با سلام خدمت اعضای محترم کانال توسل خاص به شهدا
پنجمین شهیدی که در کانال میخوایم راحع بهشون پست بذاریم #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی هستن.
که #حاج_قاسم وصیت کردن که مزار ایشون در کنار این شهید بزرگوار باشد.
إن شاءالله مورد شفاعتشون قرار بگیریم صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
کانال توسل خاص به شهدا
✍ خصوصیات شهید محمد حسین یوسف الهی
همرزمان این شهید بزرگوار میگویند؛ حسین از عرفای جبهه بود و زیباترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمیدید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهامهایی که به او میشد، حل میکرد به مرحله یقین رسیده بود و پردههای حجاب را کنار زده بود.
🌷 شهید محمد حسین یوسف الهی را عارفی میدانند که مراتب کمال الی الله را طی کرده است و کمتر رزمندهای است که روزگاری چند با محمدحسین زیسته باشد، اما خاطرهای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.
🌷 وی مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده امام خمینی (ره)، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرتزده قطرهای از دریای بیانتهای خود کردند.
🗓 ۲۷بهمن ماه سالروز شهادت
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج 5صلـــوات🍃♥️
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
شرط شهیدشدن شهید بودن است 🌺
اگر لیاقت داشتی تو کانال بمون
لینک کانال توسل خاص به شهدا 👇🏻
@tavasolbeshogada
May 11
🌷🕊 کانال توسل خاص به شهدا
خاطره ای ازعارف شهید محمدحسین یوسف الهی:
دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود.
اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.»
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد
روحشان شادویادشان گرامی🌷
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
شرط شهیدشدن شهید بودن است 🌺
اگر لیاقت داشتی تو کانال بمون
لینک کانال توسل خاص به شهدا 👇🏻
@tavasolbeshogada
شادی روح بلندتمام شهدا بالاخص
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
شرط شهیدشدن شهید بودن است 🌺
اگر لیاقت داشتی تو کانال بمون
لینک کانال توسل خاص به شهدا 👇🏻
@tavasolbeshogada
لطفاً پستهارا با لینک ارسال کنید تا افراد بیشتری در کانال عضو شده و با شهدا آشنا شوند.
اجرتون با خودِ شهدا
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍پیکر و کفن سالم شهید محمد حسین یوسف الهی هنگام دفن حاج قاسم کنار وی...
🔹حاج قاسم وصیت کرده بود که او را کنار محمد حسین دفن کنند.
🔸فاصله بین دو قبر خیلی کم بود.
🔹با احتیاط از دو طرف قبر تراشیدیم تا بتوانیم قبری دست و پا کنیم.
🔸وقتی لحد شهید یوسف الهی را می تراشیدیم یکی از آجرها کنار رفت.
🔹نگاهم به داخل قبر افتاد.
🔸بعد از ۳۴ سال پلاستیک روی کفن و کفن سالم بودند...
🔹حتی حجم بدن هم از زیر کفن معلوم بود...
🔸انگار که همین حالا دفنش کرده باشند.
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
شرط شهیدشدن شهید بودن است 🌺
اگر لیاقت داشتی تو کانال بمون
لینک کانال توسل خاص به شهدا 👇🏻
@tavasolbeshogada
14.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆📽 تنها فیلم به جا مانده از شهید حسین آقا یوسف الهی
🕊 #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
شرط شهیدشدن شهید بودن است 🌺
اگر لیاقت داشتی تو کانال بمون
لینک کانال توسل خاص به شهدا 👇🏻
@tavasolbeshogada
🌷شهید محمد حسین یوسف الهی، جانشین واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان،
همو که بر اثر تقوی و رعایت حلال و حرام الهی، اخلاص در عبادت, جهاد در راه خدا. و ... ! چشمان برزخی اش باز شده بود و برخی خبرهای غیبی را بر زبان می آورد. این گوشه ای از کرامات ولی خدا، حسین آقای یوسف الهی بود💕
⚪️ چند خاطره از شهید یوسف الهی:👇
💠 همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار رودخانه اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب، خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود!!
وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود!!
خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس, از کرمان راهی تهران شدیم. ساعت ده شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته، ولی میتواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی، از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.
محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ۴۱ ثارالله بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.
حاجی گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.
امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟
اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی، اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.
اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب، نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
شرط شهیدشدن شهید بودن است 🌺
اگر لیاقت داشتی تو کانال بمون
لینک کانال توسل خاص به شهدا 👇🏻
@tavasolbeshogada