته ابن ابی جمهور با وجود اعتقاد به اجتهاد و لزوم وجود مجتهد و با وجود پذیرفتن مبانی اصولی، در بسیاری از مبانی اصولی نظراتش با اخباری های بعدی بی شباهت نبود. در عصر صفوی و با برآمدن گرایش اخبار و احادیث نوعی مقابله با دانش سنتی علم کلام از یک سو و مقابله با فلسفه از دیگر سو که از پیش از دوران صفوی مقدمات آن فراهم آمده بود در میان عالمان شیعی رو به رشد نهاد. چندین راه حل در برابر این گرایش رو به رشد از سوی عالمان دوره صفوی پیشنهاد شد که در اینجا تنها به مورد جریان ملا صدرا و ملا محسن فیض می پردازم و مابقی را در نوشته ای دیگر به بحث خواهم گذاشت. ملاصدرا با وجود ‌آنکه شاگرد میرداماد بود و فلسفه مشایی را به درستی خوانده بود مخالفتش با استاد در پاره ای از مسائل مهم فلسفی تنها در چارچوب مخالفت در تعدادی از مبانی فلسفی قابل تحلیل نیست. ملا صدرا پروژه تازه ای را پیشنهاد می کرد که با دیدگاه مذهبی کلی او که اخباری گری یکی از مهمترین عناصر شکل دهنده آن بود هماهنگ بود. او با نقد فلسفه ابن سینا و تبیین مبانی اصالت وجود نظراً راه را برای تئوریزه کردن مبانی توحیدی جدیدی در تشیع هموار می کرد که در گسستی نه تنها با کلام شیعی قدیم که مورد انتقاد اخباریان بود قرار داشت بلکه با فلسفه ابن سینا و شارحان مشایی او هم که همزمان مورد انتقاد اخباریان شیعه قرار داشتند در گسست بود. او در واقع راه حل را در تداوم مسیر سید حیدر آملی و ابن ابی جمهور می دانست که در مجموع در تلفیق مکتب فلسفی اشراقی با مکتب شاگردان ابن عربی و وحدت وجود او در قالب جدیدی با عنوان حکمت متعالیه عرضه شد. البته حکمت متعالیه، عرفان ابن عربی نبود. مکتبی فلسفی بود با مختصاتی که می توانست عقبه آن را تا ابن سینا هم پیوند دهد اما آنچه ملا صدرا از حکمت متعالیه خود می خواست در واقع ارائه مکتب تنزیهی جدیدی بود که آن را متفاوت با مکتب کلام شیعی- معتزلی قدیم از یک سو و مکتب فلسفی سینوی از دیگر سو نشان دهد. او این مکتب تازه را در واقع مکتب معارفی امامان شیعه و تفسیر حقیقی و توحیدی از کلمات و احادیث آنان فرا می نمود. بدین جهت نیازمند بود تا هم تفسیر قرآن بنویسد و هم کتاب هایی در شرح اخبار و احادیث و از همه مهمتر شرح و تفسیری بر اصول کافی. ملا صدرا که در فقهیات به مکتب اخباری دلبسته بود در فلسفه هم نظراً و عملاً جریانی التقاطی میان فلسفه و اخبار را پیشنهاد می کرد. از نظر او معارف تنزیهی اهل بیت که در احادیث توحیدی شیعه بازتاب یافته است نه با کلام قدیم شیعه که متخذ از معتزله بود هماهنگ است و نه با فلسفه ابن سینا که بیشتر در میان سنیان و اشعریان متأخر شارحانی پیدا کرده بود. او حکمت شیعی را حکمت متعالیه ای می یافت که گرچه اصطلاحات و مبانی و رویکردهای کلی بحثی خود را از فلسفه وام گرفته است اما تفسیرش از این نکته آن بود که در نهایت حرف های حکما در تفسیری که او از سخنان حکمای قدیم به دست می داد به همان ریشه ای بر می گردد که آبشخور اصلی احادیث اهل بیت است. چرا که در نهایت منبع هر دوی حکمت یونانی قدیم و حکمت نبوی یک چیز بیش نیست و همه از سرچشمه نبوت و ولایت و علم قدسی و شهودی برخوردار است. از دیدگاه او ابن عربی به چنین منبع علمی مستقیماً دسترسی داشت و سخنان او نمی بایست با سخنان حکما و ائمه شیعه مخالف باشد. @tavanerejal