eitaa logo
تزکیه
544 دنبال‌کننده
71 عکس
54 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Admin_tazkie صفحه اینستاگرام @tazkienafs
مشاهده در ایتا
دانلود
از راست: سیّد تقی شیوایی، سیّدِ سکوت، حاج محمّدعلی خلج حال 🆔 @tazkie
سالها پیش مرد رازآلودی تک‌وتنها در کوه خضرِ قم زندگی می‌کرد و معروف به سیّدِ سکوت بود. حکایات غریبی از وی بر سرِ زبان‌هاست و اجمالاً اینکه بسیاری به او و کراماتش معتقد بودند و گاه و بی‌گاه به زیارتش می‌رفتند. از جمله کسانی که توفیق زیارت این مرد خدا را داشته، حاج سیّد رضا بهاءالدّینی است. از ایشان نقل شده است: «من سیزده‌ساله بودم، سیّدی در کوه خضر می‌نشست که به او می گفتند سیّد سکوت. بیست سال بود که حرف نمی‌زد. من با بعضی بچه‌ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد، گفت: مریض داریم، او را دعا کنید. سیّد با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین مثل اینکه فهمیده بود ما بچه‌ها گرسنه هستیم؛ با اشارهٔ دست به ما بچه‌ها فهماند که در فلان منطقهٔ پائین کوه دارند اطعام می‌کنند، بروید بخورید. ما [هم] رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود. دیدیم در یک باغی آش پخته‌اند و به مردم می‌دهند! بزرگان هم به او سر می زدند». این ناچیز، شبیهِ مطالب مزبور را مکرّراً از حجّةالإسلام فاطمی‌نیا با عبارات گوناگون و در مجالس مختلف استماع نموده بود. من‌جمله این‌که گفتند: یکبار از آقای بهاءالدینی پرسیدم: آقا، راز این سیّد چه بود؟ ایشان با دست اشاره به دهان‌اش کرد و گفت: جلوی آتش را گرفته بود (یا: درِ آتش را بسته بود). تمام آنچه در مورد این سیّدِ بی‌ونام‌ونشان می‌دانیم همین است. ذیلاً یک قطعهٔ عکس نادر از تمثال مبارکِ سیّد سکوت و نیز فرازی از بیانات جناب فاطمی‌نیا تقدیم حضور می‌گردد. اگر عزیزی از مطالب بیشتری دربارهٔ سیّد سکوت اطّلاع دارد، از این مهجور دریغ نفرماید. ▪️ مردان خدا ز خاکدانِ دگرند مرغان هوا ز آشیان دگرند منگر تو از این چشم به ایشان، کایشان فارغ ز دو کَون و در مکان دگرند 🆔 @tazkie
حضرت علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید : العلم نقطة کثرها الجاهلون علم، تنها یک نقطه است که نادان‌ها آن را زیاد کرده‌اند 📚 عوالی اللئالی، و حقائق الایمان، و شرح احقاق الحق، کشف الخفاء 🆔 @tazkie
❖ آیت الله غروی اصفهانی در رثای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سینه‌ای کز معرفت گنجینه اسرار بود کِی سزاوار فشار آن در و دیوار بود طور سینای تجلّی، مشعلی از نور شد سینه سینای وحدت، مشتعل از نار بود ناله‌ی بانو، زد اندر خرمن هستی شرر گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟ گردش گردون دون بین کز جفای سامری نقطه‌ی پرگار وحدت، مرکز مسمار بود صورتش نیلی شد از سیلی، که چون سیل سیاه روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان آنکه جبریل اَمینش، بنده‌ی دربار بود از قفای شاه، بانو با نَوای جانگداز تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود گر چه بازو خسته شد، وز کار دستش بسته بود لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد (س) 🆔 @tazkie
1_2560124717.mp3
1.09M
علامه حسن زاده آملی ...فاطمه زهرا اصلا مسلمان نه! دختر پیغمبر نه! و تو باش خلیفه مسلمانان! حق داری در کوچه جلوی زن جوان رو بگیری؟؟ مصیبت خوانی حضرت علامه حسن زاده‌آملی ره 🆔 @tazkie
✳ اگر داشتند، می‌آوردند و می‌دادند ✍ فرزند نقل می‌کند: «پدرم از درآمد زمین زراعی‌ای که داشت، به روستائیانی که نیازمند بودند وام می‌داد و رسید می‌گرفت و چنان‌چه کسی بعد از دو فصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهی خود نبود، آن را بخشیده و قبض را به خودش پس می‌داد و از طلب خود صرف‌نظر می‌کرد. یک بار چند قبض دست پدرم بود که از این واسطه‌ها طلبکار بود، آن روز من دیدم قبض‌ها را از جیب خود درآورد، مدتی به آن‌ها نگریست و ناگهان همه را پاره کرد و دور ریخت؛ در حالی که بیش از حد تصور به پول برای گذراندن معاش عادی احتیاج داشت. من با تعجب پرسیدم: پدر چرا این‌کار را کردید؟ نگاهی عمیق به من کرد و گفت: «پسرم اگر داشتند، می‌آوردند و می‌دادند. خدا را خوش نمی‌آید که من بدانم آن‌ها دستشان خالی است و آن‌ها را تحت فشار قرار دهم و ابراز طلبکاری کنم!» 📚برگرفته از سایت دار القرآن علامه طباطبایی 🆔 @tazkie
میرزا عبدالعلی تهرانی 🆔 @tazkie
حاج‌آقا مرتضی تهرانی: مرحوم پدرم به من گفت: من به امام‌زاده ابوالحسن می‌رفتم و از شب تا به صبح ذکر می‌گفتم و مناجات می‌کردم و گریه می‌کردم، مادرم هم خبر نداشت. من چهل روز ترک حیوانی کردم، نان و سیب‌زمینی می‌خوردم، نان و سرکه‌ شیره می‌خوردم، نگذاشتم مادرم متوجه شود. ما در منزل خدمتکاری که به ما کمک کند نداشتیم و من خودم از مادرم پذیرایی می‌کردم. در آن چهل روز، شب‌ها هم تا به صبح ریاضت و دعا و تضرع و التماس و مناجات داشتم و از خدا فهم می‌خواستم. چهل روز من تمام شد. متوجه شدم که رنگ مادرم پریده است، به بازار رفتم و یک مقداری گوشت خریدم گوشت را شُستم و سیخ کردم و روی ذغال، کباب کردم و آن کباب چنجه را جلوی مادرم گذاشتم. به مادر گفتم که من متوجه ضعف شما شدم. این کباب را بخورید تا ضعف شما برطرف شود. مادر نگاه کرد و گفت خودت هم بخور. حالا روز چهلم است و من تا غروب باید صبر کنم تا از ترک حیوانی، با آن همه کارهایی که در طی چهل شب تا صبح کرده‌ام نتیجه بگیرم، باطنم یک تکانی خورد که خدایا چه کنم؟ تمام زحماتم از بین می‌رود، ابتدا سعی کردم مادر را قانع کنم که من بعداً می‌خورم. پیش خودم گفتم که مثلاً من هم شب کباب درست می‌کنم و برای شام یا افطار می‌خورم. ماه رمضان هم نبود که روزهٔ واجب باشد. مادر قبول نکرد و لقمه‌ای از گوشت برداشت و گفت: تا تو این را نخوری من هم نمی‌خورم یک لحظه خدا نهیبی به دل من زد که عبدالعلی ، تو نورانیت و عبودیت و سعادت را از غیر‌خدا می‌خواهی یا از خدا؟ از اربعینیات می‌خواهی یا از خدای اربعینیات؟ اگر خدا نخواهد، صدتا اربعین هم که بگیری به تو نورانیت نمی‌دهند، اگر از خدا اطاعت کنی، او بدون اربعینیات به تو نورانیت می‌دهد. ایشان گفت: همین که گوشت را در دهان گذاشتم، چشم دلم باز شد. همه چیز را می‌بینم؛ همه چیز را می‌گویم؛ نه فقط حرف‌های مردم را، بلکه روایات و آیات و فرمایشات معصومین صلوات‌ الله‌ علیهم‌ اجمعین را بیان می‌کنم این قدرت، نتیجه همان است که خدا با شکستن اربعین و خوردن گوشت در روز آخر به او داده است. چرا؟ چون اطاعت از مادر کرده است. «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». . 📚 برگرفته از کتاب سفر چهارم، صفحات ۱۹۹ تا ۲۰۳ 🆔 @tazkie
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸 *💠اعمال روزانه ماه رجب* *✨روزه* *📿 ٣۵ مرتبه استغفر الله ذالجلال و الاکرام من جمیع الذنوب و الآثام* *📿 ٣۴۵ مرتبه سوره توحید* *📿٣۵ مرتبه لا اله الا الله* *📿 ١۴ مرتبه استغفر الله الذى لا اله الا هو وحده لا شریک له و اتوب الیه* در آخر ماه صدقه بدهیم *📿 ذکر کثیر در شبانه روز* *استغفر الله و اسئله توبه* *💫🤲🏻 دعای يا مَنْ يَمْلِكُ حَوآئِجَ السّآئِلينَ.....* *💫🤲🏻 دعای خابَ الوافِدُونَ عَلي غَيْرِكَ....* *💫🤲🏻 دعای اَللَّـهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ صَبْرَ الشّاكِرينَ لَكَ....* *🌟🤲🏻 بعد هر نماز دعای* *بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا مَنْ اَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْر، وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ، يا مَنْ يُعْطِي الْكَثيرَ بِالْقَليلِ، يا مَنْ يُعْطي مَنْ سَئَلَهُ، يا مَنْ يُعْطي مَنْ لَمْ يَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً، اَعْطِني بِمَسْئَلَتي اِيّاكَ، جَميعَ خَيْرِ الدُّنْيا وَجَميعَ خَيْرِ الاْخِرَةِ، وَاصْرِفْ عَنّي بِمَسْئَلَتي اِيّاكَ جَميعَ شَرِّ الدُّنْيا، وَشَرِّ الاْخِرَةِ، فَاِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوص مااَعْطَيْتَ، وَزِدْني مِنْ فَضْلِكَ يا كَريمُ* *🙇🏻‍♂️در سجده خود این ذکر را بگوید :* *عظم الذنب من عبدك فلیحسن العفو من عندك* 📚 برگرفته از کتاب المراقبات میرزا جواد ملکی تبریزی 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🆔 @tazkie
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : إنّ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله صَلّى بالنّاسِ الصُّبحَ ، فنَظَرَ إلى شابٍّ في المَسجِدِ و هُو يَخفِقُ و يُهوي بِرأسِهِ ، مُصفَرّا لَونُهُ ، قد نَحُفَ جِسمُهُ و غارَت عَيناهُ في رأسِهِ ، فقالَ لَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كَيفَ أصبَحتَ يا فُلانُ ؟ قالَ : أصبَحتُ يا رسولَ اللّه ِ مُوقِنا ، فعَجِبَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن قَولِهِ و قالَ : إنّ لِكُلِّ يَقينٍ حَقيقَةً، فما حَقيقَةُ يَقينِكَ ؟ فقالَ : إنّ يَقيني يا رسولَ اللّه ِ هُو الّذي أحزَنَني و أسهَرَ لَيلي و أظمأَ هَواجِري .، فعَزَفَت نَفسي عَنِ الدُّنيا و ما فِيها ، حتّى كأنّي أنظُرُ إلى عَرشِ ربِّي و قَد نُصِبَ للحِسابِ ، و حُشِرَ الخَلائقُ لذلكَ و أنا فيهِم ··· فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لأصحابِهِ : هذا عَبدٌ نَوَّرَ اللّه ُ قَلبَهُ بالإيمانِ . ثُمّ قالَ لَهُ : اِلزَمْ ما أنتَ علَيهِ فقالَ الشّابُّ : اُدْعُ اللّه َ لي يا رسولَ اللّه ِ أن اُرزَقَ الشّهادَةَ مَعكَ ، فدَعا لَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فلَم يَلبَثْ أن خَرجَ في بَعضِ غَزَواتِ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله فاستُشهِدَ بَعدَ تِسعَةِ نَفَرٍ و كانَ هُو العاشِرَ 📚 اصول کافی، ج 2 باب حقیقة الایمان و الیقین (نشانه های ایمان و یقین) 🆔 @tazkie
📌 امام صادق عليه السلام : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم خواند. بعد از نماز چشمش به جوانى در مسجد افتاد كه چرت مى زد و سرش پايين مى افتاد، رنگى زرد و بدنى نحيف و چشمانى گود افتاده داشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : چگونه اى اى فلان ؟ عرض كرد : اى رسول خدا! من به يقين رسيده ام. رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفته او تعجّب كرد و فرمود : هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ عرض كرد : اى رسول خدا! همين يقين من است كه اندوه به جانم افكنده و شبم را به شب زنده دارى (عبادت) و روزهاى گرمم را به تشنگى كشيدن (روزه دارى) كشانده است و نفْس من به دنيا و آنچه در آن است بى رغبت گشته تا آن جا كه گويى عرش پروردگارم را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب برپا شده و مردم براى حساب گرد آمده اند و من نيز در ميان آنها هستم··· رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود : اين، بنده اى است كه خداوند دلش را به [نور ]ايمان روشن ساخته است. سپس به او فرمود : بر اين حال خود پايدار باش جوان عرض كرد : اى رسول خدا! دعا كن خداوند شهادت در ركاب شما را روزى من فرمايد. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى او دعا كرد. مدّتى نگذشت كه در جنگى همراه پيامبر بيرون رفت و بعد از نُه نفر به شهادت رسيد و او دهمين شهيد بود. اصول کافی ، جلد دوم ، باب حقیقت ایمان , یقین 🆔 @tazkie