eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
689 دنبال‌کننده
366 عکس
63 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«زندگی در انحصار» یک هفته ای می شود داریم خانه صد متریمان در طبقه سوم را بزرگ می کنیم.با جابجایی وکم کردن وسایل و چندتا تغییر کوچک فضای مفیدش بیشتر می شود.هر سال به‌خودمان وعده می دهیم که تا تابستان امسال همینجا می نشینیم ،بعدش ان‌شاءالله می رویم خانه ای که روی زمین باشد،باغچه داشته باشد.مرغ و خروس می آوریم.اما انتظارمان بی فایده است.قیمت خانه از تصورات ما و پس اندازمان سرعت بیشتری دارد.تصمیم گرفتیم همین صد متر جا وسط هوا را بهترش کنیم تا ماندنی شود.خیلی ها نصف همین را هم ندارند.تازه مرغ و‌خروس هم می آوریم مگر آن‌ها که سگ و گربه می آورند چکار می کنند. ساعت از ده شب گذشته.هنوز ریزه کاری های زیادی مانده اما برای ادامه دادن انرژی نداریم.تازه یادم می آید از بعد صبحانه‌آن قدر گرم‌ کار بودیم که یادمان رفته چیزی بخوریم.کاسه را می گذارم روی گاز و شیره را می ریزم داخلش تا کمی گرم شود کره را می‌گذارم وسطش.ما بچه های عصری هستیم که اگر بهانه می کردیم که این غذا را دوست نداریم بهمان می گفتند« آدم‌گشنه سنگم بزارن جلوش می خوره معلومه گشنه نیسی!» بخاطر همین خیلی گیر غذا نمی مانیم.کره روی سطح براق شیره می چرخد و‌کف می کند و ذوب می شود .وسط این آشفته بازار شیره داغ و‌کره با نان سنگک غذای خیلی شاهانه ایست.سلطان تلویزیون را روشن می کند.اینروزها تنور انتخابات حسابی گرم است.میزگرد یکی از نامزدهاست.دارد درباره مسکن‌حرف می زند.اینکه‌ خانه اسمش رویش است با خوابگاه توفیر دارد و غالبا‌ کسانی که دستی توی بازار مسکن دارند بیشتر به متراژ و قیمت و مسائل کمی اش توجه می کنند تا کیفیت و معماری و فرهنگ حاکم بر آن! راست می گوید.همین که روز به روز خانه های سیصد متری دهه شصتیِ چپ و راستمان دارد می شود برج یعنی کسی کاری به کیفیت مسکن‌ندارد.اوضاع کویر و نواحی کوهستانی و مناطق معتدل و شهرهای کنار دریا همه همین است.زندگیِ زشت عمودی آسمان را می خراشد و بالا می رود، بی هیچ ملاحظه ای. مهمان برنامه که ممکن است رئیس دولت بعدی باشد،پست اجرایی خاصی نداشته اما پیداست رفته میان مردم شهر و روستا حرفشان را شنیده! .موهای سر و صورتش عین‌پشمک‌سفید شده.آدم صادقیست.ذهن گریز پای مسئله تراشم می گوید این بشود رئیس جمهور مویی برای سفید کردن ندارد.یک کم که گذشت چطور بفهمم تغییر کرده.چه الان که دوران نامزدی اش را می گذراند چه آن موقع که هیچ‌مسئولیتی نداشت سرش درد می کرد برای کار کردن.بعضی ها هم چه حوصله ای دارند!سلطان می پرد وسط صحبت کارشناسی که می گوید آقای نامزد لطفا موضوع را نپیچانید .... _یادته دو سه سال پیش تو گروه زیست شهرهای نوین کارشناسا درباره همین‌چیزا حرف می زدن؟ _یه چیزایی یادمه آقای نامزد دارد توضیح می دهد که شما ذهنتان پیچ دارد من کجا پیچاندم؟ سلطان چند تا زیتون می گذارد توی دهانش و می گوید: _این بنده خدا از همون موقع داشت روی مسئله کیفیت مسکن‌کار می کرد.فکرشو بکن مسئولیت نداشته اما وقت و بی وقت این روستا و اون داهات می رفت پای حرف مردم وطرح می نوشت و برنامه می داد به این دولت و اون دولت!فک کن این مسئولیت داشته باشه چه کار می کنه!» یادم می افتد به آقای همساده که دو روز پیش وقتی فهمید ما می خواهیم به آقای مو پشمکیان رأی بدهیم،سر تأسفی تکان داد و‌گفت: _اصلا سابقه نداره!!!! ومن مسیر از پارکینگ تا لابی طبقه سوم را داشتم به این فکر می کردم که اگر قرار بود نسل اول انقلاب تجربه پست های اجرایی را اینقدر مهم تلقی کنند توی آن‌برهه هیچ کس به اندازه کارگزارهای رژیم پهلوی دارای سابقه پست اجرایی نبود و فرصت به نسل اولی های انقلاب که بی پست اجرایی کلی سابقه داشتند نمی رسید. حواسم نیست لقمه چندمیست که می گذارم توی دهانم.اما طعم‌کره اش تمام شده.چون زودتر جذب نان می شود از وسط های کار طعم‌ شیره غالب می شود.کارشناس درباره‌ی مشکل مسکن می پرسد.آقای مو‌پشمکیان می گوید ما در کشور مسئله کمبود زمین نداریم و به اندازه کافی برای همه جا هست.مشکل مسکن بخاطر انحصار زمین است.تازه فقط همین نیست که فقط برای ملت خانه درست کنی!خب نسبت مسکن مردم با شغل و سایر نیازهایشان چطوری می شود.گرم صحبت درباره برنامه هفتم‌توسعه می شود.نسبت به نامزدی که چند روز پیش داشت درباره اینکه کورش احتمالا ذوالقرنین است و چقدر ایران از دوره باستان با شکوه بوده حرف می زد ده هیچ جلو است،شاید هم بیشتر.حداقل زنجیره تصوراتی که دارد ردیف می کند حلقه مفقوده ای ندارد.نوبت سوال پرسیدن کارشناس بعدی که می شود مگس روی یقه کتش نظرم را جلب می کند.سوالش درباره رابطه با آمریکاست....سلطان می گوید این پشه را می شناسمش توی میزگرد قبلی هم بود ! با هم می زنیم زیر خنده و من وسط صحبت های کارشناسی که توی یک دقیقه چهار تا سوال ردیف کرده دارم به طول عمر پشه ها فکر می کنم که واقعا این همان پشه ایست که سلطان می گوید؟
آقای نامزد دارد لیست بد عهدی های آمریکا را قطار می کند و اینکه به هم پیمان های خودش هم رحم نمی کند چه برسد به ایران که چهل و پنج سال است به اسب شاه گفته یابو.... سه دقیقه وقت دارد.انگار من هم سه دقیقه وقت دارم به همه چیز فکر کنم! به خانه مان که چقدر بزرگ شده.به تغییر رنگ روی دیوار و براقی زمین بعد از آوردن مرغ و جوجه ها!به دغدغه آدم هایی که از آمریکا هنوز خسته نشدند.به اینکه غذا نباید حتما پختنی و زمان بر باشد! به اینکه همین شیره داغ و‌کره ای که سابقه همجواری نداشتند با نان سنگک چقدر چسبید واینکه همین چند دقیقه ای که نشستم پای تلویزیون حرف های جدید شنیدم. و به آدم هایی که زمین را به انحصار خودشان درآوردند..... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«سند تک برگ با کد رهگیری» به قلم طیبه فرید
«سند تک برگ با کُد رهگیری» بچه که بودیم هر وقت بین بزرگترها بحث خرید و فروش مِلک پیش می آمد آقاجانم می گفت « تبدیل ملک به غیر ملک خسارتِ». این جمله توی ذهنم حک شده بود.هر وقت یکی را می دیدم که ملکش را فروخته که مثلاً ماشین مدل بالا بخرد یا هر چیزی که ضرورتی نداشته توی دلم می گفتم این الان خسارت کرده!بگذریم که گاهی زمین باید فروخته شود که گرهی از زندگی انسانی باز کند .سال ها گذشت تا فهمیدم حرف آقاجان حدیث* بوده.از آن به بعد خیلی محتاط تر شدم .البته توی ذهنم وگر نه من‌ملکم‌ کجا بود که بخواهم تبدیلش کنم. یک گوشه ذهنم‌ حرف آقاجان را بایگانی کردم که اگر یک روز ملکی داشتم‌ برای بدست آوردن چیزهای بی ارزش نفروشمش.تا اینکه همین چند روز پیش حدیثی دیدم که مومن را به ملک تشبیه کرده بود*!ملکی که مردم روی آن‌ساکنند،چه بهره ها که از آن‌نمی برند و چه فسق و‌فجورهایی که نسبت به آن‌ نمی کنند،اما او با بی معرفتیِ آدم ها مدارا می کند،چون چشم‌طمعش به رضای خداست.بعد از دیدن این حدیث نگاهم به ملک‌عوض شد! ملک فقط همین زمین معهود نبود.اینکه زمین را جز به زمین معاوضه نکنید می توانست نقل جایگزین کردن آدم های خوبی باشد که از دستشان دادیم،همان اَینَ السَّبِیلُ بَعْدَ السَّبِیلِ وأَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ ی خودمان در دعای ندبه. کی فکرش را می کرد؟ هنوز چهلم شهیدمان نرسیده وما مجبوریم یکی را به جای او انتخاب کنیم.زمینی که به جز محل مدارا با ناهنجاری هاو سیل تهمت های تلخ، زمینِ مقدسی بود.عزیز دل مردم... هنوز التهاب دلمان آرام نشده و خاطره آن شب بلاتکلیف برزخی یادمان نرفته باید باچشم‌های خیس یکی را پیدا کنیم که یا مثل او یا بهتر از او باشد.کار نیمه تمام یک شهید را فقط یک شهید به سامان می رساند!وگرنه تبدیل ملک به غیر ملک خسارت است.تبدیل ملک‌خوب به ملک بد از آن هم خسارت بارتر.خدا خودش رئیس عقلاست حتما یا مثلش را یا بهترش را گذاشته*.فقط اختیار انتخابش را داده دست خودمان!بین گزینه هایی که برخی‌شان ملک خوبی هستند اما نه در آن حد که عزیز جمهور باشند.بعضی هایشان شبیه ملکند اما چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.بعضی هایشان شبیه ملکند حتی توی جَلوَت آن‌کار دیگر می کنند!قطعا صالح بعد از صالح و صادق بعد از صادقِ ما بین همین هاست. قطعا باید یکی باشد که یواشکی با ده نفر دیگر قولنامه نشده باشد،ملک وقفی نباشد!قناسی و پِرتی نداشته باشد.نورگیر باشد.... سند تک برگ داشته باشد با کد رهگیری! اثر این جور املاک خوب یا بد ،یک عمربیخ ریش صاحبش می ماند! * کافی ،ج۵،ص ۹۱ *مصباح الشریعه ،ص۱۵۵ *بقره،۱۰۶ به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ https://eitaa.com/tayebefarid
دوچرخه بازها به قلم طیبه فرید
دوچرخه بازها اولین بار که بابا برای تنها برادرم دوچرخه خرید او خیلی کوچک بود.مادرم که تا آن روز در کوچه را سه قفله می کرد که مبادا پسر آفتاب مهتاب ندیده اش توی کوچه از بچه ها فحش یاد بگیرد یا با بقیه برود توی جوی آب حالا باید زمین خوردن ولیعهد را تماشا می کرد.بابا برای چرخ دوتا کمکی گذاشت تا برادرم کم کم رکاب زدن را یاد بگیرد.او کم کم یاد گرفت ایستادنی هم رکاب بزند.اما همه اینها با اطمینان به وجود کمکی بود.چند ماه بعد وقتش رسیده بود که بابا چرخ های کوچک کمکی را باز کند.برادرم کم و بیش زمین می خورد.اکثر اوقات یا سر زانوی شلوارش پاره بود یا ساق پایش زخم و زیل و کبود....کمی طول کشید که بدون نگرانی رکاب بزند و تعادلش را حفظ کند اما وقتی از این مرحله گذشت شده بود یک بایسیکل ران حرفه ای. او آن قدر خوب رکاب می زد که می توانست یک بچه دیگر را ترک دوچرخه اش سوار کند. مخلص کلام اینکه قصه دوچرخه بازْ شدنِ برادرم قصه این روزهای ماست.توی بازار داغ انتخابات دارند کمکی های چرخ تشخیصمان را باز می کنند.فلان‌عالم گفته به فلانی رأی بدهید ،فلان چهره گفته به فلانی رأی ندهید..... وما سفت چسبیده ایم به کمکی هایمان و دل کندن از آن ها برایمان عذاب آور است.تیزی تردید می نشیند توی زانوی تشخیصمان وزخم و زیلی اش می کند.زخم ها می سوزند....وما کم کم باورمان می شود که این مسیری ناگزیر است.برای آدم بالغی که بلد است ایستاده رکاب بزند کمکی معنایی ندارد. باید یکی دو بار زمین بخوریم و قالب های ذهنی مان بیفتد وبشکند تا حرفه ای بشویم.یکروز بچه هایمان ترک دوچرخه ما می نشینند و ما برایشان می گوییم که آدم ها از یک جایی باید کمکی هایش را باز کند تا حرفه ای شود..... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
چقدر زود گذشت ..... انگار همین دیروز بود که روی برگه رأی نوشتیم سید ابراهیم رئیس الساداتی.... شناسه ۴۴...... https://eitaa.com/tayebefarid
«حشمت فردوس» به قلم طیبه فرید
«حشمت فردوس» اینجا جنوب شهر است.البته نه همه ی جنوب شهر،یک کوچه بن بست از محله ای کوچک.کوچه ای که ماهیت کوچه بودن خودش را حفظ کرده واثری از برج در آن نیست.مردهایمان دارند درِ دکان های ابزار فروشی سر کوچه تراکت و پوستر پخش می کنند و سعی دارند مغازه دارها و عابرهای پیاده را قانع کنند که حداقل در انتخابات مشارکت کنند.ماهم زنگ در خانه ها را می زنیم شاید یک نفر بی خبر باشد که جمعه انتخابات است.زنگ در اولین خانه هیچ صدایی ندارد.به ساعتم‌نگاه می کنم.چیزی به ساعت شش عصر نمانده.احتمالا زنگ خرابست و شاید هم از دست پسر بچه هایی که سر ظهر زنگ را می زنند و فرار می کنند سیم هایش را قطع کرده اند.زنگ خانه دوم هم همینطور است ،زنگ همسایه روبرویی و زنگ خانه سوم هم. احتمال دوم یعنی مردم آزاری قوت می گیرد.دارم با خودم کلنجار می روم که کاش از در یکی از این خانه ها یک زن بیرون بیاید.زن ها زبان هم را بهتر می فهمند. طولی نمی کشد که از در خانه سوم مردی سن و سال دارِ یغوری بیرون می آید.با ابروهای در هم تابیده و کهنه اخمی که وسط پیشانی خط خطی اش جا خوش کرده! آن قدر ،قَدَر قدرت و قوی شوکت است که دوست دارم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.شیطان درونم می گوید: «یا اکثر پیغمبراااااا.حشمت فردوس اینجا چکار می کنه!الان میگیرتمون.» یکی از بچه ها جعبه شیرینی را تعارف می کند.حشمت با سگرمه های درهم می گوید« تا ندونم مال چیه برنمی دارم....» دوستم می گوید:«شیرینی عید غدیره.» حشمت سگرمه هایش را باز می کند و می گوید :«هااااااا،حالا شد» دوباره ما را برانداز می کند که همانجا عین میخ ایستاده ایم.معطل نمی کنم و آب دهانم را قورت می دهم و‌می گویم: ان شاالله که رأی می دید؟ حشمت دوباره اخم هایش می تابد توی هم و می گوید:«دِکی!» ببخشید اینجایش را الکی گفتم ،نمی خواهم صداقت روایت را دستخوش تخیل کنم. اخم هایش می تابد توی هم و می گوید:«چرا شرکت نکنم؟»تبلیغات را می گیرم طرفش و سفارش می کنم نامزد مورد نظر را به بقیه معرفی کند و او می گوید« برید تبلیغاتتونو بدید اونا که نمی‌شناسن.ما همه مون می‌شناسیمش!»و بعد یکجوری در مدحش حرف می زند که از خودمان وا می رویم. هنوز حرفش تمام نشده که پیرزنی با موهای فرسفید کوتاه می آید توی بهار خواب و داد می زند« ما هم می‌خوایم به ....رأی بدیم »بعدهم چادرش را می پوشد و می آید دم‌در... درِ خانه حشمت شلوغ شده .مردها از سر کوچه خودشان را می رسانند.فکر می کنند خبری شده. توی ذهنم حساب و کتاب می کنم که اگر با این سرعت پیش برویم عملا هیچ غلطی نمی شود کرد.توی اولین تبلیغ میدانی مان چیزی کاسب نشدیم.ملت خودشان مناظره ها را دیدند.حداقل تا اینجای دعوتمان زیره به کرمانِ حشمت و زنش بردیم. پیرزن دارد قصه پسر معلولش را می گوید و هزینه های بهزیستی که کفاف زندگی اش را نمی دهد.ادامه گفت و گوی حشمت و زنش را می سپاریم به مردها و می رویم سراغ خانه بعدی. زنگش را فشار می دهیم.هیچ صدایی ندارد. باید در بزنیم. به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«حضرت عباسِ آقاسی،حسینای عباسِ معروفی» به قلم طیبه فرید
«حضرت عباس آقاسی ،حسینای عباس معروفی» عصر چهارشنبه بخت با صورت کشیده و یک قبضه و نیم ریش همراه پدر و مادرش آمد خانه کلیم بابا.خانم‌جان سینی خالی چایی را که آورد توی آشپزخانه یک حبه قند گذاشت توی دهانش و با خنده گفت:«قیافه اش خیلی آشناست».راست می گفت.اولین بار که دیدمش به نظرم قیافه اش آشنا می آمد.شبیه نقاشی های قهوه خانه ای «قوللر آقاسی» از حضرت عباس.وقتی داشت می رفت سمت فرات که عکس خودش را توی آب نگاه کند.شاید هم عینِ حسینای عباسِ معروفی توی سال بلوا... آن روزها تازه دیپلم گرفته بودم.دوست داشتم درس بخوانم.طالبان توی مزار شریف آسمان را به زمین دوخته بود.جنگ هر کجای دنیا که باشد اثر فرهنگی خودش را می گذارد.یک جای دیگر جنگ بود اما یک جای دیگرتوی ذهن آدم ها ریش بلند بیشتر از اینکه محاسن باشد شده بود سوژه .هیچکس حواسش به ریش مردهای ماد و پارس روی دیوارهای تخت جمشید نبود!یا حتی یاران میرزا کوچک خان.از دلم گذشته بود که نکند با آن ریش و پشم و شکل و شمایل نگذارد درس بخوانم.همه می گفتند ازدواج هندوانه در بسته است.کی می داند بعدش چی می شود.از کجا می شود فهمید تویش چه خبرست؟ بابا کلیم می گفت «مگر شهر هِرت است؟برایش شرط می گذاریم.می گوییم دخترمان قصد ادامه تحصیل دارد،نمی خواهی نخواه».توی همان جلسه اول بابا همه سنگ هایش را با حسینا واکند.روزی که برای همیشه رفتم خانه بخت یکی دو ترم از درس خواندنم گذشته بود. پیش می آمد فامیلشان بخواهد بیاید خانه و به او سر بزند اما من امتحان داشته باشم و او نگذارد آب از آب تکان بخورد.شام و ناهار آماده نباشد و او خم به ابرو بیاورد.خانه‌مان به جای خانه تازه عروس و دامادها شده بود عین خوابگاه دانشجویی.بچه اولمان که آمد هنوز داشتم‌ درس می خواندم.دومی هم....بچه هایمان بزرگ شدند ومن هنوز داشتم درس می خواندم.بیست سال گذشت.وسط پیشانی حسینا و دو طرف چشم‌هایش چین افتاده بود.داشتم درس می خواندم و اوبا یک قبضه و نیم ریش پای قولی که آن عصر چهارشنبه به بابا کلیم داد مردانه ایستاد. الغرض دمِ انتخابات، گول دروغ های نخ نمای خناّس ها را نخورید.آدم اگر فکرش طالبانی باشد زنش را توی خانه حبس می کند!مردی که زنش خانم دکتر باشد یک پا حضرت عباس توی نقاشی های قوللر آقاسیست و یک پا حسینا توی سال بلوای عباس معروفی.... سرتا پایش را باید طلا گرفت. پ.ن *قوللر آقاسی بنیانگذار نقاشی عاشورایی به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق میکنه کی رئیس جمهورت باشه... چرا باید در انتخابات شرکت کنید؟ چرا باید به فرد اصلح رای بدهیم؟ چرا دکتر سعید جلیلی اصلح است؟