eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
686 دنبال‌کننده
364 عکس
62 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«عِتاب یارِ پریچهره عاشقانه بکَش» به قلم طیبه فرید
«عِتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکَش» شیرین نبود.از همان وقت که مادرش او را زاییده بود.اصلا اسمش را گذاشت هند! نه ببخشید، شیرین. شاید که تلخی اش پیدا نباشد.بزرگ‌هم که شد پای هیچ فرهادی به زندگی اش باز نشد!آخر کدام مردِ پاک باخته ای حاضر می شد محض خاطرِ او تیزی چکشش را حرامِ دل سفت‌ و سخت کوه کند؟مردی که با او شوهر کرد!!!صدایش می زد« مادر فولاد زره» .بچه هایش وقتی بزرگ‌شدند بابایشان را مسخره می کردند که« تو زن نگرفتی،تو به شیرین شوهر کردی!» روزی که ابراهیم توی آتش سوخت مادر فولاد زره گفت «سزاوار نبود اینقدر آسان‌ بمیرد!» ابراهیم را می گفت ها! ابراهیمی که سوخته بود.سوخته !یکجوری که قدش کوتاه شده بود!یکجائی که هیچکس نبود خاموشش کند،یکجوری که اصلا کسی نمی شناختش. اما هند جگر خوار به این هم قانع نبود،کینه عین خون از کلماتش می چکید.اگر دستش می رسید غلامش وحشی را می فرستاد که تن او را مثل حمزه سید الشهدا مُثله کند. واقعا سوختن توی جنگل نموری که همه جاندارهایش از سرما می لرزند ،همه جایش را مه گرفته ،سنگ های خیسش کم مانده از سرما بترکد مرگ آسانست؟ آخوندها می گویند سختی و آسانی مرگ به شکل رفتن‌نیست.ممکن است یکی به رغم ظاهر سختِ مرگش آسان رفته باشد و برعکس.هر چه بود ظاهر مرگ سید ابراهیم سخت بود.حداقل برای آن هایی که شب تا صبح بیدار مانده بودند خبر زنده بودنش رابشنوند یا توی خواب کابوس دیده بودند که پیدا نشده. آن هایی که دوستش داشتند نگران بودند که خودش سوختنش را حس کرده باشد.او که وارث آرزوهای خاک خورده میرزا و صدنفر آدم‌ دیگر بود.اما گرگ آدم نما هر جا باشد گرگی می کند ،طبیعتش را از چشمهای دریده و دندان های تیز و زوزه کشیدن های ترسناکش نشان می دهد.مزاج گرگ آدم نما عین هند جگر خوار است،شاید هم برعکس.حُکماً شیرین اگر صد سال پیش قد و بالای یخ‌زده میرزا را توی کوه های تالش دیده بود وقتی که نعش هوشنگ آلمانی روی کولش خشک شده بود می گفت حقش نبود کوچک جنگلی اینقدر آسان‌بمیرد.شاید اصلا دیگر نوبت به محمد خان سالار نمی رسید که بخواهد سر میرزا را از تنش جدا کند. توی آن برف و بوران، بزرگِ جنگل را پیدا کردند . میرزا سالمِ سالم بود.فقط دیگر قلبش نمی تپید.صورتش همان شکلی بود.مثل قرص ماه. یخ‌زده.... سید ابراهیم را هم توی جنگل خیس ارسباران پیدا کردند.اولش نمی دانستند خودش است.از روی انگشتر سوخته عقیقش شناخته بودند.هیچ چیزش عین قبل نبود.می گفتند از صورتش چیزی برای شناختن نمانده . انگار خدا یکجوری برده بودش که همه قدر نشناسی هایی که در حقش شده بود جبران بشود.بقول حافظ: عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند گرگها داشتند زوزه می کشیدند اماشهادت خستگی از جان میرزا به در کرده بود..... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«خرده روایت های قهرمان سوز» به قلم طیبه فرید
«خرده روایت های قهرمان‌سوز» آبان سال چهل ،خبرنگارِ روزنامه اطلاعات روایت او را ناقص نوشت چند دهه بعد وقتی حقیقت ماجرا رو شد،او باز هم توی ذهن مردم قهرمان باقی ماند.آدم ها آن قدر روی ایثار او خورده شده بودند و آن قدر با او همذات پنداری کرده بودند که اصلا حواسشان نبود که چرا یک جوان سی و دوساله باید وسط سرمای استخوان سوزِ میانه لباس نازکی تنش کرده باشد یا اینکه او که فانوس همراهش بود چرا لباسش را آتش زد!همه مخاطب های ریز علی حداقل یک بار خودشان را توی ایستگاه قرانقو _شیخ صفی تصور کرده بودند ،صدای قطار را شنیدند و لباسشان را آتش زدند و هزار نفر آدم را زنده نگه داشتند.حقیقت این بود که روایت های بعدی که مستند نگاری روایت های اول را زیر سوال می برد چیزی از ارزش کار ازبر علی حاجوی که اشتباها به او گفته بودند ریز علی خواجوی کم نمی کرد.او بدون اینکه انگیزه‌های بیرونی داشته باشد به عنوان یک قهرمان هویت ساز نشسته بود توی دل مردم،قهرمانی که روایت های متعارض هم نتوانستند قصّه هویت ساز او را پاک کنند.اما یک‌ جا نیمچه روایتی که مثل تار عنکبوت توی حاشیه‌ درست شده بود خیلی بی صدا و کمرنگ‌ آمد و به تمام روایت های قبل دهن کجی کرد.خرده روایتی که بعد از چند دهه ذهن مخاطب محاسبه گر را به هم ریخت.ناروایتی که بی سر و صدا و بدون اینکه اعلان جنگ کند آمده بود بگوید: قهرمان بودن چه فایده ای دارد وقتی ریز علی خواجوی ،دهقانِ نامدار اهل میانه باشی و در گمنامی زندگی کنی داستان قهرمانی ات یکدفعه از کتاب ها حذف شود و توی گمنامی بمیری؟! انگار آدم ها یادشان رفته بود که ریز علی اصلا برای نام و نشان و قهرمانی آتش را سر چوب دستی اش نکرده،و بعد از ایستادن قطار به اشتباه یک کتک مفصل از آدم های توی قطار خورده...انگار آدم‌ها قهرمانی را بد فهمیده بودند و ریخته بودنش توی ماشین حساب و داشتند حساب و کتاب می کردند که ایثار به سبک ریزعلی خواجوی خیلی هم با منافعشان جور در نمی آید . انگار نیمچه روایت سوم‌ را درست کرده بودند تا کار ناتمام دو روایت اول را که با تعارض نتوانسته بود تفسیر آدم‌ها را از قهرمانی، خراب کند، تمام کند! عالم روایت پر است از روایت های سومِ خانه خراب کنی که می آید تمام یافته های هویت سازی که آدم‌ها به آن وفادارند ،می شوید و با خودش می برد. حالا روایت مهم این روزهای ما روایت انسان قهرمانیست که خدا خواسته از میان آتش روایت های متعارض خلیل وار بیرون بیاید.قهرمانی که خرده روایت های خانمان برانداز برای حذفش کمین کرده اند.روایت هایی که می آیند با سمباده زبر توی دستشان می کشند روی هویت جمعی شکل گرفته‌‌و همه را پاک می کنند... کافی است تصور کنید در این خرده روایت های نانوشته سرگذشت قهرمان نماهایی نوشته شود که بی هیچ تناسبی سر جای قهرمان هویت ساز داستان تکیه می زنند.قهرمان نمای پاچه گِل مالیده ای که وسط سیل قدم‌می زند و به ناموس بی پناه مردم که با او درد و دل می کند می گوید «همین‌که سالمی خوبه».....ناقهرمانی که بوی گند حرف هایش شامه ی مردم را در برهه ای از تاریخ این مملکت آزرده.بیایید عهد ببندید که نگذارید روایت های نچسب سومی شکل بگیرد که هویت جمعی بدست آمده از خون دل قهرمان روایت های قبل را به باد بدهد... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«اشک حوا» نورون‌های آیینه‌ای مخاطب را حساس می‌کند - ایبنا https://www.ibna.ir/news/513663/
«آن‌ها» هیچ چیزی توی دنیا جای خالی بعضی ها را پُر نمی کند... من آدم هایی را دوست داشتم که برای این‌که به این دنیا بیایم آن‌ها را از دست داده بودم! قنداقم را دادند دست پدرم و او لالایی خوانده بود: «غمش در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل سبک‌تر قدم زن مبادا غباری به محمل نشیند» و قطره ی اشکی از بغل چشم‌هایم اُفتاده بود پایین! داشتم خوابشان را می دیدم!! خواب می دیدم هنوز به اینجا نیامده ام... وآن‌ها بودند.... طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«نامیرا» به قلم طیبه فرید
«نامیرا» تاریخ عین آقا بزرگ آدم می ماند.از آن هایش که حداقل اواخر قاجار را بچگی کرده و دو دوره پهلوی را با آزمون و خطای نوجوانی و جوانی گذرانده و در چهل و پنج سالِ انقلاب استخوان خرد کرده باشد.الهی شکر که تاریخ مالِ همه هست نه فقط مِلکِ ابدی فاتحان.اینجوری همه آدم ها آقا بزرگ دارند.فقط خدا کند که پیرمرد را نگذاشته باشندش خانه سالمندان،خدا کند از آن بچه ها نباشند که آقا بزرگشان را پاس می دهند به هم و آخر سر هم بر اساس اینکه کی زورش کمتر می رسد خرابش کنند سر همو.تاریخ از آن آقاجان‌هاست که باید هرروز پای حرف های تلخ و شیرینش بنشینی و‌فرصت را دو دستی بچسبی که از دست نرود.اخلاقِ فرصت را که می دانید!همه اش عجله دارد می خواهد جَلدی برود. تاریخ ،فرصت که باشد سر صندوق خاطراتش را باز می کند.برایتان می گوید که بد وارثی از بی وارثی بدتر است.وارث بد محصول یک عمر زندگی شرافتمندانه آدم را دود می کند.مگر فرانسوی ها نبودند که خاندان بوربون را به بهانه بستن دست و پای عدالت فتیله پیچ کردند،اما به تاج و تخت که رسیدند عدالت را گذاشتند در کوزه آبش را خوردند.وارثانِ انقلاب مردمی فرانسه آب ندیده بودند وگرنه از بوربون ها حرفه ای تر شنا می کردند.هنوز انقلابشان یکساله نشده بود که دخلش را آوردند.نه اثری از مردم ماند و نه بو و خاصیتی از عدالت.انقلاب روسیه علیه تزارهای مستبد هم دستِ کمی از فرانسوی ها نداشت. لِنینِ بدبخت آدم‌بدوارثی بود. پیروز که شد بخت یارش نبود افتاد توی بستر بیماری.طولی نکشید که مُرد.اِستالین جایش را پر کرد و توی یک چشم به هم زدن همهٔ میراث لنین را داد به باد فنا.انقلابی هایی که یک روز با تزارها کارد و پنیر بود ،بعد لنین از تزارها هم تزاری تر شد.انقلاب چین هم که عین همین ها.بعد از کلی جانِ آدم‌که به هدر رفت، برگشتند سرِ جای اولشان.آقای خمینی که انقلاب کرد مردم چشمشان الجزایر را دیده بود که به اسم اسلام و مبارزه با استعماربازی های فرانسه قیام کرد،اما بعدش همه چیز افتاد دست انقلابی نماهای الجزایری،چشمشان فرانسه و چین و روسیه را دیده بود.می ترسیدند.آخر ناتوها از همان فردای انقلاب پنجاه و هفت شروع کردند به سهم خواهی!آقای خمینی گفت انقلاب سهمیه بندی شدنی نیست.همه اش یکجا فقط مال امت است.اصلا بسیج بیست میلیونی را درست کرد که حافظ حق امت باشد.آقای خمینی خودش که رفت داغ همه چیز را به دل ناتوها گذاشت...کاش آدم‌ محصول یک عمر شریف زندگی کردنش را بدهد دست وارث خوب.آقای خمینی وارث های خوبی داشت. یکسال گذشت خبری نشد. ده سال گذشت خبری نشد ..... پنج سال دیگر نیم قرن می شود که هیچ خبری نیست.هنوز هم داغ انقلاب خواری به دل ناتوها مانده. هیچ قومی ظهور نکرد که زیر پای وارث های خمینی را جارو‌کند!نه اینکه آدم‌ناتو نباشد ،اتفاقا فکر او از همه بیشتر دشمن‌دارد اما میراثی که آقای خمینی گذاشت مالِ همه اُمّت بود.حالا کلید آن ارث بزرگ افتاده دست جماعتی از وارثین که از نسل اول هم زرنگ ترند.یکجوری بازمانده‌های او در همه جای دنیا زیاد شد که کسی نمی تواند جلو وارثان چند ملیّتی او را بگیرد.او همه جای عالم جان فدا دارد.چطور می شود زیر پای این همه آدم را جارو زد؟! زیر پای این انقلاب نامیرا را.... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
https://eitaa.com/atayebefarid/161 آرشیو باغچه کوچک من را دنبال کنید
چشم های تاک، خیسِ اشک بود. می گفت از روضه‌خوان شنیده «او انگور رازقی را بسیار دوست می داشت»... https://eitaa.com/tayebefarid
ملاک های یه انتخاب خوب رو در آرشیو عکس نوشته های من دنبال کنید. https://eitaa.com/atayebefarid
«دکمه پیرهن جبرئیل» به قلم طیبه فرید
«دکمه ی پیرهن جبرئیل» نمی دانم کدام بی سلیقه ای این ضرب المثل را ساخت که «دختر پُل است و مردم رهگذر!»اصلا مگر پدیده های ظریف قحط بود که ریحانه خلقت را تشبیه به پل کرد!حتم دارم خانه خودش عین کاروانسرا بوده.کاروانسرایی که از وسطش پل می گذشته.احتمالا خودش هم از آن هایی بوده که وقتی بچه دار می شده کسی ذوق بچه اش را می کرده می گفته «دستبوستونه،غلامتونه،کنیزتونه».انگار نه انگار که خدا خودش با آن‌عظمت گفته «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ ......»*.ازین ضرب المثل های چیزکی جاهای دیگر هم آمده مثل آنجا که درباره مرگ این اتفاق شریف می گویند« شتریست که در خانه هر کسی می خوابد!»جل الخالق.....من اگر می خواستم ضرب المثل بسازم به جای این حرف های نازل، توپ را می انداختم توی زمین خانواده پسر.چجوری؟این شکلی که الان می خواهم بگویم: راستش خانه ای که دختر دم بخت دارد محل رفت و آمد فرشته هاست.تا اینجایش پیداست که پسرها و ننه بابایشان فرشته اند.و اما بعد... فرشته ها برای خودشان طبقاتی دارند.بعضی هایشان مسئول تقسیم روزی اند،بعضی هایشان موکل مرگند،بعضی هایشان می آیند امور زندگی خلق الله را به سامان می رسانند وبعضی هایشان هم مثل ملائکه مُهیمه که بقول امام خمینی* درعشق خدا مُستَغرَقند اصلا از وجود عالم بی خبرند.تا تقدیر چی باشد و نخ اقبال دختر مردم به دکمه قبای کدام یکیشان گیر کند.البته ملائکه الله علیهم السلام قبایشان کجا بود،که دکمه داشته باشد!در مثل مناقشه نیست.به هر حال راویِ دختردار عاقل باید یک جوری ملاحظه زبان روایت را بکند که اگر یک وقتی هم لغزید به قول آقای حافظ فرشته اش به دو دست دعا نگه دارد.(اینجای متن خیلی کنایه آمیز بود).خدا کند تقدیر با آدم‌سر جنگ نداشته باشد و صدر و ذیل زندگی آدم جوری رقم بخورد که فرشته عذاب و موکل مرگ و ملائک مهیمه گذارشان به سر کوچه خانواده عروس نیفتد.در عوض فرشته ای بیاید که ملتفت باشد که «دنیا، واقعا سیاره رنج است». نه عین‌ عزرائیل علیه السلام بخواهد جانت را بردارد ببرد یا اسرافیل (ع) که هی بخواهد در صور بدمد‌و قیامت کبری راه بیندازد و یا مثل میکائیل(ع)که فقط مسئول رزق و روزی است ....بنظرم هیچکدامِ این ها دامادهای ایده آلی نیستند.منظورم از ایده آل همان خوب خودمان است نه آن‌ «اسپایدرمنِ» دست نیافتنی. داماد آدم باید جبرئیل باشد.با کلی برنامه خوب از راه برسد.یکجوری که خیال آدم دختردار راحت باشد که عزیز کرده اش می رود پی زندگی.در «خانه ی بخت». جبرئیل از قدیم فرشته حیات و زندگی است.حتی خیلی قبل تر از اینکه دستورالعمل زندگی را بگذارد توی بغل حضرت موسی و عیسی و ابراهیم و الباقی انبیاء اولوالعزم.... ناگفته نماند، همه دخترها آرزو دارند جبرئیل آقای همسرشان باشد.جبرئیل با ابروهای کت و‌کلفت مردانه و ریش قشنگ و صدای خش دار... بخاطر همین اگر همه عمرشان هم یک خط از مصحف شریف را نخوانده باشند در ایام دم بخت کُلش را با انواع شرح‌و تفسیر از فیض الاسلام گرفته تا قلم فلسفی المیزان‌ می خوانند.البته نه همه دخترهای دم بخت !فقط آن‌هایی که منتظر جبرئیلند.تتمه قرآن‌خوانی دخترهای جبرئیل دوست هم همان صفحه ایست که سر سفره عقد باز می کنند.دوران پسابخت هم وقتی به مراد دلشان رسیدند به فراخور حال می شوند یومنون ببعض و یکفرون ببعض. القصه ازین به بعد به جای ضرب المثل نازل پل و دختر و ازین‌جور حرف های پرت و‌پلا از مثل مترقی خانه ای که دختر دم بخت دارد محل رفت و آمد فرشته هاست استفاده کنید اتفاقا با قول خدا هم جورتر است. باشد که رستگار شوید. *وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا *آداب الصلاة ،امام خمینی. به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«زندگی در انحصار» به قلم طیبه فرید
«زندگی در انحصار» یک هفته ای می شود داریم خانه صد متریمان در طبقه سوم را بزرگ می کنیم.با جابجایی وکم کردن وسایل و چندتا تغییر کوچک فضای مفیدش بیشتر می شود.هر سال به‌خودمان وعده می دهیم که تا تابستان امسال همینجا می نشینیم ،بعدش ان‌شاءالله می رویم خانه ای که روی زمین باشد،باغچه داشته باشد.مرغ و خروس می آوریم.اما انتظارمان بی فایده است.قیمت خانه از تصورات ما و پس اندازمان سرعت بیشتری دارد.تصمیم گرفتیم همین صد متر جا وسط هوا را بهترش کنیم تا ماندنی شود.خیلی ها نصف همین را هم ندارند.تازه مرغ و‌خروس هم می آوریم مگر آن‌ها که سگ و گربه می آورند چکار می کنند. ساعت از ده شب گذشته.هنوز ریزه کاری های زیادی مانده اما برای ادامه دادن انرژی نداریم.تازه یادم می آید از بعد صبحانه‌آن قدر گرم‌ کار بودیم که یادمان رفته چیزی بخوریم.کاسه را می گذارم روی گاز و شیره را می ریزم داخلش تا کمی گرم شود کره را می‌گذارم وسطش.ما بچه های عصری هستیم که اگر بهانه می کردیم که این غذا را دوست نداریم بهمان می گفتند« آدم‌گشنه سنگم بزارن جلوش می خوره معلومه گشنه نیسی!» بخاطر همین خیلی گیر غذا نمی مانیم.کره روی سطح براق شیره می چرخد و‌کف می کند و ذوب می شود .وسط این آشفته بازار شیره داغ و‌کره با نان سنگک غذای خیلی شاهانه ایست.سلطان تلویزیون را روشن می کند.اینروزها تنور انتخابات حسابی گرم است.میزگرد یکی از نامزدهاست.دارد درباره مسکن‌حرف می زند.اینکه‌ خانه اسمش رویش است با خوابگاه توفیر دارد و غالبا‌ کسانی که دستی توی بازار مسکن دارند بیشتر به متراژ و قیمت و مسائل کمی اش توجه می کنند تا کیفیت و معماری و فرهنگ حاکم بر آن! راست می گوید.همین که روز به روز خانه های سیصد متری دهه شصتیِ چپ و راستمان دارد می شود برج یعنی کسی کاری به کیفیت مسکن‌ندارد.اوضاع کویر و نواحی کوهستانی و مناطق معتدل و شهرهای کنار دریا همه همین است.زندگیِ زشت عمودی آسمان را می خراشد و بالا می رود، بی هیچ ملاحظه ای. مهمان برنامه که ممکن است رئیس دولت بعدی باشد،پست اجرایی خاصی نداشته اما پیداست رفته میان مردم شهر و روستا حرفشان را شنیده! .موهای سر و صورتش عین‌پشمک‌سفید شده.آدم صادقیست.ذهن گریز پای مسئله تراشم می گوید این بشود رئیس جمهور مویی برای سفید کردن ندارد.یک کم که گذشت چطور بفهمم تغییر کرده.چه الان که دوران نامزدی اش را می گذراند چه آن موقع که هیچ‌مسئولیتی نداشت سرش درد می کرد برای کار کردن.بعضی ها هم چه حوصله ای دارند!سلطان می پرد وسط صحبت کارشناسی که می گوید آقای نامزد لطفا موضوع را نپیچانید .... _یادته دو سه سال پیش تو گروه زیست شهرهای نوین کارشناسا درباره همین‌چیزا حرف می زدن؟ _یه چیزایی یادمه آقای نامزد دارد توضیح می دهد که شما ذهنتان پیچ دارد من کجا پیچاندم؟ سلطان چند تا زیتون می گذارد توی دهانش و می گوید: _این بنده خدا از همون موقع داشت روی مسئله کیفیت مسکن‌کار می کرد.فکرشو بکن مسئولیت نداشته اما وقت و بی وقت این روستا و اون داهات می رفت پای حرف مردم وطرح می نوشت و برنامه می داد به این دولت و اون دولت!فک کن این مسئولیت داشته باشه چه کار می کنه!» یادم می افتد به آقای همساده که دو روز پیش وقتی فهمید ما می خواهیم به آقای مو پشمکیان رأی بدهیم،سر تأسفی تکان داد و‌گفت: _اصلا سابقه نداره!!!! ومن مسیر از پارکینگ تا لابی طبقه سوم را داشتم به این فکر می کردم که اگر قرار بود نسل اول انقلاب تجربه پست های اجرایی را اینقدر مهم تلقی کنند توی آن‌برهه هیچ کس به اندازه کارگزارهای رژیم پهلوی دارای سابقه پست اجرایی نبود و فرصت به نسل اولی های انقلاب که بی پست اجرایی کلی سابقه داشتند نمی رسید. حواسم نیست لقمه چندمیست که می گذارم توی دهانم.اما طعم‌کره اش تمام شده.چون زودتر جذب نان می شود از وسط های کار طعم‌ شیره غالب می شود.کارشناس درباره‌ی مشکل مسکن می پرسد.آقای مو‌پشمکیان می گوید ما در کشور مسئله کمبود زمین نداریم و به اندازه کافی برای همه جا هست.مشکل مسکن بخاطر انحصار زمین است.تازه فقط همین نیست که فقط برای ملت خانه درست کنی!خب نسبت مسکن مردم با شغل و سایر نیازهایشان چطوری می شود.گرم صحبت درباره برنامه هفتم‌توسعه می شود.نسبت به نامزدی که چند روز پیش داشت درباره اینکه کورش احتمالا ذوالقرنین است و چقدر ایران از دوره باستان با شکوه بوده حرف می زد ده هیچ جلو است،شاید هم بیشتر.حداقل زنجیره تصوراتی که دارد ردیف می کند حلقه مفقوده ای ندارد.نوبت سوال پرسیدن کارشناس بعدی که می شود مگس روی یقه کتش نظرم را جلب می کند.سوالش درباره رابطه با آمریکاست....سلطان می گوید این پشه را می شناسمش توی میزگرد قبلی هم بود ! با هم می زنیم زیر خنده و من وسط صحبت های کارشناسی که توی یک دقیقه چهار تا سوال ردیف کرده دارم به طول عمر پشه ها فکر می کنم که واقعا این همان پشه ایست که سلطان می گوید؟
آقای نامزد دارد لیست بد عهدی های آمریکا را قطار می کند و اینکه به هم پیمان های خودش هم رحم نمی کند چه برسد به ایران که چهل و پنج سال است به اسب شاه گفته یابو.... سه دقیقه وقت دارد.انگار من هم سه دقیقه وقت دارم به همه چیز فکر کنم! به خانه مان که چقدر بزرگ شده.به تغییر رنگ روی دیوار و براقی زمین بعد از آوردن مرغ و جوجه ها!به دغدغه آدم هایی که از آمریکا هنوز خسته نشدند.به اینکه غذا نباید حتما پختنی و زمان بر باشد! به اینکه همین شیره داغ و‌کره ای که سابقه همجواری نداشتند با نان سنگک چقدر چسبید واینکه همین چند دقیقه ای که نشستم پای تلویزیون حرف های جدید شنیدم. و به آدم هایی که زمین را به انحصار خودشان درآوردند..... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«سند تک برگ با کد رهگیری» به قلم طیبه فرید
«سند تک برگ با کُد رهگیری» بچه که بودیم هر وقت بین بزرگترها بحث خرید و فروش مِلک پیش می آمد آقاجانم می گفت « تبدیل ملک به غیر ملک خسارتِ». این جمله توی ذهنم حک شده بود.هر وقت یکی را می دیدم که ملکش را فروخته که مثلاً ماشین مدل بالا بخرد یا هر چیزی که ضرورتی نداشته توی دلم می گفتم این الان خسارت کرده!بگذریم که گاهی زمین باید فروخته شود که گرهی از زندگی انسانی باز کند .سال ها گذشت تا فهمیدم حرف آقاجان حدیث* بوده.از آن به بعد خیلی محتاط تر شدم .البته توی ذهنم وگر نه من‌ملکم‌ کجا بود که بخواهم تبدیلش کنم. یک گوشه ذهنم‌ حرف آقاجان را بایگانی کردم که اگر یک روز ملکی داشتم‌ برای بدست آوردن چیزهای بی ارزش نفروشمش.تا اینکه همین چند روز پیش حدیثی دیدم که مومن را به ملک تشبیه کرده بود*!ملکی که مردم روی آن‌ساکنند،چه بهره ها که از آن‌نمی برند و چه فسق و‌فجورهایی که نسبت به آن‌ نمی کنند،اما او با بی معرفتیِ آدم ها مدارا می کند،چون چشم‌طمعش به رضای خداست.بعد از دیدن این حدیث نگاهم به ملک‌عوض شد! ملک فقط همین زمین معهود نبود.اینکه زمین را جز به زمین معاوضه نکنید می توانست نقل جایگزین کردن آدم های خوبی باشد که از دستشان دادیم،همان اَینَ السَّبِیلُ بَعْدَ السَّبِیلِ وأَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ ی خودمان در دعای ندبه. کی فکرش را می کرد؟ هنوز چهلم شهیدمان نرسیده وما مجبوریم یکی را به جای او انتخاب کنیم.زمینی که به جز محل مدارا با ناهنجاری هاو سیل تهمت های تلخ، زمینِ مقدسی بود.عزیز دل مردم... هنوز التهاب دلمان آرام نشده و خاطره آن شب بلاتکلیف برزخی یادمان نرفته باید باچشم‌های خیس یکی را پیدا کنیم که یا مثل او یا بهتر از او باشد.کار نیمه تمام یک شهید را فقط یک شهید به سامان می رساند!وگرنه تبدیل ملک به غیر ملک خسارت است.تبدیل ملک‌خوب به ملک بد از آن هم خسارت بارتر.خدا خودش رئیس عقلاست حتما یا مثلش را یا بهترش را گذاشته*.فقط اختیار انتخابش را داده دست خودمان!بین گزینه هایی که برخی‌شان ملک خوبی هستند اما نه در آن حد که عزیز جمهور باشند.بعضی هایشان شبیه ملکند اما چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.بعضی هایشان شبیه ملکند حتی توی جَلوَت آن‌کار دیگر می کنند!قطعا صالح بعد از صالح و صادق بعد از صادقِ ما بین همین هاست. قطعا باید یکی باشد که یواشکی با ده نفر دیگر قولنامه نشده باشد،ملک وقفی نباشد!قناسی و پِرتی نداشته باشد.نورگیر باشد.... سند تک برگ داشته باشد با کد رهگیری! اثر این جور املاک خوب یا بد ،یک عمربیخ ریش صاحبش می ماند! * کافی ،ج۵،ص ۹۱ *مصباح الشریعه ،ص۱۵۵ *بقره،۱۰۶ به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid