eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
957 دنبال‌کننده
447 عکس
74 ویدیو
1 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«اسمال بکام» به قلم طیبه فرید
🪴اِسمال بکام ✍️به قلم طیبه فرید چرخ داشت.از همین چرخ دستی هایی که روی اسکلت آهنیش چهارتا تیر و تخته می چیدند که بشود روش خِنزِر پِنزِر گذاشت.شاگرد حجره فرش بود.ازکله صبح تا بوق سگ توی سرما و گرما از تیمچه می رفت می چرخید تو کوچه های پیچ در پیچ و مغازه‌های نزدیک بازار فرش و‌گلیم و خرت و پرت جا به جا می کرد.بازاری ها و دوست و آشنا و‌ حتی باباجی من بهش می گفتن اسمال.خدائیش هم در مقابل مردهای ایکس لارج ودو ایکس لارجی که صبح تا شب بازار را گز می کردند از مشتری گرفته تا کسبه، اسمال به حساب می آمد.موقع استراحت چائیش را توی حجره فرش زیر عکس آقای خمینی هورت می کشید،ازین عکس ها که کنارش ساعت دارد.آقای خمینی توی عکس داشت می خندید.انگار او هم آمده بود با اسمال چایی بخورد. باباجیم می گفت« هیچکی اسمالو گردن‌نمی گیره.بین بازاریا آشنا ماشنا داره اما ملت نَم پس نمی دن.می گن باباش آدم خوشنامی نبوده.هیچ وقت صفحه آخر شناسنامه ش با اسم هیچ دختری خودکاری نشده.نه ایکه زندگی دوست نباشه ها نه! می گن محبوبه نامی رو دوست داشته ولی اینقد لِفتَش داده که قبلِ اینکه بره خواستگاریش دادنش به یه آدم گردن کلفت و رفت راهِ دور.اطرافیاش خیلی اون آدمو زده بودند توی سر و پِکالش اما برای او صنار سی شاهی توفیر نداشت که اصلا خلق الله درباره اش چی می گفتند.» یک شب زمستانی توی دهه هفتاد وسط عروسی از یکی از بچه های فامیل کتک خوردم.مُفَم تا زیر چانه ام نشت کرده بود.داشتم دنبال بابام می گشتم که حق پسره نکبت را بگذارد کفِ دستش که چشمم افتاد به اسمال. نشسته بود توی ایوان خانه بابای داماد.قیافه من را که دید گفت«کتک خوردی کله گنده؟ترسیدی؟مگه مرض داری می ترسی؟بدبخت نترس .ترس نکبت داره.نکبتِش کلِ زندگی آدمو می گیره!خوار و خفیف میشی...نترس گنده بک..» اسمال با ما یه نسبت فامیلی دور داشت.نه آن طوری که مثلاً باباهایمان با هم پسر عمو باشند و ازین حرفها!اصلا مگه نسبت فامیلی یعنی چی وقتی تهش ننه بابای همه آدمها ، آدم و حوّان؟وقتی که مُرد همه براش گریه کردند .حتی آنهایی که شوهر سه ایکس لارج محبوبه را می زدند توی سرش.عصرش تو‌مسجد بازار کنار باباجیم نشسته بودم.حاج صادق صاحب حجره فرش درِ گوش باباجی می گفت«همایون خان بابای اسماعیل توی ساواک بود.آدم‌خوبی نبود.قبل پیروزی انقلاب زندگیشو جمع کرد و رفت!اسمال عین آقاش و برادراش نبود.می رفت تو تظاهرات علیه شاه شعار می داد.همایون خان می گفت مار تو‌آستین پروروندم!وقتی ام که رفت هیچی برای اسماعیل نزاشت.اون بنده خدا وقتی اومد حجره من خودش بود و لباسای تنش با یه ساعت دیواری.نه حساب بانکی داشت نه دفتر و دستکی...کسی نمی دونه پولاشو کجا خرج می کرد به منم چیزی نمی گفت.» از اون شبی که توی ایوان خانه بابای داماد اسماعیل را دیدم خیلی سال می گذرد.همه می گفتند ناکام از دنیا رفته.اما کام نه پول همایون خان بود و نه دختری که شوهرش داده بودند به رقیب اسماعیل.دنیا همه اش به کام اسماعیل بود که از وسط زندگی چرکِ همایون درست عین یُخرِجُ الحیّ منَ المیّت، بی ترسِ از بی کسی ،بی ترسِ از فقر،ساعتِ آقای خمینی را زده بود زیر بغلش و رفت حجره فرش،دنیای بی ترس و اضطراب مفت چنگ خودش... دنیا اگر به کام کسی بود، اسماعیل بود. اسمال بکام. https://eitaa.com/tayebefarid