eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
690 دنبال‌کننده
384 عکس
67 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
دست فراموشی بسپارند اما....کجا بودند آن کورها ؟!او بود و آنها نبودند.این هم خاصیت چیزی بود که او خوانده بود .هر کسی هم مثل او می خواند چشم هایش را کسی فراموش نمی کرد و عطرش همه جا می پیچید!!! گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد.... مجاورت اگر مجاورت باشد مشابهت می آورد!!!حتی اگر تو برای تاثیر گرفتن هیچ برنامه ای نداشته باشی او فرایند خودش را طی می کند!!! چادرم بوی عود می داد! نه صندل بود و نه سیب و دارچین !!
تو آرزوی بلندی و ..... دست من کوتاه.
سلام و عرض ادب صبح جمعه تون بخیر 🌷
قسمت ششم داستان خلوت در بهشت
قسمت ششم داستان بلند خلوت در بهشت آفتاب ظهر دی ماه از در و دیوار خانه سرازیر بود.تراس توی آپارتمان حکم حیاط خانه را دارد،می تواند محل به فعلیت رسیدن استعداد های زیادی باشد... یکطرف تراس را بیاد معماری های سبک قدیم یک حوض کاشی آبی با گلدان های شمعدانی گذاشته بودیم و یکطرف دیگر را کرده بودیم آشپزخانه....آن وسط هم یک گلیم پشمی انداخته بودیم،گلدان های دیگر را هم چیده بودیم پایین پنجره ی تراس و دوتا پشتی لاکی قدیمی که تکیه داده بودیم به دیوار بین تراس و اتاق! بعد از ظهر که یحیی بر می گشت سفره را روی گلیم پهن می کردم، و بشقاب های لعابی کرمی با حاشیه ی سبز یادگار دهه ی سی را توی سفره می چیدم بعد هم قاشق های قلم سیاه را می گذاشتم کنار بشقابی که با دمپختک پر شده بود ،با یک کاسه ی بلور ترشی مخلوط !!بعد هم در پوش حوض را می گذاشتم و شیر آب را باز می کردم به قاعده ی دم موش و بعد هم گوش می سپردیم به موسیقی آب .... توی دل زمستان .... خانه نبود ،بهشت بود .آپارتمان بود اما برای من حس خانه های اعیانی پنج دری را داشت.... توی همان تراس غذا می خوردیم و مطالعه می کردیم و من ساعت ها تنهایی خودم را با بازی های کودکانه با دخترم می گذراندم تا یحیی برسد. ..صدای کلید که روی در می چرخید تمام دلتنگی های من تمام می شد... و یحیی پر از حرف های جدید و اتفاقات تازه بود!!!! قم مثل دریا بود،اگر کسی شنا کردن و غواصی بلد بود از مروارید های قیمتی اش بی نسیب نمی ماند.... بعضی شب ها در رواق امام که یکی از بزرگترین رواق های حرم بود یکنفر منبر می رفت که اسمش سید مهدی بود!!توی هیچ قالبی نمی گنجید!!! بین مردم که می ایستاد مثل نسبت بشقاب چینی گلسرخی اصل، با بشقاب های معمولی بود!!!از آن گلسرخی ها که خیلی ظرافت دارند ،از آن دور طلایی های آب نخورده ی نازک و ظریف ،از آن خیلی قدیمی ها...مثل هیچکس نبود .حرف هایش عین صدای قطره های آب بود که از شیر آب روی آب سطح حوض می ریخت.انگار وقتی او حرف می زد زمان متوقف می شد ....در و دیوار حرم ،زائرهاو همه ی اشیاء و عناصر و اجزای زمان و مکان یک پارچه گوش می شدند برای شنیدن موسیقی صدای او..... عزیزان محبتی که خدای متعال در وجود معصوم نسبت به ما قرار داده محبتی استثنایی است. لطیف ترین محبتی که در این دنیا قابل مشاهده است، محبت پدر و مادر به فرزند است که محبت خدا در آن جلوه کرده. هیچ محبتی به اندازه محبت معصوم نیست و همه محبت ها در مقابل او ناچیز به حساب می آید. صدای سید مهدی توی رواق ها می پیچید ، نور با صدای آب در گوشه و کنار حرم جاری می شد ... تا کسی با چشمه مجاورت نکرده باشد صدایش آدم را یاد موسیقی آب نمی اندازد!!!در دنیایی که اشیاء از انسان متاثر می شود ... او از محبتی عمیق می گفت که در عالم جریان داشت ، و او طعم این محبت را چشیده بود.او منبر نمی رفت ،حرف زدن را همه بلدند ....او مرواریدهایی که غواصی کرده بود را نشان خلایق می داد.. دستش را می کرد توی جیب عبایش مرواریدها را می آورد بیرون و نشان می داد!!!!دستش مثل ماه می درخشید!!! صورت سید مهدی وقتی از مرواریدها می گفت پر از آب زلال بود چشم هایش هم.... چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوه ی جنات تجری تحتها الانهار داشت.... بدی و بد بودن گناه به خاطر این است که گناه انسان را از دایره بندگی و ولایت الهی خارج می کند و انسان را به دایره ولایت شیطان و ولایت اولیاء طاغوت وارد می کند که این دایره، انسان را ظلمانی می کند که می فرماید: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون»
مثل امروز کاروان کریمه ی اهلبیت به شهر قم رسید و موسی ابن خزرج اشعری از شیعیان قم میزبان ایشان بود🌷 موسی ابن خزرج آدم خوشبختی بود ....چون هم میزبان اهلبیت شد هم میزبان همه ی شیعیان دنیا... او اتاق عبادت حضرت معصومه س را تبدیل به عبادتگاه کرد و باغش را محل دفن ایشان قرار داد..... بنظرم خوشبختی ازین بالاتر نمی شود..... خوشبخت در دنیا و عقبی....
ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو دل می شکوفد گل به گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو آغاز فروردینِ چشمت، مشهد من شیرازِ من، اردیبهشت دامن تو هر اصفهان ابرویت نصف جهانم خرمای خوزستانِ من خندیدن تو من جز برای تو نمی خواهم خودم را ای از همه من های من بهتر، منِ تو هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند ای چتشم های من، نماز دیدن تو! حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد منظومه ی دل بر مدار روشنِ تو! زنده یاد قیصر امین‌پور
گرامی باد یاد و‌خاطره ی سرو بوستان شعر دکتر قیصر امین پور🌷🌷
خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند.....
قسمت هفتم داستان بلند خلوت در بهشت تقدیم حضور دوستان🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
قسمت هفتم داستان بلند خلوت در بهشت دو شبانه روز باران زده بود .بی وقفه...دل آسمان حسابی پر بود.جهت باران جوری بود که از کنار پنجره بجای نور باران نفوذ کرده بود داخل.رد باران روی گچ های دیوار پیدا بود. شلغم ها را با برس شستم و بدون اینکه سر و تهش را بزنم چیدمشان توی قابلمه ی مسی .با دو تا لیوان آب، گذاشتم روی شعله ی ملایم!!! یحیی عاشق شلغم بود توی روزهای سرد و ابری ! صدای باران و بوی شلغم فضا را پر کرده بود.حالا جان می داد بنشینی پشت پنجره و باران را ببینی. بنشینی پشت پنجره و گوش دل بسپاری به انعکاس صدای برخورد قطرات آب که از شیر مجاور روی سطح آب حوض می چکد!همان صدایی که وقتی می شنوی آنقدر به دلت می نشیند که انگار زمان متوقف شده و تو فراتراز مکان در حال حرکتی.. عزیزان درباره انسان کامل دو تحریف اتفاق افتاده است؛ گاهی آن ها را در حد خدا بالا می بردند، گاهی هم آن ها را در حد یک بشر معمولی تنزل می دادند؛ تا جایی که در تنزل شخصیت ایشان مقاماتی را برای آن ها ذکر می کردند که ما فراتر از آن را برای امام زاده ها قائل هستیم؛ یعنی همچنان که بالا بردن امام تا مقام خدایی غلو است، پایین آوردن امام از مقام حقیقی ایشان هم نادرست است؛ در روایت فرمودند: ما را از رتبه خدایی پایین تر بیاورید، آن گاه هر چه خواستید در وصف ما بگویید، در زیارت جامعه کبیره که شامل اوصاف فوق العاده و محیر العقولی درباره ائمه علیهم السلام است؛می فرماید: ‏ وَ بِکُمْ‏ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ‏ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ‏ إِلَّا بِإِذْنِهِ( و خدا به واسطه شما، باران را فرو مى‌ريزد و به واسطه شماست كه آسمان را از اينكه برسر زمين فرو بریزد نگه مى‌دارد) و با این حال همه این مقامات هم دون شأن امام است؛ امام فوق این هاست... امام فوق این هاست... باران که در لطافت طبعش خلاف نیست ، همچنان بی وقفه می زد!!!حرف های سید مهدی مرا می برد جایی که نمی دانستم کجاست ، پیش کسی که او را هیچوقت ندیده بودم اما ذکرش موجبات آرامشم بود!!!ای مهربان تر از پدر و‌مادرم.... دلم برایش تنگ بود... حتی بیشتر از یحیی که از صبح تا عصر نمی شد یک دل سیر ببینمش.... بیشتر از همه دوست داشتنی ها.... بکم ینزل الغیث...بواسطه ی توست که باران نازل می شود!قطره های باران را فرشته ها روی بالهایشان به زمین می آورند وقتی تو اراده می کنی و همه جا متبرک می شود!!!همه جا!! تا پیش ازین فکر می کردم بعضی نقاط در زمین متبرکند اما حالا جایی نیست که تو نباشی همه جا هستی ،عطر تو ،نام تو ،امر تو... این ماییم که عطر تو را نمیخواهیم استشمام کنیم حضور تو را حس کنیم.. باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس... از اقامتمان در جوار دختر سلطان حدودا شش ماهی گذشته بود.توی این ایام خیلی دلتنگ شده بودم برای همه.اوایل تقریبا ماهی یکبار بابا و‌مامان به ماسرمی زدند اما مدتی بود که هوا سرد شده بود و خبری نبود ... نمی دانم شاید هم نبودنمان عادی شده بود! یحیی قول داده بود برای یکی دوهفته ی آینده که ترتیب یک سفر چند روزه را بدهد. خوشحال بودم،دلم برای صورت مامان تنگ بود ،برای ریش سفید بابا....برای همه ، حتی همساده ها و باغچه و حیات و کوچه .... دلتنگی برای چیزهایی که هشتصد کیلومتر با تو فاصله دارد اما تکه هایی از وجود توست. عصر یحیی آمد خیس باران،تا بیاید و لباس های خیسش را در بیاورد شلغم را چیدم توی بشقاب گلسرخی و آویشن و نمک و فلفل سیاه را پاشیدم رویش و گذاشتم روی میز .طولی نکشید که یحیی فاتحانه با یک کاغذ نشست سر میز و گفت : اینم پرینت بلیط قطار .برای سه شنبه شب . از خوشحالی داشتم بال در می آوردم.... مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد...از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد...
بیرون از خودتون دنبال خوشبختی نباشید!از اتاق فرمان میگن بگو :گشتم نبود نگرد نیست😉(تا آخرش بخونید)