eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
686 دنبال‌کننده
361 عکس
60 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
هارون نه تفنگ داشت نه اسپری فلفل. گوساله پرست ها ترک موتور آمدند، کلاش توی دستشان بود ،همه را به رگبار بستند.ماشین ها را با آدم هایی که داخلش نشسته بودند . عابرهای پیاده را!!!مردها ،زن ها ،پیرها ،بچه ها...آدم ها روی زمین می ریختند! هارون را آنقدر زدند که شهید شد !کف خیابان،با سنگ و بلوک و قمه.برای گوساله ی طلایی ،برای آزادی.... هارون وقتی شهید شد چشم هایش باز بود ، زیر باران توی خونش غرق شد. موسی برای گرفتن الواح مقدس به کوه رفته بود. سامری با جواهرات قوم برایشان خدا ساخته بود ولی نمی فهمیدند! نکبت تمام وجودشان را گرفته بود ولی نمی فهمیدند! چهل سال بعد از این داستان دچار سرگردانی شدند و نمی فهمیدند! موسی از طور برگشته بود و میانشان بود و صدایش را نمی‌شنیدند!حتی وقتی که از بینشان رفت باز هم نمی فهمیدند! سامری به دردی مبتلا شد که حتی خاک پای فرشته و علوم غریبه برایش درمانی نمی شناخت!خاکسترِ گوساله را به آب دادند و.... و خدا آن ها را آن قدر پشت درهای سرزمین موعود نگه داشت تا نسل جدیدی از آن ها پدید آمد که خدا سموئیل را به نبوت آن ها برگزید. واینگونه خدا از میان ناپاکان قوم ،بندگان پاک خود را بیرون می کشد. طیبه فرید /آبان ۱۴۰۱/شیراز https://eitaa.com/tayebefarid/324
یادداشت سیاست «پدرسوختگی یا کسب فضیلت» به قلم طیبه فرید
سیاست «پدرسوختگی یا کسب فضیلت» تا قبل از اینکه ماکیاولی برای توجیه عملکرد دولتمردان معاصرش برای واژه ی سیاست جعل معنا بکند و جوری پای قدرت را به سیاست باز کند که دیگر اثری از سیاست به معنای کسب فضیلت باقی نماند ،سیاست امر محترمی بود !آنروزها کسی نمی گفت سیاست پلید و کثیف است!پدر و مادر ندارد! خواهر و برادر هم .... ماکیاولی توی خوابش هم نمی دید که امروز زن همساده ی ما که باستان شناسی خوانده حرف های او را اینقدر مو به مو تکرار کند! اینکه سیاست خیلی ترسناک است !!! زن باستان شناس همساده می گفت :چه معنی می دهد مُلّا سیاسی باشد ، ملّا باید برود سر درس و بحثش ،برود کنج مسجد به عبادتش برسد!!!حکومت افتاده دست ملّاها که کار به اینجا رسیده!!!! حتم دارم خانم همساده واقعا معتقد بود سیاست خیلی پلید است و همه ی این اتفاق های بد این روزها را از چشم بی پدر و مادری سیاست می دید!سیاستی که دست ملّاهاست! اما تحلیل خانم همساده هوشمندانه نبود!شاهدش هم حرف های امانوئل کانت و ژان ژاک روسو!! کانت ساندیس خور نبود!دست بر قضا جیره خوار نظام هم نبود وکارت اعضا فعال بسیج هم نداشت اما معتقد بود سیاست و دین جوری در هم تنیده اند که امکان جدایی ندارند. گفتم کانت چون همیشه مرغ همسایه غاز است!وگرنه ازین حرف ها بهتر و درست ترش را مدّرس شهید خودمان زده بود! «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما» کانت معتقد بود دین و سیاست باجناق نیستند که فامیل نباشند!بلکه وابستگان نسبی هم هستند!آن هم از نوع درجه یک. با کانت موافقم!اما با مدرس موافق تر!!!! اگر سیاست را با تعریف ارسطویی کسب فضیلت برای رسیدن به سعادت ببینیم آن هم سعادتِ پایدار فقط دم و دستگاه دین از عهده اش بر می آید!البته نه هر دینی!!!! دینی که عهده دار تکفل دنیای آدم نیست کشک است!کدام آدم عاقل نقد را ول می کند نسیه را می چسبد؟ مگر دین یعنی چه؟ چرا بعضی اسم دین می آید کهیر می زنند و تمام جانشان به خارش می افتد؟ دین فقط برنامه ی رسیدن به سعادت دنیا و عقباست.سیاست هم کسب فضیلت برای رسیدن به همین سعادت است! خب این کجایش پلیدست!!!!کجایش خارش آور است!!!! پلیدی و کثیفی از ذات سیاست نیست از سیاست بدون دین است!از سیاستمدارهای بی دینی که شهوت قدرت کر و کورشان کرده! حالا هر لباسی می خواهد تنش باشد ،دکتر باشد یا آخوند یا باستان شناس.... دین و سیاست باجناق نیستند که فامیل نباشند!دین برنامه و قانون است و سیاست ابزار رسیدن به هدفِ همین قانون! دفعه ی بعد که خانم همساده را دیدم یادم باشد بگویم که آثار باستانی یونان فرقی با تخت جمشید خودمان ندارد! آثار هنری میکل آنژ با کمال الدین بهزاد هم !!!!مکتب هنری بغداد با مکتب هنری اصفهان هم!!!!! تمام چیزهایی که توی دانشگاه خواندی هم کشک!شما را چه به این حرف ها !باستان شناس باید برود توی بنای تاریخی بنشیند و عتیقه ها را تخمین بزند... اگر اعتراض کرد به او می گویم چطور آثار باستانی هر منطقه جغرافیایی مختصات خودش را دارد اما دیانت و سیاست ماکیاولی با دین و سیاست مدرس فرقی ندارد!!! به خانم همساده می گویم محصول فکر ماکیاولی مثل شامپوی ترک است!مال همان اقلیم و آب و هواست..... بیا یک دور دیانت و سیاست خودمان را بخوان ببین با خودمان چند چندیم. اما درباره ی طرفداران وطنی ماکیاولی!راستش من که نمی بینمشان اما شما اگر می بینیدشان برایشان زیاد مولوی بخوانید!!!!! کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نبشتن شیر ،شیر آن یکی شیر است کآدم می خورد وین یکی شیرست کآدم می خورد آن یکی شیر است اندر بادیه وین یکی شیر است اندر بادیه.... 🖋️طیبه فرید/آبان ۱۴۰۱ دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«آسمان دودی شهر» از سری داستانهای جهاد تبیین https://eitaa.com/tayebefarid
«آسمان دودی شهر» باران داشت بی وقفه می بارید !با سر انگشت هایش بخار روی شیشه را پاک کرد .صدای آوازِ ضبط با گرمای مطبوع داخل ماشین و رد باران روی شیشه برای لحظاتی تمام اتفاقات دیشب را از خاطرش برد. بیا، که جان مرا بی تو نیست برگ حیااااات بیااااا، بیا که چشم مرا بی تو نیست بینااایی...یاهاآااا از پشت شیشه ها همه چیز مشجر بود!آدم ها ،خیابان ،ماشین ها و حتی مغازه دارهایی که تازه داشتند کرکره ها را بالا می دادند.انگار خواننده داشت جایی شبیه همین فضا آواز می خواند!پشت شیشه های باران خورده ی روزهای آخر پاییز. از توی کیف پولش یک اسکناس ده هزار تومانی در آورد و گفت:آقا لطفاً سرچهار راه نگه دارید. راننده ی میانسال کنار دکه ی روزنامه فروشی ایستاد، زن پیاده شد و چتر سرمه ای گلدارش را باز کرد و رفت سمت پیاده رو .باد می خورد توی گونه ها و پیشانی اش!با شال صورتش را پوشاند و با جلو کشیدن چادرش راه نفوذ سرما را بست.مادر و دختری که چیزی سرشان نبود از کنارش گذشتند !نگاه های معنی دارشان به هم افتاد . با دیدن آن ها دوباره حرف های دیشب پدربزرگش حاج ابراهیم توی ذهنش جرقه زد! _آقای خدا بیامرزم این ها خاطرات بچگی اش بود ،تعریف می کرد ،بعضی از زن ها رو به دیوار ایستاده بودند و عین بید می لرزیدند و گریه می کردند!بار اولشان بود و ازین تجربه ها نداشتند،شما فکر کن وقتی همسر و دختر رضا شاه اولش سختشان بوده زن های مومنه و عفیفه چه حال و روزی داشتند!!!!!این اگر اسمش جنایت نیست چی هست؟ وزیر معارف هم آمده بوده ،هر چه بود از گور علی اصغر خان حکمت در می آمد.می گفت دخترها آمدند روی جایگاه و یک دفعه حجاب هایشان را برداشتند و شروع کردند به رقصیدن.بعضی از متدینین که یکه خورده بودند پاشدند از مجلس رفتند بیرون. روزهای اول فروردین سال ۱۳۱۴بود.کشف حجاب را از مدرسه شعاعیه شیراز شروع کردند!آن موقع ها می گفتند مدرسه ی شاپور.راستش رضاخان آدم این حرف ها نبود،یعنی اصلا عقلش به این چیزها قد نمی داد.محمد علی فروغی این آدم کوته فکر بی سواد را مدیریت می کرد ،او را فرستاده بود ترکیه تا به اصطلاح تغییراتی که مصطفی آتاتورک توی مملکتش انجام داده بود ببیند و جرأت پیدا کند وبعد هم بیاید توی جامعه ی مذهبی ایران به اسم نوگرایی بکشد زیر اعتقادات مردم و همانها را پیاده کند .بعد از جشن شیراز، شاه هم توی پایتخت جشن مفصلی گرفت و اول از همه حجاب از سر زن و دختر خودش برداشت.بابا جان بی غیرتی و بی حیایی را بار اول پهلوی ها قانونی کردند. باران بند آمده بود ،رسید به پاساژ پارچه فروش ها.بوی اسفندی که مغازه داری داشت دود می داد همه جا را پر کرده بود ،شروع کرد یکی یکی پارچه ها را برانداز کرد ،پارچه های نخی گلدار ،پارچه های مجلسی ،پارچه های چادری .به پارچه های مشکی چادری رسید ،روی بعضی هایشان کار شده بود ،خیلی قشنگ بودند،آدم دوست داشت همینطوری نگاهش کند!!!بعضی هایشان بدن نما بود !بیشتر از اینکه حجاب باشد یک پوشش لوکس تزیینی بود. رسید به پارچه های ساده ،بعضی ها از شدت مشکی بودن می درخشیدند ،به قیمت های روی پارچه ها نگاه کرد ،یک قواره چادر اعلی سه میلیون تومان،رفت سمت پارچه های متوسط !با همه ی متوسط بودنشان اما باز گران می افتاد! با خودش فکر کرد چرا محجبه بودن اینقدر گران شده!کمی سبک و سنگین کرد،اگر از بقیه ی خریدهایش فاکتور می گرفت، می توانست یک قواره چادر متوسط بخرد. یک راه دیگر هم بود! چادرش را بگذارد کنار و اکتفا کند به مانتوی بلند و روسری قواره دار!واقعا یک خرج سنگین کمتر می شد!توی خانه هم کسی نمی گفت چرا دیگر چادر نمی پوشی و.....بدون چادر هم حجابش خوب بود. اما با خودش کنار نیامد!با احساس غرورش وقتی که چادرش را می پوشید ،با عظمت و شکوهی که در خودش حس می کرد ،با حرف هایی که دیشب آقابزرگ تعریف کرده بود. _فردای روز جشن، مدرسه ی شعاعیه ،صحن مسجد وکیل مملو از جمعیت بود،صدای علما در آمده بود.آقا حسام الدین فال اسیری رفته بود روی منبر و داشت از توطئه ی خارجی ها وحماقت های پهلوی می گفت!از اینکه حجاب نماد حیات اسلام است و خارجی ها می خواهند حیات را از اسلام بگیرند ،شعائر را که حذف کنند و دینداری محصور بشود به خانه ها و وقت نماز و مسجد!شعائر مذهبی یعنی قدرت دین و اگر دین قدرتمند باشد استعمار چطور مملکت را بچاپد؟دینی که قدرت داشته باشد نمی گذارد مردم غارت شوند!وقتی نفوذ علما از شاه بیشتر باشد یعنی عملا اکثریت مردم گوش به فرمان پهلوی ها نیستند.پس باید با حذف نشانه های حیات اسلام ،حساسیت مردم را نسبت به تقیدات کم می کردند تا بتوانند از مردمی که درگیر برهنگی اند بهره کشی کنند. صدای گریه ی مردم توی مسجد وکیل پیچیده بود.بعد مجلس نیروهای نظمیه آقا حسام را بردند و جمعیت را متفرق کردند. از فردای آن روز فشارهای نظمیه روی مردم شروع شد ،زن ها حق نداشتند با چادر چاقچور و روسری بیایند توی معابر و خیابان ها،آقای
خدابیامرزم می گفت چه خانواده هایی که چندین سال زن و دخترهایشان از در خانه بیرون نیامدند بخاطر همین جنایت. بالاخره یک قواره چادر مشکی خرید و از پاساژ بیرون زد و در جهت خلاف عابرهای پیاده راه افتاد سمت چهار راه سینما سعدی. هنوز چند قدمی از پاساژ فاصله نگرفته بود که چندتا جوانک آسمان جل با خنده از پشت چادرش را کشیدند،چون چادرش را محکم گرفته بود سر و گردنش به عقب کشیده شد ،زمین زیر پایش لغزنده بود .نزدیک بود از پشت بیفتد اما خودش را جمع و جور کرد.جوانک خیلی عادی توی جمعیت داشت خودش را گم و گور می کرد که یک دفعه توی پیاده رو شلوغ شد.انگار یکنفر این صحنه را دیده بود، جوانک را شناخته بود . یقه اش را گرفت وچسباند سینه ی دیوار و دستش را گذاشت بیخ گردنش و داشت فشار می داد .خیلی ها جمع شده بودند و داشتند نگاه می کردند ،مرد به جوانک می گفت بگو غلط کردم ،بی غیرت ! جوانک داشت خفه می شد. مرد حسابی عصبانی بود ،رو کرد به زن که داشت نگاهشان می کرد و گفت : خانم شما ببخشید،بی غیرتی اینها را بحساب همه ی مردها نگذارید،برید به سلامت.اینها یابو ورشان داشته، دوماه توی خیابان ها پلاس بودند دیدیم چجوری چادر از سر ناموس مردم کشیدند و کف خیابان جوان ها را کشتند!!!!!خدا می داند مملکت بیفتد دستشان عِرض و ناموس مردم را غارت می کنند.اینهااز تخم و ترکه ی همان هایی هستند که مملکت را تا نچاپیدند و نبردند قلبشان آرام نگرفت. بگو غلط کردم.... زن خودش را جمع و جور کرد و از شلوغی بیرون آمد.رسید به چهار راه.توی ایستگاه اتوبوس ایستاد ،تنها موجودی اش یک کارت بلیط بود با یک قواره چادر مشکی..... آسمان چهار راه یکدست خاکستری بود ،ابرها داشتند دست به دست هم می دادند تا دوباره باران ببارد . اتوبوس سفید توی ایستگاه ایستاد ،زن سوار شد . نشست کنار پنجره . _بابا جان فکر نکن با رفتن پهلوی ها ماجرا تمام شد نه! آن موقع انگلیس دستش توی آستین رضاخان بود حالا شکلش عوض شده!!!تا زمین و زمان پابرجاست اینها دست از دشمنی شان با ما بر نمی دارند. مردم ما اگر بی حجابی را بر می تابیدند قانون کشف حجاب باید جواب می داد نه اینکه بیایند انقلاب کنند! باران دوباره داشت می بارید. ودود های آسمان را می شست و با خودش می برد... 🖋️طیبه فرید /آذرماه ۱۴۰۱ دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
🔽🔽🔽 نام کتاب: از بیلانکوه تا اوهایو نویسنده: طیبه فرید موضوع: مجموعه روایت با محوریت آشوب‌های سال ۱۴۰۱ تعداد صفحات: ۶۶ ناشر: صریر ⬅️معاونت ادبیات و تاریخ دفاع مقدس➡️ اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان فارس
اثر تازه منتشر شده پیرامون اغتشاشات ۱۴۰۱ نویسنده طیبه فرید انتشارات صریر (اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان فارس) چند سطر از کتاب: دارم سعی می کنم دل گنده باشم و بی عار ،اما نمی شود.درست وقتی خودم را سرگرم بودن با جمع می کنم تو به هر بهانه ای می آیی و مرا از با جمع بودن بیرون می کشی!من خیلی با خودم درباره ی با تو بودن حرف می زنم .کاش وقتی بر می گردی ریش هایت بلند شده باشد !بدون ریش می شوی عین غریبه ها!دور از جانت نچسب می شوی.شاید هم اینها نتایج انس باشد .ریش هایی که ریشه دارد نور می آورد،توی صورتت.... بارها موقع خداحافظی مان تصور کردم شاید این آخرین باری باشد که می بینمت!! شاید بار بعد مجبور باشم دست محمد حسین را بگیرم و بیاورمش معراج شهدا . استغفرالله... خدایا! لطفاً امید را سالم برگردان. دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link