eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
898 دنبال‌کننده
426 عکس
70 ویدیو
1 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه زن جوان قوطی استریل گرم را با احتیاط گذاشت توی جیبش و از راهروی بخش مادران پر خطر بیرون زد.توی حیاط نفس عمیقی کشید و راه افتاد سمت ان‌آی سیو.بوی آن‌جا با همه قسمت های بیمارستان فرق داشت.حتی گرمای مطبوع و دلچسبش.از راهرو گذشت و روبروی پیشخوان ایستاد . سلام کرد و گفت: «ببخشید شام‌بچمونو آووردم »و بعد چادرش را کنار زد و با احتیاط قوطی استریل را از جیب لباسش بیرون آورد و‌گذاشت روبروی پرستار و با نگاه عاجزانه ای گفت: _میشه ببینمش؟ پرستار گفت: _ چکاره شی؟ _عمه شم! _اوه اوه....حالا اگر خاله ش بودی یه چیزی اما عمه اصصصلا.... _زن خندید و گفت _اسمم عمه ست رسمم خاله...حالا نمیشه حداقل از پشت شیشه پرده رو‌کنار بزنید ببینمش! پرستار خنده شیطنت آمیزی کرد و گفت : کنار نمی زنیم ولی برو تلاش کن شاید یه چیزایی بتونی ببینی!بچه های خیلی بدحال اونجا هستن. بعد با دست به سمت چپ پشت شیشه‌ها اشاره‌کرد و گفت: _اون آخریه بچه شماست. زن هول هولکی خودش را رساند پشت شیشه .از بغل یکی از نوارهای پرده عمودی پای کوچکی پیدا بود که شستش بر خلاف بقیه انگشت ها متمایل به جلو بود!چقدر این صحنه برایش آشنا بود.خنده باریکی روی صورتش نشست و زیر لب قربان صدقه بچه رفت.دوباره برگشت و رو به پرستار گفت: _خانم وضعیتش چجوره؟ پرستار اخم هایش را توی هم کرد و گفت: _ما فقط به پدر و مادر جواب میدیم! زن بدون اینکه حرفی بزند با خنده‌ کمرنگی که توی صورتش بود به چشم های پرستار خیره شد وکمی این پا و آن پا کرد. بالاخره دل پرستار به رحم‌ آمد و گفت: _ بهش دل نبندید... زن دستش را کرد توی جیب کتش جایی که چند لحظه قبل قوطی استریل گرم را گذاشته بود و بی آن که حرفی بزند از ان آی سیو بیرون زد.سردی هوای بیرون را نفهمید و دوباره راهش را کج کرد سمت بخش مادران پر خطر... مادر پر خطر داشت خواب جوشن صغیر می دید.تسبیح سفید شیشه ای از دستش آویز بود و شیشه آبی که صدبار رویش خوانده بود سلام هی حتی مطلع الفجر توی بغلش. نمی دانست به حرف های او که ته دلش قرص بود اطمینان کند یا پرستارهایی که برای بار چندم گفته بودند دل نبندید،یابرادری که محکم گفته بود ما محض رضای آقا به دنیاش آوردیم ،راضی هستیم به رضای خدا،یا عالمی که از پشت تلفن توی گوش بچه گفته بود توکّلت علی الحی الذی لایموت...... لحظه های غریبی بود. تا همین دو روز قبل نمی دانست اصلا جایی به نام بخش مادران پر خطر وجود دارد.مادرهایی که به هر دلیلی در آرزوی تولد مسافر کوچک هفته ها در زیر زمین بیمارستان زمان را سپری می کنند.تلفنش را برداشت.خواب از سرش پریده بود. کلی تماس از دست رفته داشت .توی صفحه ی پیام ها اسم‌ ها را گذری نگاه کرد .چشمش روی اسم‌ زهرا پرچگانی متوقف شد.اهل زنجان بود.چند ماهی از آشنایی شان‌ نمی گذشت اما مثل رفیق های چند ساله بودند.برایش پیام‌گذاشت«برای دختر برادرم دعا کن.» گریه نکرد.آن قطره های اشکی هم که از کنار چشمش قِل خورده بود امید بود.امید با آرزو فرق دارد.آدم آرزومند دست روی دست می گذارد اما آدم‌هایی که امید دارند،محض رضای خدا عبد به دنیا می آورند عقیقه می کنند ،جوشن صغیر می خوانند حدیث کسا ..... روی آب صد بار می خوانند سلام هی حتی مطلع الفجر تا دردهایشان فروکش کند..... محو تسبیح شیشه ای توی دست مادر پر خطر بود که خوابش برد.دو روز بعد پیام صوتی زهرا پرچگانی روی تلفن زن باز شد: «خواهر جان نگفتی دختر داداشت چی شده اما خواب دیدم اومدی زنجان همونجا که تابستون اومده بودی.نامه توی دستت بود.گفتی« این نامه رو بده سردار و بگو یه کاری کن .....» نامه رو ازت گرفتم و رفتم بیمارستان.حاج قاسم با روپوش سفید از این اتاق می رفت به اون اتاق.نامتو دادم و گفتم «اینو ..... داده!» گفت« کی؟» گفتم« همون رفیقم که.....» حاج قاسم گفت« آررره می‌شناسمش از بچگیش عمه ی منو دوست داشت.» گفتم «خب جواب نامه شو بده...» گفت «بهش بگو نامه ت رسید!» «این اولین باری بود که خواب حاج قاسمو می دیدم.» زن بناگوشش داغ شد.اشک توی چشم هایش حلقه زد.روی شماره های تلفنش دنبال اسم‌ برادر گشت.زنگ زد و بی مقدمه گفت« از حالش برایم بگو.....» _برادر آهنگ بغض را توی صدایش شنیده بود و نگران گفته بود« چرا گریه می کنی!دیشب دکترها گفتند حالش دارد عوض می شود .رو به بهبود است دعا کن.....» زن خواب حاج قاسم را گفت و اینکه نامه اش رسیده. برادر با لحنی آرام‌گفت« الله اکبر» باران دو طرف خط داشت نم‌نم می بارید.... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی، در بسیاری از لحظه ها، عاری از هر نوع معنا و مفهومی ست. این، ما هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم می‌بخشیم. زندگی، به خودی خود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت… نادر ابراهیمی https://eitaa.com/tayebefarid
«به خودمان مربوط است» به قلم طیبه فرید
«به خودمان مربوط است» تا وقتی درِ یک خانه بسته است هیچ کس نمی داند پشت دیوارها و پنجره هایش چه خبرست.هرچند هر عقل سلیمی می داند به حکم اقتضائات آدمیزادی و مبتنی بر آدابِ دنیا مشکلات با آن قیافه ی رِندانه کم و بیش سایه اش افتاده روی سر زندگی‌ ها.خدا در قرار قبلی که هیچکدام الان یادمان نمی آید گفته« سین برنامه در دنیا این است که توی مشکلات غوطه بِوَری،تا خودت را جدی بگیری و ببینی من چی خلق کردم!قدرت موتور را ببینی که در یک دقیقه چند هزار دور می چرخد!مشکلاتت را بعدا خودم تلافی می کنم.تو فقط شکوه خودت را ببین».ما از مشکلات گریزی نداریم.پشت در خانه های کوچک و بزرگ این شهر کلی مصائبست که گاهی بعضی هایشان هیچ جوری حل نمی شود.مثل دور از جانتان دردِ بی درمان ،مثل زن و مردی که دستِ زور کنار هم نگهشان داشته،مثل بچه ی معلولی که زندگیِ آرام زوج جوانی را زیر و رو‌کرده،مثل مریضی گرانِ پدری که رنگ خنده را ماه هاست از لب اهل و عیالش بُرده ،مثل برادرهایی که بعد رفتن مادر سر تقسیم ارث باهم کل انداخته وسرسنگینند.اما در همه این مشکلات یک وجه اشتراک وجود دارد.پشت این این درهای بسته ،پشت این پنجره ها آدم هایی زندگی می کنند که از اسب افتاده اند نه از اصل.یکی آستینش را به دهانش گرفته که صدایش به خانه ی همسایه و عابرهای توی کوچه نرسد،یکی گوش برادر قُلدر را بی آن که جار بزند پیچانده و حقّش را گذاشته کف دستش.آدم های این شهر برابر با حجم سختی ها آبروداری را بلدند.ملتفتند که فقر و بدبختی آدم را از اسب می اندازد ولی جار زدن مشکلات توی چشم در و همسایه و توی کوچه و خیابان از اصل. امان از وقتی که بین یکی ازین خانه ها ،وسط تمام آن مشکلات ریز و درشت،بین آن همه آبروداری یکی بخواهد ساز مخالف بزند وبه جای حل مشکلات،صورت مسئله را پاک کند . و صدای هوارش را به گوش همسایه های صد پشت غریبه برساند.برای خانه خراب شدن یک خانواده یکی ازین پسر نوح ها بس است.عجالتا پشت در این خانه ی بزرگ خبرهائیست که به خودمان مربوط است.صف ما از صف پسر نوح ها جداست.ماخیلی مشکل داریم اما به خودمان مربوط است.تو دهنی پسر نوح ها و همسایه های هفت پشت غریبه باشد برای یازدهم اسفند. طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
اگر «محمدى» بود، مى‌توانست از همين مردم «سلمان‌هايى» بسازد.او گذشته از آنكه در مغزها معرفت و شناخت مى‌گذاشت، در دل‌ها عشق و شور و ايمان مى‌آفريد و در يك لحظه و با يك نگاه و با يك توجه «ابوذر» مى‌ساخت و «سلمان» را صيد مى‌كرد و «اويس» تربيت مى‌نمود و «عمار» و «مقداد» و «بلال» و «مصعب» و «جعفر» و «حمزه» و... جمع‌آورى مى‌كرد و اينها را جورى مى‌ساخت كه هر يك، چراغ شهرى مى‌شدند و مشعل جمعى و رسول قبيله‌اى! اين نفوذ پيامبر بيشتر به خاطر آن بود كه از دل سخن مى‌گفت و با عشق و رحمت و دلسوزى تبليغ مى‌كرد و هر آنچه مى‌گفت، خود قبلاً بدان عمل مى‌نمود. عین‌صاد https://eitaa.com/tayebefarid
«فلج روحی» نمی دانم تا امروز که قریب به سی هزار جانِ گرامی در غزه به خاک و خون کشیده شده شما کجای داستان ایستاده اید اما اگر هنوز معتقدید به شما ربطی ندارد باید خیلی نگران باشید.قصه فلسطین پایش را از آرمان های امت اسلام فراتر گذاشته.دل غیر مسلمان ها ازین جراحت به درد آمده.خیابان های کشورهای غربی و اروپایی پر از آدم هاییست که از غم غزه دردمند و غمگینند.غزه تا چند ماه پیش مظهر جراحت اسلام بود و حالا مظهر جراحت بشریت. اگر با دیدن این تصاویر هنوز سوژه ای برای جنگیدن و مبارزه پیدا نکردید باید نگران باشید.اگر از اعماق دلتان هیییچ حسی ندارید اصلا طبیعی نیستید.احتمالا فلج روحی شُدید در حالی که شما عضوی از یک پیکر واحدید اما درد و سوختن عضو مجاورتان را حس نمی کنید. اگر مبتلا به فلج روحی هستید ادای آدم های سالم را در بیاورید.وقتی عکس های خونی غزه را می بینید فقط ،ادای غمگین ها را در بیاورید. آدم ها ادای هر چیزی را دربیاورند بزودی همان شکلی می شوند. به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
28.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«امید ایل» امروز تولد چهل و پنج سالگی اش را جشن گرفتیم.از رنج دوران موهای جلوی پیشانی و شقیقه هایش سفید شده،یکی دو تا چین و چروک بغل چشم‌هایش افتاده.سرد و گرم روزگار چشیده و سربلندمان کرده.چشم عنودان بی نظر و حسودان تنگ نظر کور.برایش اسپند دود دادیم و ان یکاد در فراز کردیم. دعای یک ایل بدرقه راهش..... https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسداران آگاهانه انتخاب میکنند شجاعانه میجنگند غریبانه زندگی ‌میکنند مظلومانه شهید میشوند. شهید بهشتی «میلاد حضرت ارباب و روز پاسدار مبارک» https://eitaa.com/tayebefarid
به ياد آوردن اولياى خدا كه صاحبان چشم و دست بودند كمكى است از ناحيه‌ى او، حتّى اگر چشم‌هاى آن‌ها را با تير زدند و دست‌هاى آن‌ها را بريدند، اين‌ها صاحبان يد هستند و باب الحوائج‌اند و ذكر آنها در انسان تحوّل ايجاد مى‌كند و اينها هستند كه به مقام وفا رسيدند؛ كه ذكر عباس، دل را زنده مى‌كند. عین صاد https://eitaa.com/tayebefarid
«بلای عظیم» توی کوچه پس کوچه های دمشق زن ها و دخترهای سوری را با یک الله اکبر بر خودشان حلال می کردند و مردها و پسرها را تیرباران .اثری از زندگی نمانده بود.کأنه مصداق این آیه بودند که یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم! صدای مخالفان مردمی دولت بشار که تا چند وقت قبل خیابان ها را قرق کرده بودند خاموش شده بود.آخر یا کشته شده بودند یا آواره....برای داعش و خارجی ها توده ی مردم اعم از موافقین و مخالفین بشار فرقی نداشت.حالا سوری ها مصداق و فی ذالکم بلاء من ربکم‌ عظیم بودند.اختلاف و لجبازی بلای عظیمی بود که دامن همه مردم را گرفت.داعش از زمین و اسراییل از آسمان شهر را ویران کرد.رد چکمه غریبه ها همه جای شهر بود حتی روی دیوارها و هوایی که نفس میکشیدند. شب های زیبای دمشق شده بود جهنمِ ارواح.... مسلمان و مسیحی و ایزدی همه پایمال شدند.این سرنوشت طبیعی سرزمینی بود که ملت پشت حاکمیتش را خالی کردند. اگر خواستید رأی ندهید!ندهید فقط چند سال بعد ملت های دنیا برای درس عبرت شدن مردمشان چیزی شبیه این متن را می نویسند،فقط به جای دمشق می گذارند تهران ،شیراز ،اصفهان....و به جای سوریه می نویسند ایران. به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
سسلسله استوری های جهاد تبیینی به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/atayebefarid
«شمام بلدید سوت بزنید؟» به قلم طیبه فرید
«شمام بلدید سوت بزنید؟» برای انجام کاری می روم مرکز شهر.بافت قدیم.حال و هوای خیابان ها حسابی انتخاباتی شده.یکی از نامزدها از محلات تبلیغات مفصلش را شروع کرده .هر چند متر یک عکس با زاویه متفاوت،تمام رُخ ،سه رُخ،نیم رخ ،تمام قد.از آن عکس های آتلیه ای که آدم ها سالی یک بار می گیرند و می گذارند توی آلبوم تا روند پیر شدنشان را ببینند!چشم هوادارهاش کف پاش.من را سَنَنَه.آدم های این تیپیْ شلوغ، انتخاب من نیستند.مگر من رأیم را از سر راه آوردم !پس کارنامه ی جماعت به چه دردی می خورد! توی مسیر همه جا را آباد کرده اند.تیر برق و تنه درخت و نرده و حصار پله های هوایی نبوده که از نگاهشان مخفی مانده باشد.بعضی نماینده های قبلی هم تبلیغات مفصلی کرده اند حتی بیشتر.یکی نیست بگوید شما دیگر چرا!نا سلامتی شما آنچه از خدمت به مردم بوده بیختید و الکتان را آویختید.قصه مُشک وخود ببوید و اینجور حرف ها.توی فلکه ها و میدان های توی مسیرمان هر جا امکان داشته «ملتِ احساس وظیفه کن»، از خودشان عکس وبنر آویزان کرده اند .این همه آدم کجا و چهار نفر منتخب کجا!قطعا خیلی هایشان مُلتفتند هیچ شانسی در انتخاب شدن ندارند.بسوزد پدر نام و رزومه..... توی بافت قدیم نزدیک‌ یکی از امامزاده ها تبلیغات یکی را می بینم.او‌گزینه ی احتمالی من است.کنجکاو می شوم .اولش فکر می کنم ستاد تبلیغاتی اش باشد.صبح سرچ کردم همان حوالیست.اما میوه فروشی به آن زِپِرتی که نمی شود ستاد تبلیغاتی او باشد.صاحبش مرد سن و سال داریست که جلو مغازه هفت سین بساط کرده.سه چهارتا تنگ بلور روی میز درب و داغانی چیده که چندتا ماهی گُلی تویشان پِل پِل می کند.روی دیوارِ پشت میز نوشته کیوی سی و پنج هزار تومان و همه این ها پشت زمینه عکس آدمیست که گزینه ی احتمالی من است.کلا انگار همین یک عکس را دارد.هم کارنامه اش هم تبلیغات اتو نکشیده ی محدودش را می پسندم.با کنجکاوی بساط جلو‌مغازه و سبزی فروشی را وارسی می کنم.پیرمرد طفلک هاج و واج نگاه می کند ومی پرسد: بابا چی میخوای در خدمتم. می پرسم: _ با ایشون فامیلید که اینجوری تبلیغشو می کنید؟ می گوید : _نه عامو فامیل کجو بود،جوون خوبیه .خوب سوت می زنه... تا اسم سوت می آید خنده ام می گیرد.دارد طرح حمایت از گزارشگران فساد(سوت زنی) را به ادبیات خودش می گوید.از ذهنم‌می گذرد که کجا هستند اقلیتی که مردم کوچه و بازار را فاقد قوه ی تحلیل می دانند که ببینند پیرمرد میوه فروشی در یک‌نقطه پایین شهر برای خودش دلیل پیدا کرده که به کی رأی بدهد. این ایام کلی ملاک جوریدم برای انتخاب نامزدها و همه را توی مجازی استوری کردم.تا دیر نشده ملاک پیرمرد را به لیستم اضافه می کنم. نماینده باید سوت زنی بلد باشد.... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«تلخِ روزهای قند» به قلم طیبه فرید
«تلخ روزهای قند» خداوکیلی همین حرف ها را می زنید که بعضی نامردها طمع می کنند.هر جا می رسید هی سفره دلتان را باز می کنید که: _مگه دفعه قبل که رأی دادیم چه گُلی به سرمون زدن؟!این دفعه دیگه رأی نمیدیم. بارها دیدمتان جلوی آدم‌های هفت پشت غریبه ای که ازین ور و آن ور قصه سختی هایمان را شنیدند و می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند سیسِ غیرتی ها را گرفتید که به شما مربوط نیست،خودمان حلش می کنیم .من که اخلاقتان را می دانم ،شما دلتان به قاعده گنجشک کوچک است تاب نمی آورید.شاید آن صفحه سجلّتان که کلی مهر داخلش دارید را استوری نکنید و اصلا درباره اش حرفی نزنید اما وجدانتان اجازه نمی دهد.آخرین ساعت ها هم‌که شده یواشکی پا می شوید می روید یک جای خلوت صندوقی پیدا می کنید رأی تان را می دهید.آدم حسابی زیر دِین کسی نمی رود. گفتم دِین..... از همسن و سال های ما آدم هایی بودند که پای امنیت کشور که افتاد با همه گرانیِ اجاره خانه و گوشت و مرغ و پوشک بچه تاب نیاوردند.کنایه ی خنّاس ها را به جان‌خریدند اما بی درنگ رفتند جانشان را دادند وبرگشتند بعضی هایشان هم بر نگشتند! این روزها با همه سختی هایی که محاصره‌مان کرده اما سرمان گرم زندگی مان است،جانمان پیشمانست.درست وقتی که دارید کنار قند روزهای تلختان چایی و کیک می خورید بعضی ها روزگارشان عین زهر مار است . قند روزهای تلخشان توی خانطومان گم شده.برای اینکه پای وحشی ها به شهر ما نرسد.نارنجستان قوام مخروبه نباشد و طاووس دروازه قرآن پرپر نشود.تا ناموس های این شهر حتی آن ها که فکر می کنند ناموس کسی نیستند دست به دست نشوند.ما دیوانه ها اخبار جنگ را فراموش نمی کنیم.بخت سیاه دخترهای مسلمان و ایزدی عراق را... این را با خودتان مرور کنید.ما سهمی در ایجاد امنیت سرزمین‌ مادریمان داریم.همه خرجش یک اثر انگشت است.اثر انگشتی که هر کدامش به قاعده یک مشت محکم پهلوانی زور دارد.کفتارها دور و برمان‌کمین کرده اند.بدخواه و حسود کم نداریم. «جمعه بیایید پای صندوق» . نه به خاطر جمهوری اسلامی ،نه به خاطر مسئولینی که فکر می کنید اگر رأی بدهید پررو می شوند.نه‌به‌خاطر حرف های من.فقط به‌خاطرامنیتی که با هر قیمتی تا امروز حفظ شده.به خاطر حفظ همین حال قشنگی که دارید و صبح ها برای خودتان لَته درست می کنید و‌کوکی می پزید و استوری می کنید و‌من این‌حالتان را دوست دارم.برای تکرار عکس های دو نفره تان برای کلیپی که از دست و پای بچه تان با آرامش می گیرید و می گویید «بششه ی خودمه....» شما خیلی کم توقعید که با باران ذوق زده می شوید وبا عطر بهار نارنج حالتان عوض می شود،کور شود هر کسی این اخلاقتان را نداند.جمعه بلند شوید بروید دورهایتان را بزنید و بعدش محض رضای خدا بروید رأی بدهید.دشمن های مشترکمان دندان تیز کرده اند.... من و شما به یک اندازه ایرانی هستیم. امنیت ما خیلی به ما بستگی دارد..... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«گرفتارِ جان» ساعت از دوازده گذشته.شب آخری دلم نمی آید بخوابم.فردا شب،این‌موقع همه ی این هیاهوها تمام شده،این‌خودکشی کردن ها برای دیده شدن،این آفتابه خرج لحیم کردن ها.نتیجه انتخابِ فردایِ کسانی که رأی می دهند می شود سرنوشت چهار سال آینده همه مردم ایران و منطقه.شک ندارم چشم‌امید بعضی از بچه های جبهه مقاومت به ماست.اینکه کدام شیر پاک خورده ای رأی بیاورد خیلی مهم است.یکی فقط دغدغه ی تیر و طایفه خودش را دارد،یکی معتقد است چراغی که به استان رواست به بقیه جاها حرام است.کاش این‌هایی که رأی ما هستند راست گفته باشند و دغدغه هایشان بزرگتر و حساب شده تر از سطح استان باشد.چرا دروغ!ما یک قلب ایرانی داریم که یک تکه اش افتاده ضاحیه‌جنوبی،یک تکه اش پاراچنار و تکه های دیگرش هر جا که محور مقاومت هست.قدس اما مرکز تمام این دغدغه‌هاست.ما اگر گرفتار آب و نانیم غزاوی ها گرفتار جانند.فلسطین مظهر بی قراری ماست... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«اجاق های تا ابد کور» به قلم طیبه فرید
«اجاق های تا ابد کور» ثریّا خانم اجاقش کور بود.یعنی موقع روشن شدنش نرسیده بود.ده دوازده سال طول کشید تا رازق دادار یک بعداز ظهر بهاری مَمَّدرضا را گذاشت توی دامنش‌.تا هفت شبانه روز چراغ های خانه عباس آقا روشن بود. برو و بیایی داشتند و سور و ساتی.دوست و آشنا می خواستند ببینند ولیعهد وزیری هاچه شکلی است.ازین سر اتاق مهمانخانه تا آن طرف حیاط ،سفره ی ولیمه پهن بود و به میمنت و‌مبارکیِ قدم ولیعهدِ عباس آقا مجمعه های رنگارنگ غذا دست به دست می شد.همه اهالی محل خوشحال بودند از فردای آن روز قیچی خیاطخانه وزیری جور دیگری پارچه ها را می بُرید.کُت و شلوارهایی که عباس آقا می دوخت بوی خوشحالی می داد.بچه آدم کم طاقت است مثل درخت نارنج،زود قد می کشد،یکجوری که ننه بابایش هم نمی فهمند چجوری گذشت.با شروع جنگ جهانی دوم کم کم سر و کله قحطی پیدا شد ،توی خانه های رعیت یک هِل پوک برای خوردن نبود.وسط آن‌بی نانی و نا بسامانی سایه ی سیاه تیفوس عین بختک افتاد روی سر شهر.توی خیابان‌ها عین برگ چنار توی پاییزآدم ریخته بود.ازقصه ی تلخ‌ خانواده وزیری و تک درخت نارنجشان که هیچوقت به بهار ننشست خیلی گذشته.آدم عاقل داغ یک اجاق تا ابد کور را زنده نمی کند.البته آدم‌ِعاقل..... کو آدم عاقل؟البته دور از جان خواننده.می شود آدم این زمانه بود و این‌همه جنایت دید و باز عاقل بود!قحطی نان صد شرف دارد به قحطی آدمیت.آدم این عصر در نوع خودش دستِ کمی از قربانی های جنگ جهانی دوم ندارد.روحش را هر جوری توانستند کشتند.دیشب تصویر ثریا خانمِ فلسطینی و ممدرضاهایش توی دنیا داشت دست به دست می شد.خدا بعد از یازده سال آن دو تا شکوفه نارنج را گذاشته بود توی دامنش.اما آدمخوارها .امانش ندادند وشکوفه ها را با درخت از جا کندند.... حالا نه عباس آقایی مانده نه ممد رضا.بیچاره ثریا خانم! اجاقش تا ابد کور شد.حتما روزی صد بار با خودش آرزو می کند که ای کاش او هم با آن‌ها رفته بود.آدمخوارهای قحطی دهه سی آدمخوارهای قحطی این عصرند فقط رنگ هایشان عوض شده وگرنه رسمشان همانست.انگلیس هنوز هم استعمارکبیر است و با اسباب تفرقه افسار عالم را توی دست هایش گرفته.اسراییل را او سرازیر فلسطین کرد.شوربختانه تسخیر سفارت آمریکا دست نگارنده ی این کلمات نبود که اگر بود در و پیکر سفارت انگلستان را پیش از سفارت آمریکا تخته می کرد.انگلیسی ها تا ابد به کل دنیا بدهکارند و کل هیکلشان‌آلوده به خون مظلوم است. «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین» به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid