eitaa logo
تذكرة المتقين
204 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
18 فایل
نشر معارف دین ارتباط با ادمین @Hassanshojaei6774
مشاهده در ایتا
دانلود
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده (۱۶) 📌شاگرد خوب اهل بيت عليهم السلام: عبدالله بن مبارك گويد: به زيارت خانه خدا مى رفتم. در بين راه زنى فرتوت با چادرى يشمين ديدم. گفتم: السلام عليك. گفت: سَلامٌ قَولا مِن رَبٍّ رَحيمٍ. گفتم: در اين مكان چه مى كنى؟ گفت: وَ مَن يُضلِلِ اللهُ فَلا هادِىَ لَهُ. دانستم كه را ه را گم كرده است. پرسيدم: به كجا مى روى؟ گفت: سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصى. فهميدم به مكه رفته و اكنون عازم بيت المقدس مى باشد. گفتم: چه مدتى است در اينجا بسر مى برى؟ گفت: ثَلاثُ لَيالٍ سَوِيا. گفتم: غذائى با تو نمى بينم، چه مى خورى؟ گفت: هُوَ يُطعِمُنى وَ يَسقينِ. گفتم: چگونه وضوء مى گيرى؟ گفت: فَاِن لَم تَجِدوُا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدا. گفتم: مقدارى غذا با من هست ميل مى كنى؟ گفت: ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّيامَ اِلَى اللَّيلِ. گفتم: ماه رمضان نيست، مى توانى افطار كنى. گفت: وَ مَن تَطَوَّعَ خَيرا فَاِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ. گفتم: در سفر روزه گرفتن مباح است؟ گفت: وَ اَن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمُونَ. گفتم: چرا همچون من سخن نمى گوئى؟ گفت: ما يَلفَظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ. گفتم: از كدام قبيله هستى؟ گف: وَ لاتَقفُ مالَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اَنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤ ادَ كُلُّ اوُلئِكَ كانَ عَنهُ مَسئُولا. گفتم: سخن بسيار گفتم، مرا ببخش. گفت: لاتَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم. گفتم: اگر اجازه دهى ترا بر شترم سوار كنم تا به كاروان برسى. گفت: وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللهُ. پياده شدم و شتر را خواباندم. چون خواست سوار شود. گفت: قُل لِلمُؤ مِنينَ يَغُضُّوا اَبصارَكُم. پس چشم خود بستم. هنگام سوار شدن شتر رم كرد و چادرش پاره شد. گفت: وَ ما اَصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم. گفتم: بگذار پاى شتر را ببندم. گفت: فَفَهَّمناها سُلَيمانَ. پس پاى شتر را بستم و سوار شد. گفت: سُبحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنا لَهُ مُقرَنينَ. آنگاه زمام ناقه را گرفتم و بر او صيحه زدم و به سرعت پيش مى رفتم. گفت: وَاقصِد فى مَشيِكَ وَ اغضُض مِن صَوتِكَ. حركت خود را آهسته كردم و زير لب آواز مى خواندم. گفت: فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ. گفتم: از سخنانت پند گرفتم. گفت: وَ ما يَذَّكَرُ اِلا اوُلُوا الاَلبابِ. گفتم: آيا شوهر دارى؟ گفت: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَسئَلُوا عَن اَشياءَ اِن تُبدَ لَكُم تَسُؤ كُم. ديگر با وى سخن نگفتم تا به قافله رسيديم. گفتم: چه كسى را در قافله دارى؟ گفت: اَلمالُ وَ البَنُونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا. گفتم: در راه حج به چه كار آمده اند؟ گفت: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدوُنَ. دانستم آنان راهنماى حاجيان هستند. گفتم: نام فرزندانت چيست؟ گفت: وَاتَّخَذَ اللهُ اِبراهيمَ خَليلاً وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليما، يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ. پس چون نام آنها را دانستم، ايشان را صدا زدم، سه جوان همچون قرص قمر پيش آمدند. گفت: فَابعَثُوا اَحَدَكُم بِوَرَقِكُم هذِهِ اِلَى المَدينَةِ فَليَنظُر اَيُّها اَزكى طَعاما فَليَاءتِكُم بِرِز قٍ مِنهُ. يكى از فرزندانش رفت و خوراكى برايم آورد. گفت: كُلُوا وَ اشرِبُوا هَنيئا بِما اَسلَفتُم فِى الاَيامِ الخالِيَةِ. گفتم: از اين طعام نخورم تا مرا از حال مادر خويش آگاه سازيد. گفتند: مادر ما چهل سال است نيازمنديهاى خود را با آيات قرآن اظهار و بر طرف مى كند، و جز به قرآن سخن نگويد تا مبادا با گفتن سخن بيجا مورد خشم خداوند قرارگيرد. و او كسى جز فضه خادمه، تربيت يافته مكتب زهراء نبود. گفتم: ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤ تيهِ مَن يَشاءُ وَاللهُ ذوُالفَضلِ العَظيمِ. واین گونه است مکتب اهل بیت علیهم السّلام. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774