26.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مرزهای عاشقی/شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا
شادی روح بلند شهدا صلوات🕊🌹
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
🦋 خاطرات شهید از زبان مادر شهید
🌸کمک به دیگران🌸
خیلی مخفیانه کار میکرد. اهل ریا نبود. حتی من هم گاهی از کارهایش مطلع نمیشدم. ما در خانواده یک بیمار داشتیم که نیاز به کمک داشت، بعد از شهادت حسن متوجه میشدم که او هر هفت یا هشت روز یک بار، یک روز را از صبح تا شب به آن شخص اختصاص میداده، او را به حمام میبرده و کارهایش را انجام میداده. خانواده آن شخص میگفتند: روزی که حسن میآمد جزء عمر ما حساب نمیشود. میگفتند: حسن خیلی شوخ طبع بود و در کنار کمکهایش آنقدر شوخی میکرد و ما را میخنداند که فراموش میکردیم مریض داریم. بعد از شهادتش متوجه شدم به سه دختر یتیم جهیزیه داده. درآمد خوبی داشت. من میگفتم: تو چرا پسانداز نمیکنی؟ میگفت: چرا، جایی که لازمه پسانداز میکنم. چند دختر یتیم را به سرپرستی قبول کرده بود. ماشین، یک موتور تریل و یک سلاح شکار داشت، اهل شکار بود. چند ماه قبل از شهادتش یک روز آمد منزل و گفت: سند ماشینو میخوام. گفتم: میخوای چکار؟ گفت: لازم دارم. ماشین را برد و فروخت. گفتم: چرا فروختیش؟ گفت: لازم بود. من هم که معمولا خیلی سؤال نمیکردم، دیگر چیزی نگفتم. بعد از شهادتش یکی از دوستانش آمد و گفت: همسر من باردار بود و به مشکل برخورده بودیم، هزینه بیمارستان هم زیاد بود. خیلی به این در و آن در زدم که بتوانم وامی تهیه کنم، اما نشد. از دوستانم کمک خواستم، اما باز هم کار به جایی نبردم. یک روز به حال درد دل به حسن گفتم: نزدیک زایمان همسرمه و به مشکل مالی برخوردم.
حسن سوئیچ ماشین را به من داد و گفت: همین الان ماشین رو بفروش و هزینه کن. گفتم: من دارم با تو درد دل میکنم و اصلا توقعی ندارم. سوئیچ را برگرداندم. حسن هم خودش ماشین را فروخت و پولش را به من داد. آن شخص بعد از شهادت حسن گفت: میخواهم این پول را به شما برگردانم. گفتم: او خودش این پول را به شما هدیه کرده، پس من هم آن را نمیگیرم.
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه شهادت شهید حسن قاسمی دانا به روایتگری شهید مصطفی صدر زاده
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
((🕌°•🕊))
🌹شاطری که شهید مدافع حرم شد!
🔰شهید حسن قاسمی دانا از بسیجیان فعال شهر مشهد مقدس و مربی رزم نیروهای بسیج بود. در اکثر رزمایشهای بسیج داوطلبانه شرکت میکرد.
🎓 با اینکه در دانشگاه قبول شده بود اما به دانشگاه نرفت
و در مغازه نانوایی پدرش مشغول به کار گشت. در روزهای گرم ماه مبارک رمضان که به پخت نان مشغول بود، به مادرش که نگران سلامتیاش بود، میگفت:
♨️ کار در این شرایط سخت، هم یک امتحان است و هم باعث آمرزش گناهان میشود.
🌐 درآمد بالایی داشت و میتوانست مثل خیلی از جوانان دیگر مشغول امور دنیوی شود اما جسارت تکفیریها به حریم اسلام در سوریه غیرت حیدریاش را خدشهدار کرده بود و برای رفتن به سوریه ثبتنام نمود و ۲۲روز پس از نخستین اعزامش، ۱۹اردیبهشت۱۳۹۳ در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️شهید که قبل از رفتن آرزوی مادرش رو بهش یادآوری کرد و مادرش رو به آرزویش رساند(شهید حسن قاسمی دانا)
#معرفی_شهید
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
وقت_تیر!!
🌷تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور، حسن، غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند. ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم. چراغ موتورش روشن میرفت. چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
🌷....دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى!! در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى میگفت: حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم حسن قاسمی دانا
راوی: شهید معزز مدافع حرم مصطفی صدرزاده
https://eitaa.com/tazkeratoshohada