eitaa logo
🇮🇷🚩تذڪــرة الشهــدا🚩🇮🇷
199 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
به نام خدایی که خیرالناصرین است شهدا را به یــــــــاد بسپاریم نه خــــــــاڪ در اینجاشما مهمان حضرت زهرا و شهدا هستید برای زمینه سازی ظهور بقیة الله #اللهــم‌عجـل‌لـولیک‌الفــرج ارتباط با ادمین @yazahra_m
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید عبدالمهدی مغفوری و ارادتشان به خانم فاطمه زهرا سلام اله علیها♥️ https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری |🕊✨🌺| 💐🍃شهید عبدالمهدی مغفوری در سال 1335 در کرمان در خانواده ای تنگدست ولی متدین  به دنیا آمد. پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد . عبد المهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان برد . آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد پایبند یش به دینداری بود  . او پس از پایان دوره دبیرستان در دانشسرا  پذیرفته شد و در رشته برق فوق دیپلم گرفت . در همین زمان بود که به خدمت سربازی فرا خواند ه شد . این روزها با اوج گیری انقلاب توأ م بود عبد المهدی در این دوران سخت به مبارزات خود ادامه داد و پس از پیروزی انقلاب به کرمان باز گشت .با اینکه در دانشگاه پذیرفته شده بود با پوشیدن لباس سبز سپاه را ترجیح داد. او مدتی در کردستان بود. بعد از آغاز جنگ ، تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان ، از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود . عبدالمهدی در موقعیت مختلف  فرماندهی در سطح لشکر 41 ثارالله و بسیج قرار گرفت و بیش از بیش در روند پر تلاطم نبرد سهیم شد . عملیات کربلای (4) آخرین عملیاتی بود که عطر نفسهای این پیرو حقیقی ائمه اطهار (ع)و امام راحل را به جان می خرید .   عبدالمهدی مغفوری در جزیره ام الرصاص پاداش جهاد اکبر و اصغر خود را گرفت و ساکن کوچه پروانه ها شد. https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای حضور 4 ساعته سردار سلیمانی پشت درِ اتاق عمل نوه 💎 از زبان رهبر معظم انقلاب https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوشه ای از کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری 🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷 پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است. و من بی‌اختیار این جمله در ذهنم نقش می‌بندد که هان ای شهیدان.با خدا شب‌ها چه گفتید؟ جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟ پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد: وقتی می‌خواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهده‌اش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم. https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ازکرامات شهید از زبان دوست شهید: من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه ‌ساله‌ی حسین… روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنه‌ی کربلا دیدم دختربچه ‌ای سمتم آمد و من قمقمه ‌ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لب‌های خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمه‌ها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم. 🍃🕊🍃 🌸🌸 🍃🕊 🍃 ✨خاطره‌ای از زبان مادر شهید «حسین انجم شعاع»: برای زیارت شهداء به گلزار شهداء رفتم. بر سر قبر شهید «حسین انجم شعاع» که نزدیک شهید «علی شفیعی» و در همسایگی شهید «عبد‌المهدی مغفوری» قرار دارد، نشستم و فاتحه‌ای خواندم. مادر شهید شفیعی هم حضور داشت. به من گفت: می‌بینی که مزار شهید مغفوری چقدر شلوغ است؟ اول احساس کردم که می‌خواهد از این بابت گلایه کند و بگوید که چرا قبر فرزند من این‌قدر شلوغ نیست. اما او در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: یک روز که این جا نشسته بودم، نوه‌ام نزد من آمد و گفت: می‌گویند شهید مغفوری حاجت‌ها را برآورده می‌کند. به شوخی گفتم: تو برو حاجتی طلب کن، اگر برآورده شد، من ۵۰۰ هزار تومان اینجا خرج می‌کنم.همان شب، حسین شهیدم ( انجم‌شعاع) را در خواب دیدم. من هیچ وقت خوابش را ندیده بودم. اما آن شب و در حالی که بسیار ناراحت بود به خوابم آمد. زانوهایش را در بغل گرفته و سر بر زانو نهاده بود و حتی به من نگاه نمی‌کرد. به او گفتم: حسین جان چرا ناراحتی؟ چرا قهر کردی؟ گفت: مادر! دیگر در مورد شهید مغفوری این‌گونه سخن نگو. از خواب بیدار شدم و با خود گفتم من که به شوخی این حرف را زده بودم! از آن به بعد بیش از پیش به زنده بودن شهداء و کرامت شهید مغفوری ایمان آوردم. https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کتاب عبدالمهدی عبدالمهدی کتاب پنجم مجموعه از او ،نوشته نرجس شکوریان فرد است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است. این کتاب که در حوزه ادبیات پایدرای و دفاع مقدس جای دارد به قصهٔ شهید عبدالمهدی مغفوری می‌پردازد. مجموعه از او پنج جلد دارد که هر جلد حاوی خاطرات شیرینی از شهدا است. https://eitaa.com/tazkeratoshohada
💚محو روضه‌ی امام حسین علیه السلام؛ هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ، تا اسم امام حسین (ع) می اومد حاجی رو می‌دیدی که اشکش جاری شده. حال عجیبی می‌شد با روضه امام حسین علیه السلام انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد... یک بار وسطِ روضه ، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش! گریه‌کنون اومد پیش من، گفت: « بابا منو دوست نداره.. هر چی گفتم جوابم رو نداد ...» روضه که تموم شد، گفتم: «حاجی، مصطفی اینطوری میگه» با تعجب گفت: «خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم...» از بس محوِ روضه بود ... به روایت: همسر شهید شهید 🌷 قائم‌مقام ستاد لشکر۴۱ثارالله شهادت: عملیات‌کربلای‌چهار ۱۳۶۵ https://eitaa.com/tazkeratoshohada