۱۱ فروردین ۱۴۰۲
تَذْکِرَةٌ 🇵🇸
من کلا میپیچوندم یا درگیر کارای فرهنگی سیاسی مدرسه بودم با حسین😂 یا میپیچوندیم تو دفتر فرهنگی خواب ب
حالا اینا رو میگه ها ولی کلا اینایی که تعریف میکنه سی درصد مواقع بوده اینا از اونایی بودن که دم عیدا و بین التعطیلین ها رو هم نمیپیچوندن
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
تَذْکِرَةٌ 🇵🇸
شما نگران دینت خودت باش اول😂
من آنقدر گیر و گور دارم تو همین نصفش که خدا میگه تو به همینا برس بیخیال اون یکی نصفه
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
تَذْکِرَةٌ 🇵🇸
الله وکیلی من نبودم🚶♀
حسین اینجوری بود تو هم با اون بودی دیگه
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
تَذْکِرَةٌ 🇵🇸
حسین اینجوری بود تو هم با اون بودی دیگه
میگفت تو خونه حوصلم سر میره😒
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
همان شبی که پیکرش رسید، عباس با ذهنی آشفته و فکری نگران لحظاتی خوابش برد. دید محمد حسن را دست و پا بسته در گودالی انداخته اند، اسلحه ای را هم به طرفش نشانه گرفته اند.
از محمد حسن پرسید:« در آخرین لحظات و تو اوج غربت و تنهایی، اهل بیت هم اومدن؟!»
محمد حسن از توی گودال، نگاهی به عباس کرد و گفت:« آره! همه شون اومدن!»
و تاکید کرد:« امام حسین هم اومدن. توقع داشتم حضرت زهرا💔 هم تشریف فرما بشن، که ایشون هم اومدن...»
- کتاب جمعه دوم آوریل
#FridayApril2nd
#یک_برش_کتاب
@tazkerah
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
۱۲ فروردین ۱۴۰۲