📌معلمی که خانهاش مدرسه شد
🏡 ساکن روستای قاسمآباد شهرستان آران و بیدگل است.
🍃 از روزهای #نوجوانی تا به امروز، هر لحظه از زندگی خویش را با شور عشق به آموزش و خدمت به کودکان گذرانده است.
❤️ گویا شوق یادگیری و آموزش، نبض حیات اوست؛ با وجود آنکه اکنون در مدرسهای غیرانتفاعی در شهر تدریس میکند...
🌀ادامه روایت زندگی این معلم را از اینجا دنبال می کنیم👇👇👇
🖇https://www.tavoosebehesht.ir/node/10216
📸 روابط عمومی آموزش و پرورش آران و بیدگل
🆔@Tavoosebehesht
ادامه👆👆👆
🚪درب خانهاش باز بود و گاهی که راه مستمندی از خانهاش به مسجد کشیده میشد، مردم را با جمله «مهمان داریم» به مشارکت میطلبید. بعدها به این نتیجه رسید که «مراجعات» زیاد است و هرشب نمیشود وقت خلقالله را گرفت.
📢 شبهای شنبه را شب مهمانی اعلام کرد و ما هر شب شنبه، نوای میرزا (خادم مسجد که انشاءالله خدا بر طول عمرش بیافزاید) را میشنیدیم: «شب شنبهاس» و این کلام ما را به مهمانی خیر میبرد.
📿 ظهرهای رمضان، بین دو نماز، نماز مستحبی آن روز را یادآور میشد و چیزی شبیه به فتوا هم همراهش میکرد. نمازهای مستحبی بعضی روزها آسان بود؛ آسان یعنی حمد و چند قل هوالله. از حمد و قل هوالله که میرسید به سورهای دیگر مثل قل یا ایهاالکافرون، کار برای بعضی سالخوردهها که حمد و سورهشان را هم فراموش میکردند، سخت میشد. رساله آقا همیشه هوای پیرمردها را داشت. فتوای همیشگیاش بعد از بیان کیفیت نمازهای مستحبی این بود: «اگر سخت بود، یک حمد و سه تا قل هوالله بخوانید.»
🌀بعدها اما روزگار من را به شهرهای دیگر برد و در مسجدهای مختلف گرداند و وصف مسجدهای بیشتری را به گوشم رساند. لابهلای این تجربهها بود که فهمیدم در خیلی از «مسجدهای پیرمردی»، امام جماعتی که بها به #نوجوانها بدهد و مسجدش را پاتوق صد، صدوپنجاه تا بچه پر شر و شوری کند که هر روز یک نق جدیدی بزنند و یک خواسته جدیدی داشته باشند، دُرّ کمیابی است.
🔑 وقتی دیدم دستهکلیدی که توی جیب هر کدام از ما بود، در آرمانشهرهای خیلیها هم جایی نداشت، فهمیدم که امام جماعت ما آنقدرها هم معمولی نبوده است و با غرور از رواداریهای امام جماعت و بزرگان مسجدمان تعریف کردم.
🔹وقتی زندگی مدرن شهری جوری به خودم مشغولم کرد که آمدن و رفتن رجب و شعبان را هم از یادم برد، دلم برای روزهایی تنگ شد که آقا سنسورش به کوچکترین مناسب مذهبی حساس بود و با یک چایی ساده و منبر نقلی، گره دل ما را با آسمان محکم میکرد.
🔹بعدها فهمیدم «مهمان داریم» چه واژه کریمانهای است برای کسی که دستش را سمت امام یک جماعتی دراز کرده است و طلب یاری دارد و امام جماعتی که «محل رجوع» است در این روزگار «خود مرجعی» و خودخواهی چه کیمیایی است.
🔹بعدها که سر و کارم با «مخاطب» افتاد، فهمیدم که اداره مسجدی که از کودک هفتساله تا پیرمرد و پیرزن هشتادساله در آن رفت و آمد دارند و هر کدام خود را ذیحق میدانند، چقدر سخت است و چند دهه امامت مسجدی چنین، چه کار پیچیدهای است.
⭐️ تازه فهمیدم که اگر یکی در زندگیات باشد که هر شب جمعه ذکر اباعبدالله را بر لبانت بیاورد، فرشته برکت زندگیات است.
💎من بعدها فهمیدم که آقا، یک روحانی معمولی نبود، یک نعمتی بود که خدا در سر راه #نوجوانی ما گذاشته بود و امروز باید شهادت بدهم که «جز خیر و نیکی از او ندیدم».
👌آقا یک رفتار تکراری دیگری هم داشت. هر که در محله از دنیا میرفت، بین نماز مغرب و عشا، به نماز لیلةالدفن مهمانش میکرد. امشب به یاد همه آن نمازها، برایش نماز لیلةالدفن خواندم و آن ذکر بعد از نمازش را با آن لحن معروف و مختص خودش برای خودم تکرار کردم: اللهم صل علی محمد و آل محمد وابعث ثوابها الی قبر مرحوم شیخ علی رحمتی.📿📿📿
فاتحه و صلوات.
✍️ تحریریه طاووس بهشت
🆔@Tavoosebehesht