eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
964 دنبال‌کننده
442 عکس
73 ویدیو
1 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«گرفتارِ جان» ساعت از دوازده گذشته.شب آخری دلم نمی آید بخوابم.فردا شب،این‌موقع همه ی این هیاهوها تمام شده،این‌خودکشی کردن ها برای دیده شدن،این آفتابه خرج لحیم کردن ها.نتیجه انتخابِ فردایِ کسانی که رأی می دهند می شود سرنوشت چهار سال آینده همه مردم ایران و منطقه.شک ندارم چشم‌امید بعضی از بچه های جبهه مقاومت به ماست.اینکه کدام شیر پاک خورده ای رأی بیاورد خیلی مهم است.یکی فقط دغدغه ی تیر و طایفه خودش را دارد،یکی معتقد است چراغی که به استان رواست به بقیه جاها حرام است.کاش این‌هایی که رأی ما هستند راست گفته باشند و دغدغه هایشان بزرگتر و حساب شده تر از سطح استان باشد.چرا دروغ!ما یک قلب ایرانی داریم که یک تکه اش افتاده ضاحیه‌جنوبی،یک تکه اش پاراچنار و تکه های دیگرش هر جا که محور مقاومت هست.قدس اما مرکز تمام این دغدغه‌هاست.ما اگر گرفتار آب و نانیم غزاوی ها گرفتار جانند.فلسطین مظهر بی قراری ماست... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«اجاق های تا ابد کور» به قلم طیبه فرید
«اجاق های تا ابد کور» ثریّا خانم اجاقش کور بود.یعنی موقع روشن شدنش نرسیده بود.ده دوازده سال طول کشید تا رازق دادار یک بعداز ظهر بهاری مَمَّدرضا را گذاشت توی دامنش‌.تا هفت شبانه روز چراغ های خانه عباس آقا روشن بود. برو و بیایی داشتند و سور و ساتی.دوست و آشنا می خواستند ببینند ولیعهد وزیری هاچه شکلی است.ازین سر اتاق مهمانخانه تا آن طرف حیاط ،سفره ی ولیمه پهن بود و به میمنت و‌مبارکیِ قدم ولیعهدِ عباس آقا مجمعه های رنگارنگ غذا دست به دست می شد.همه اهالی محل خوشحال بودند از فردای آن روز قیچی خیاطخانه وزیری جور دیگری پارچه ها را می بُرید.کُت و شلوارهایی که عباس آقا می دوخت بوی خوشحالی می داد.بچه آدم کم طاقت است مثل درخت نارنج،زود قد می کشد،یکجوری که ننه بابایش هم نمی فهمند چجوری گذشت.با شروع جنگ جهانی دوم کم کم سر و کله قحطی پیدا شد ،توی خانه های رعیت یک هِل پوک برای خوردن نبود.وسط آن‌بی نانی و نا بسامانی سایه ی سیاه تیفوس عین بختک افتاد روی سر شهر.توی خیابان‌ها عین برگ چنار توی پاییزآدم ریخته بود.ازقصه ی تلخ‌ خانواده وزیری و تک درخت نارنجشان که هیچوقت به بهار ننشست خیلی گذشته.آدم عاقل داغ یک اجاق تا ابد کور را زنده نمی کند.البته آدم‌ِعاقل..... کو آدم عاقل؟البته دور از جان خواننده.می شود آدم این زمانه بود و این‌همه جنایت دید و باز عاقل بود!قحطی نان صد شرف دارد به قحطی آدمیت.آدم این عصر در نوع خودش دستِ کمی از قربانی های جنگ جهانی دوم ندارد.روحش را هر جوری توانستند کشتند.دیشب تصویر ثریا خانمِ فلسطینی و ممدرضاهایش توی دنیا داشت دست به دست می شد.خدا بعد از یازده سال آن دو تا شکوفه نارنج را گذاشته بود توی دامنش.اما آدمخوارها .امانش ندادند وشکوفه ها را با درخت از جا کندند.... حالا نه عباس آقایی مانده نه ممد رضا.بیچاره ثریا خانم! اجاقش تا ابد کور شد.حتما روزی صد بار با خودش آرزو می کند که ای کاش او هم با آن‌ها رفته بود.آدمخوارهای قحطی دهه سی آدمخوارهای قحطی این عصرند فقط رنگ هایشان عوض شده وگرنه رسمشان همانست.انگلیس هنوز هم استعمارکبیر است و با اسباب تفرقه افسار عالم را توی دست هایش گرفته.اسراییل را او سرازیر فلسطین کرد.شوربختانه تسخیر سفارت آمریکا دست نگارنده ی این کلمات نبود که اگر بود در و پیکر سفارت انگلستان را پیش از سفارت آمریکا تخته می کرد.انگلیسی ها تا ابد به کل دنیا بدهکارند و کل هیکلشان‌آلوده به خون مظلوم است. «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین» به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
عکسنوشته های مخاطب شناسی را در لینک زیر ببینید. https://eitaa.com/atayebefarid/90
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مارا تو‌ به‌ خاطری همه شب یک‌ روز تو‌ نیز یاد ما باش‌.... https://eitaa.com/tayebefarid
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دلم مهر کسی خانه نکرده ست بیا خانه‌ خالیست،نگه داشته ام جای تورا.... https://eitaa.com/tayebefarid
«تنظیمات کارخانه» هفته قبل این موقع ها در مخیله ام نمی گنجید که همه اطلاعاتم را یک شبه از دست بدهم و تمام تصاویر و دست نوشته ها و روزنگاری هایم دود بشود.گلچینِ شنیدنی های مورد علاقه ام ،فایل های پی دی اف وشماره های مخاطب هایم و فی الجمله خاطراتم.زیاد پیش می آمد اطلاعاتم در لحظه از ذهنم پاک شود و چیزهایی را فراموش کنم که این هم لازمه شرایطم بود که هوا برم ندارد .اما اطلاعات تلفنم پاک شود خیلی دور از ذهن بود. جمعه میهمان باغ یکی از آشناها بودیم.غروب جان می داد برای ثبت تصاویر. با گوشی ام عکاسی کردم وچه عکس هایی.شکوفه های بادام روی شاخه درخت ها ، زیتون های به روغن نشسته ی بین برگ‌ها ،دیوار خیس ونمور باغ و ....هوا که تاریک شد ذخیره ی شارژ برقی تلفنم رو به پایان بود.ولی هنوز دو درصد جا داشت.دو درصد یعنی ده بیست تا عکس دیگر.اما خاموش شد.خاموش ها...حتی وقتی دوشاخه را به برق زدم دیگر روشن نشد.جمعه شب بود و راهی نداشتم ناگزیر باید تا صبح صبر می کردم.سیمکارت تلفنم را انداختم روی تلفن دخترها و چند تا اپلیکیشن ضروری نصب کردم.اما ذهنم درگیر بود که چه اتفاقی افتاده.صبح با اتاق فرمان بردیمش پیش آقا حسام.توی بازار شلوغ موبایل سرش به کار تعمیر گوشی گرم بود.نگاهی به تلفنم انداخت و گفت :«هنوز یک سالش نشده ،گارانتی داری،حیف استفاده کن.احتمالا دکمه پاورش مشکل پیدا کرده.فقط یک هفته می رود تهران.» یک هفتتته!!با همه اطلاعات داخلش! با مذاکره به این نتیجه رسیدیم که عطای گارانتی را به لقایش ببخشیم و ریش و قیچی را بسپاریم به آقا حسام. گفت بیست دقیقه صبر کنید تا ببینم اصلا چه خبر شده.بیست دقیقه اش شد یک ساعت.یک ساعتش شد بروید تا عصر خبرتان می کنم! دم غروب خبرمان کرد.مشکل نرم افزاری بود و همه اطلاعات تلفنم در این خاموشی پاک شد.پاک پاک.عین روز اولش برگشت به تنظیمات کارخانه.راستش سر سوزنی احتمالش را نمی دادم با این شرایط مواجه شوم اما شده بودم.وسط روز هی یادم می آمد چه چیزهایی توی تلفنم داشتم که دیگر ندارمشان.حس وحال زانوی غم بغل گرفتن نداشتم،همه تجربیات من از دنیا همین پیام را داشت،دل نبند دنیا و هر چیزی داخلش هست برای دل بستن نیست.تلفنم‌که برگشت عین یک شی غریبه عین تیغ دو دم بود نه گوشی اهلی خودم.وسیله ی جنگیدنم.زنگ غریبه ،صفحه نمایش غریبه...گالری خالی ،هیچی به هیچی. امشب به میمنت و‌مبارکی رمضان عزیز برایش زنگ و تصویر زمینه گذاشتم. چالش تلخی بود .خصوصا بخاطر روزنگاری هایم اما فرصتی بود برای عبرت.یک روز همه اندوخته های مان در یک لحظه دود می شود اِلا آنچه در حافظه مان ذخیره مانده. به قلم طیبه فرید ( این بود شرح ما وقع .حالا در دفتر تلفنم هیچ شماره ای از شما ندارم.لطفا دوستانی که تا پیش از این با هم گفت و گو و معاشرتی داشتیم،رفقا ،اساتید و آشنایان در صورت تمایل شماره های تان را برایم ارسال کنید) https://eitaa.com/tayebefarid
قفس ظهر پنجشنبه به قلم طیبه فرید
قفس ظهر پنج شنبه تا برسم به قطعه شهدا باید از میان اموات بگذرم.ماشین شاسی بلندی همان نزدیکی می ایستد و چند تا جوان قدر قدرت و یک زن با موهای زرد عقدی پیاده می شوند‌.مردها از پشت ماشین سبد پیک نیک بزرگی را در می آورند.با صندلی و بساط پذیرائی.خیلی ها خیرات امواتشان سر ظهر سوم رمضان از مردم پذیرائی می کنند.بیچاره اموات.هر قدر خودشان بیدار شدند و از عمل دنیایشان در فشارند حالا بازمانده های ناشی باقیات طالحات تلنبار می کنند روی گرده روحشان.بین قبر ها یک‌عده تجمع کرده اند بنر بزرگ دختر جوانی که موهایش را پریشان کرده و لب های سرخش تا بنا گوشش بازست با لباسی نامتناسب خودنمایی می کند.پیش خودم می گویم خدایا خودت رحم کن. هر چه خودمان مسیر دنیا را اشتباهی می رویم ،هر چه بازمانده ها با عمل غلط به‌جای خیرات برایمان شرور می فرستند.با خودم فکر می کنم که توی دنیا مدل دوست داشتن هایمان هم همینقدر اسباب دردسر است. نزدیک مزار شهدا پسر درشت هیکل کم سن و سالی دارد گل می فروشد.توی صورتش خبری از مژه و ابرو نیست، عین‌کف دست پاک پاکست.ظل آفتاب تند و تیز آخرین پنج شنبه سال گل هایش را توی سطل های قرمز آب دسته کرده .رُز هلندی در یک سطل ،رُز قرمز با تزیینات شاخه مورد در سطل دیگر ،گلایول هم همینطور و میخک های کله‌گنده سفید و صورتی هم. میخک هم قشنگست هم مقاومتش بالاست،یک شاخه سفیدش را بر می دارم.پسرک رمزکارت را می پرسد و می کشد.خانه ابدی سید محمد تقوی نزدیک‌ است.خیلی نزدیک.خدا خدا می کنم آن طرف ها شلوغ نباشد.خانه او دیوار به دیوار خانه ابدی شهید منصور خادم صادق است که غالبا شلوغست.به دلم مانده یک بار بروم به دور از هیاهو کمی با شهید تقوا حرف بزنم و گریه هایی که توی گریه دانی ام سیو کرده ام را زار بزنم،زار بی صدا البته.به طرز عجیبی بعد از مشاهد مشرفه گلزار شهدا و زیارت اهل قبور(مومنین البته) آرامم می کند.شاید بخاطر بیداری باشد.همان بیداری که آقاجانمان امیرالمومنین می گوید الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا(ملت خوابند بمیرند بیدار می شوند)....حرف زدن با آدم‌هایی که از دنیا رفتند خیلی لذتبخش است.خصوصا شهدا که ادراکات حساس تر و قوی تری دارند و در هر لحظه صدایمان را می شنوند،باحرف های بغض آلود یا خنده دارمان متأثر می شوند،جواب سوال هایمان را می دهند هر چند که ما نمی شنویم و‌نمی بینیم .یک‌ جایی خواندم که صاحب قبر و زائر روی هم تاثیر می گذارند،شاید آرامشی که می گیرم متأثر از همین اثر گذاری متقابل باشد. بین اسامی حجاری شده شهدا آب جمع شده و این یعنی یکی قبرها را شسته.بطری آب را پر می کنم.توی قاب با چشم‌هایی آرام وغیر قابل توصیف از معنا، دارد نگاه می کند.آب را خالی می کنم روی سنگ.ریختن آب روی قبر خوبست.البته بعضی ها گفته اند فقط موقع خاکسپاری و حکمتش برداشتن عذابست اما برخی دیگر گفته اند تا همیشه خوبست!نه اینکه متوفی خنکش بشود ...نه! سنگ خاکش پاک می شود و نوشته های رویش خوانا .فلسفه اش از بعد از چهلم اینست.بردن‌گل هم جایی توصیه نشده خصوصا میخک... ابر آمده وسط آسمان ،شاخه های یاس افتاده توی قاب عکس،روی سمت چپ صورتش.سید محمد تقوا دارد با زبان حال حرف می زند.من مکالمه به زبان حال را بلد نیستم ،پرت و پلا می گویم .می نشینم روی صندلی یکدست سبز تا از نور شهدا اقتباس کنم.من مهره تسبیح شب نماهستم.شما هم هستید.باید در معرض نور باشیم که شب که شد توی تاریکی اطرافمان روشن باشد. ملاصدرا می گفت ساکنین عالم ملکوت روی عالم خاک اثر دارند.من برهان‌های عرشیه ملاصدرا را بارها با چشم‌های خودم تجربه کردم.روبروی من یک آدم خیلی خیلی زنده نشسته.ما مرده های متحرکیم.دنیا محل زندگی مرده هاست.تن ما قفس است،عادت هایمان قفس است،محبت های مان قفس است،همینکه محتاج طبیعتیم برای زنده ماندن قفس است.ابتلائات ظریف الهی خیلی تلاش می کند یکی مثل من را از قفس آزاد کند اما قفس اصلی خود منم...اگر با این حال بمیرم با قفس رفتم توی باغ‌. درباره قفسم با آدم توی قاب حرف می زنم.... من به برهان های عرشیه صدرا ایمان دارم.به اینکه شهدا زنده اند.به اقتباس نور.به اینکه قدرتی وجود دارد که می تواند قفس روح را بشکند.به تاثیر اهالی عالم ملکوت. به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid