eitaa logo
🎉تولد شاد🎈
39.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
23.9هزار ویدیو
112 فایل
قراره به عزیزانت به بهترین نحو ممکن تولدشون رو تبریک بگی طوری که به یادماندنی باشه😍💝 . . . . . . تعرفه تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
📲پروفایل 🏴 فرارسیدن تاسوعای حسینی تسلیت باد ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... 🏴🏴🏴🏴 سالار من 🖤🥀 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌🖤ℒℴνℯ🖤 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲استوری شب ششم محرم 🥺 🖤 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزها مےرود و فاصلہ ها ڪم بشود دو روز دگر مانده بشود شاید از مرحمٺ اشڪ تو چشم آلوده بہ دیدار تو محرم بشود ❤️ ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
مداحی آنلاین - نماهنگ منو عوض کن - مجتبی رمضانی.mp3
2.71M
شب تعویض پرچمت منو عوض کن حُر بساز از من و حظ کن اگه گذشته ها گذشته منو آدم شده فرض کن روح_الله_رحیمیان 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ...... 🖤🕊 رسیدیم به اول محرم سال 1446 هجری قمری ‌دوباره باز محرم اومد ... 🖤🕯 🌱 ‎‌‌‎ ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ...... 🖤🕊 مشکی به تن کنید ... که احرام نوکریست 🖤 ‎‌‌‎ ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ...... 🖤🕊 بسم رب العشق... ماه عزا رسیده و دل‌ها پر از غم است مشکی به تن کنید که ماه محرّم است پیراهن سیاه عزاداری حسین احرام نوکری تمامی عالم است ماه محرّم آمده خیمه به پا کنید دل‌های ما حسینیّه‌ی بزم ماتم است آغاز ایام عـزا و ماتم تسلیت 🏴🖤 ‎‌‌‎ ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
‍ 🏴 شب سوم : حضرت رقیه سلام الله علیها حضرت فاطمه صغري (رقيه) عليها سلام، دختر سه ساله امام حسين (علیه السلام) عصر روز سه شنبه در خرابه در كنار حضرت زينب(سلام الله علیها) نشسته بود. جمعي از كودكان شامي را ديد كه در رفت و آمد هستند. پرسيد: عمه جان! اينان كجا مي روند؟ حضرت زينب(سلام الله علیها) فرمود: عزيزم اين ها به خانه هايشان مي روند. پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيباي همراهي با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي كه با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند. خبر را به يزيد (لعنة الله علیه) رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. رأس مطهر سيد الشهدا را در ميان طَبَق جاي داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهر سيد الشهدا را ديد، سر را برداشت و د رآغوش كشيد. بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ» چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم. دختر خردسال حسين(علیه السلام) آن قدر شيرين زباني كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند. ا▪️▪️🔲▪️▪️ا به دخترت زده اي سر فداي سر زدنت فداي آتش داغي كه بر جگر زدنت چقدر ناله كشيدم دگر نخوان قرآن ولي تو خواندي و با سنگ اي پدر زدنت به هيچ جاي سر تو كه جاي سالم نيست ز بس كه هر سر بازار و هر گذر زدنت خودت بگو سر نيزه چه بر سرت آمد؟ به روي نيزه كه بودي چرا مگر زدنت؟ ميان مجلس و در پيش روي عمه ومن براي كشتن ما بوده بيشتر زدنت! الا لعنة الله على القوم الظالمين ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره کرببلای همه را باز کند... ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
‍ 🏴 شب چهارم : فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) پس از شهادت خاندان عقیل، حضرت امّ المصائب، عقیله بنی هاشم (سلام الله علیها) دو فرزندش عون و محمد را برای جانفشانی به محضر حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) فرستاد. در تاریخ آمده این دو بزرگوار فرزندان عبدالله بن جعفر بودند. این دو برادر به میدان آمده و هر یک جداگانه وفاداری خویش را تا مرز شهادت به امام زمانشان ابراز داشتند. ابتدا محمد در حالی که اینگونه رجز می خواند وارد میدان شد: "به خدا شکایت می کنم از دشمنان قومی که از کوردلی به هلاکت افتادند. نشانه های قرآنی که محکم و مبیّن بود، عوض کردند و کفر و طغیان را آشکار کردند." جمعی از سپاه کوفه به دست او کشته شدند و سر انجام عامر بن نهشل تمیمی، جناب محمد را به شهادت رساند. بعد از شهادت محمد، عون بن عبدالله بن جعفر وارد میدان شد و این گونه رجز خواند: "اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفر هستم که از روی صدق شهید شد و در بهشت نورانی با بالهای سبز پرواز می کند، این شرافت برای من در محشر کافی است." نوشته اند تا بیست تن را به درک واصل کرد، آنگاه به دست عبدالله بن قطنه طائی به شهادت رسید. منقول است حضرت زینب(سلام الله علیها) زماني که هر یک از بنی هاشم به شهادت می رسیدند، به کمک سید الشهدا (علیه السلام) براي تعزیت می آمد، ولی هنگام شهادت این دو بزرگوار پرده خیام را انداخت و از خیمه گاه خارج نشد. ا▪️▪️🔲▪️▪️ا مادر به خيمه و دو جوانش به قتلگاه پا مي كشند راه نفس باز وا كنند در آخرين نفس كه نفس بر لب آمده مي خواستند مادر خود را صدا كنند اما زخيمه گاه نيامد بجاي او زود آمدند تا سرشان را جدا كنند عباس اگر نبود كه چيزي نمانده بود می خواستند هر چه كه تيغ است جا كنند... الا لعنة الله على القوم الظالمين ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
‍ 🏴 شب پنجم : حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام ... سختى زخمها امام حسین(علیه السلام) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند. عبداللّه بن حسن كه در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست كه دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است. یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت. بى اختیار به سوى عمو دوان شد. عمّه اش حضرت زینب سلام الله علیها خواست عبدالله را بگیرد، امّا حضرت عبدالله با گفتن اینکه "به خدا از عمویم جدا نخواهم شد" از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند. در این هنگام بحربن كعب (لعنة الله علیه) شمشیر را بلند كرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاك، آیا مى خواهى عمویم را بكشى؟ بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر كرد. شمشیر دست عبداللّه را برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه . آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر كن و اجر خود را از خداوند بخواه، كه خداوند تو را به پدران پاكت ملحق كند. در همین حال كه عبدالله بر دامن عمو بود، تیرانداز سپاه دشمن «حرملة بن کاهل» گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد... ا▪️▪️🔲▪️▪️ا مصحف ما، چه به هم ریختنت! وای عمو! چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو! همۀ رختِ تو غارت نشده، پاره شده بس که یکپارچه با پا زدنت وای عمو! آمدم تا که اجازه بدهی و یک یک تیرها را بکشم از بدنت وای عمو! جان نداده همه بالای سرت جمع شدند چه شلوغ است سر پیرهنت وای عمو! آنقدر نیزه زیاد است نمی دانم که بکشم از بدنت یا دهنت وای عمو! الا لعنة الله على القوم الظالمين ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
‍ 🏴 شب ششم : قاسم بن الحسن عليه السلام روز عاشورا حضرت قاسم علیه السلام خود را آماده جنگ كرد، به حضور امام حسين عليه السلام براى اجازه گرفتن آمد، امام او را در آغوش گرفت و مدتى با هم گريه كردند، سپس قاسم اجازه طلبيد، امام به او اجازه نمی داد، قاسم آنقدر پابپا نمود و مكرر طلب اجازه كرد، امام عليه السلام به او اجازه داد، او در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود به ميدان تاخت و چنين رجز مىخواند: ان تنكرونى فانا بن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن «اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن سبط پيامبر برگزيده و امين خدا هستم اين حسين عليه السلام است كه همچون اسير گروگان شده در بين مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد». حمله سخت بر دشمن كرد و با آن سن كم سه نفر يا بيشتر از دشمن را كشت. حميد بن مسلم كه از سربازان عمر سعد بود نقل مىكند: از خيام حسين عليه السلام نوجوانى به سوى ميدان بيرون آمد كه چهرهاش مانند نيمه قرص ماه می درخشيد، شمشيرى بدست داشت و پيراهن بلندى پوشيده بود و وارد جنگ گرديد. عمرو بن سعد ازدى (لعنة الله علیه) گفت: سوگند به خدا آنچنان سخت بر اين نوجوان حمله كنم، گفتم: عجبا! تو به اين نوجوان چه كار دارى سوگند به خدا اگر او مرا بزند به طرف او دست دراز نمی كنم، بگذار همانها كه او را احاطه كرده و با او می جنگند كار او را تمام كنند. عمرو بن سعد گفت: سوگند به خدا من بايد بر او يورش برم، و جهان را بر او سخت گيرم، آن حضرت كه مشغول جنگ بود، عمرو بن سعد در كمين او قرار گرفت و چنان شمشير بر سر مبارك قاسم زد كه سر او شكافته شد و قاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد زد: «يا عماه!» (عمو جان به دادم برس). وقتى كه صداى قاسم به گوش امام رسيد، آن حضرت مانند عقابى كه از بالا به زير آيد، صفها را شكافت و مانند شير خشمگين بر دشمن حمله كرد تا عمر بن سعد ازدى رسيد، شمشير به سوى او وارد كرد، او دستش را به پيش آورد و از آرنج قطع گرديد، آن ملعون نعره كشيد، دشمن براى نجات او حمله كردند، در همين ميان پيكر نازنين قاسم زير سم ستوران قرار گرفت، وقتى كه گرد و غبار فرو نشست ديدند امام حسين علیه السلام در بالين قاسم است و آن نوجوان در حال جان كندن است. و پاى خود را بر زمين می سايد و روحش آماده پرواز به سوى بهشت است. امام فرمود: «عز و الله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك». «سوگند به خدا بر عمويت سخت است كه او را بخوانى، به تو جواب ندهد، يا اگر جواب دهد به حال تو سودى نداشته باشد». ا▪️▪️🔲▪️▪️ا ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است بند بند بدنت آه زهم وا شده است چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟! زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!! سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...! مهره های کمرت دور و برت می ریزد اینچنین ریختنت آه معما شده است... الا لعنة الله على القوم الظالمين ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅
🏴 شب هشتم : حضرت علی اکبر علیه السلام از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از اباعبدالله الحسین علیه السلام كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه ترين فرد به پيغمبر بوده است. اين جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روايت شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى آمدند، حضرت به نحوى تعلل مى كرد، ولى وقتى كه على اكبر مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى اندازند. جوان روانه ميدان شد. نوشته اند اباعبدالله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر اليه نظر ائس» به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مىكند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اينجا بود كه گفت: خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه تر است. جمله اى هم به عمر سعد گفت، فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد: «يابن سعد قطع الله رحمك» خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى. بعد از همين دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت. اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش (كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟) گفت: پدر جان «العطش»! تشنگى دارد مرا مى كشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعه اى آب به كام من برسد نيرو مى گيرم و باز حمله مىكنم. اين سخن، جان اباعبدالله را آتش مى زند، مى گويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است، ولى من به تو وعده مى دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان مى رود به ميدان و باز مبارزه مى كند. مردى است به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. مىگويد: كنار مردى بودم. وقتى على اكبر حمله مى كرد،همه از جلوى او فرار مى كردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت:قسم مى خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت. گفت: خير. على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد و چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ كند دستهايش را به گردن اسب انداخت، و چون خون جلوی چشمان اسب را گرفته بود اسب بجای اینکه به سمت خیمه ها برگردد به سمت لشکر دشمت حرکت کرد... اينجاست كه جمله عجيبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅
‍ 🏴 شب نهم : حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي كسي امام را نتوانست تحمل كند. محضر امام رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشاني خواست و عرضه داشت: برادر جان! اجازه ميدان مي دهي؟ امام حسين(علیه السلام) گريه شديدي كردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار مني عباس(علیه السلام) عرض كرد: «سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سير گشته ام.» امام فرمودند: مقداري آب براي اين طفلان تهيه نما. جناب قمر بني هاشم(علیه السلام) مشك به دوش گرفت و روانه ميدان شد. با سپاه حريف، درباره آوردن آب به خيمه ها سخن گفت وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام بازگشت و طغيان و سركشي دشمن را به عرض رسانيد. در اين حال صداي العطش كودكان فضاي خيمه ها را پر كرده بود. سقّا نگاهي به چهره معصوم كودكان انداخت و بدون تأمل سوي شريعه فرات برگشت و به نگهبانان شريعه حمله كرد و جمع كثيري را كشت و وارد شريعه شد، دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشكيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه. هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت براي محافظت از مشك به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش. از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسيد. ابرص بن شيبان (لعنة الله علیه) دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشك را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»، به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمي دارم. در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل(لعنة الله علیه) از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد آب را به خيام برساند. لذا خود را به روي مشك انداخت. در اين حال دشمن تيري به چشم و تيري به مشك زد، حكيم بن طفيل(لعنة الله علیه) با گرزي آهنين فرق مبارك را نشانه گرفت و ضربتي وارد کرد و او را بر زمين انداخت. عباس(علیه السلام) عرضه داشت: «يا ابا عبد الله عليك مني السلام»، اي اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب. امام خود را به نعش برادر رسانيد، وقتي قمربني هاشم در بالين امام حسين(علیه السلام) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْكَسَر ظَهري»، عباسم الآن كمرم شكست و چاره ام از هم گسست... ا▪️▪️🔲▪️▪️ا ز بس که بردن هر تكه ات هنر شده است كنار علقمه دعوا سر قمر شده است خدا كند كه به صورت ز زين زمین نخوري كه تیر مانده به چشم تو دردسر شده است مكش چنین به زمین پا برادرت آخر كنار پیكر تو دست بر كمر شده است تعادل تو به هم ريخت از عمود كه من تعادل قدمم از كفم به در شده است جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا تمام دور و برم لخته‌ی جگر شده است خداروشكر كه زينب نیامده تا كه ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است تو را به جان رقیه بلند شو برويم عدو سويِ حرمَ الله حمله ور شده است تمام كرب و بلا سوخت تا چنین گفتي حسین پهلويِ مادر شكسته تر شده است . . . الا لعنة الله على القوم الظالمين ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
💔🏴 اشکِ ماتم گشته از دیده روان شد سرِ سالار زینب بر سنان در عزای جدِّ مظلومت حسین تسلیت یا مهدی صاحب زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏تا حالا به معنی مهج تو زیارت عاشورا دقت کردید؟ الذین بذلو مهجهم دون الحسین 💔🖤 😭😭😭 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏تا حالا به معنی مهج تو زیارت عاشورا دقت کردید؟ الذین بذلو مهجهم دون الحسین 💔🖤 😭😭😭 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
🏴 شب دوازدهم : کاروان اسرا و مصيبت امام سجادعلیه السلام فردای روز عاشورا «عمر بن سعد» جنازه‌های لشکر خويش را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و دفن کرد، اما پیکر امام حسين(علیه السلام) و اصحاب او را همچنان در بيابان باقي گذاشت و فرمان حرکت به سوی کوفه را صادر کرد. هر يک از قبايل کوفه و عرب، برای آنکه خود را نزد «عبیدالله ابن زياد» عزيز کنند، سرهای مطهر شهداء را بين خود تقسيم کردند و آنها را بر نيزه زدند و آماده حرکت شدند. آنگاه زنان و کودکان اهل بيت(علیهم السلام) را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسرای کفار به سوی کوفه بردند. چون ابن سعد با اسيران نزديک کوفه رسيد مردم شهر برای تماشا جمع شده بودند. زنی از اهل کوفه که از بلندی بر اسيران مشرف بود پرسيد: "شما اسيران کدام طايفه‌ايد؟" گفتند: "اسيران آل محمد!" آن زن متأثر شد، فرود آمد و چادر و مقنعه و جامه‌هايی آورد تا بانوان اهل بیت خود را بپوشانند... پيش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسين(علیه السلام) را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وی عصايی از چوب خيزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام(علیه السلام) می زد. اين جسارت عجیب وی، اعتراض بسياری از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» که صحابي پيامبر(صل الله علیه و آله) و از ياران اميرالمؤمنين(علیه السلام) در جنگ صفين بود و در آن هنگام کهنسال شده بود به عبيدالله نهيب زد: "چوب خود را بردار! به خدا سوگند پيغمبر را ديدم که همين جای چوب تو را مي‌بوسيد" و سپس شروع به گريستن کرد. ابن زياد پلید پاسخ داد: "اگر نه اين بود که پيرمردي خرف و ديوانه شده‌ای گردن تو را مي‌زدم!". زيد برخاست و در حالي که بيرون می رفت گفت: "ای مردم عرب! از امروز بنده شديد. پسر فاطمه(سلام الله علیها) را کشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد! به خدا قسم نيکان شما را خواهد کشت و اشرار شما را به کار خواهد گرفت". سپس اسرا را بر ابن زياد وارد کردند... وی هنگامي که امام سجاد(علیه السلام) را ديد پرسيد: "کيستی؟" فرمود: "علي بن الحسين" آن ملعون گفت: "مگر علي بن الحسين را خدا نکشت؟!" امام فرمود: "برادری داشتم که علی نام داشت. مردم او را کشتند" ابن زياد گفت: "خدا کشت!" امام فرمود: "الله يتوفي الانفس حين موتها" ابن زياد خشمگين شد و گفت: "در پاسخ من دليری مي‌کني؟ او را ببريد و گردن بزنيد". در این هنگام حضرت زينب(علیها سلام) فریاد برآورد "ای پسر زياد! هر چه خون از ما ريختی بس است" و امام را در آغوش گرفت و فرمود: "والله از او جدا نمي‌شوم. اگر مي‌خواهی او را بکشی مرا نيز بکش". ابن زياد کمي به آن دو نگريست و گفت: عجبا که اين زن دوست دارد با برادرزاده‌اش کشته شود! او را رها کنيد که با اين بيماری که دارد خواهد مرد»… امام سجاد (علیه السلام) سپس رنج سفر به شام و غم اسيری و عذاب در دربار يزيد را تحمل کرد… و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت کربلا بود… حضرت رین العابدین (علیه السلام) در محرم سال 94 هجری، هنگامی که 57 سال داشت، با زهر يکی از فرزندان «عبدالملک مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد. حضرت در اين ايام، تمامی فرزندان خود را جمع کرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علی عليه السلام» (که او نيز در مصيبت کربلا حضور داشت و در آن زمان کودکي 4 ساله بود) را وصی خود قرار داد و وی را «باقر» ناميد. ایشان امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار کرد و به آنان موعظه و وصيت نمود. سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود: "تو را وصيت مي‌کنم به آنچه وصيت کرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت که پدرش او را وصيت کرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود که: زنهار ستم مکن بر کسی که ياوری بر تو غير از خداوند ندارد" ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅