✳️ راهپیمایی عظیم اربعین و تمدن بزرگ اسلامی - بخش آخر
۳. آینده و اربعین
همانطور که گفته شد اربعین بیشتر از آنکه مقصد و هدف باشد، راه و طریق است؛ راهی که ما را به دوران ظهور میرساند. مسیری پر عَلَم و پرچم و نشانه که شعار «یا لثارات الحسین» بر آن نقش بسته به این معنی که تا روز قیام موعود و منتقم خون مولایمان حسین بن علی«ع» نمینشینیم و آرام نمیگیریم. و چقدر این مسیر شبیه همان «مدینه فاضله»ای است که در کتابهای جامعهشناسی و احادیث آخرالزمان، آن را تصویر و تصور کرده یا خبرش را به ما دادهاند؛ جامعهای که فقیر و غنی، رئیس و مرئوس، ایرانی و عرب و سفید و سیاه ندارد و همه مانند هم و در کنار هم و غمخوار هم تحت لوای یک رهبر عالی در مسیر جامعه آرمانی و توحیدی قدم برمیدارند. آیا در این مسیر ۸۵ کیلومتری و مسیرهای دیگر و طولانیتری که همه به کربلای حسین«ع» میرسند چیزی غیر از این و خلاف این دیده یا شنیده میشود؟ مهربانی در حد اعلا، کرامت و سخاوت در منتها الیه ممکن، میزبانی در حد عزیزترین میهمانان قابل تصور، و ریختن همه هستی خود به پای دیگران بدون کوچکترین چشمداشت. اگر این نمونه عالی «مدینه فاضله» نیست، پس چیست؟
اربعین رزمایش عالی برای خوب شدن و خوبتر شدن است، برای انسان شدن و برای آنکه برای دوران ظهور آمادهتر شویم. اگر دوران حکومت مولایمان امام زمان «عج» دوران اصلاح باشد، رزمایش اربعین مانور کسانی است که میخواهند صالح باشند و در این اصلاح سهمی و نقشی داشته باشند که به قول علامه محمدرضا حکیمی: «امتی که در انتظار مصلح است، خود باید صالح باشد.» و چه راهی بهتر از اربعین برای ساختن آینده و بنا کردن تمدن بزرگ اسلامی.
@tdejakam
این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه ۲۰شهریور ۱۴۰۲ #روزنامه_جوان منتشر شده است.
@tdejakam
✳️ جلال آل احمد؛ غیرت و حرّیت
روزگاری بود و حزب تودهای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضد استعمار حرف میزد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری انگیخته بود و ما جوان بودیم و نمیدانستیم که سرِ نخ دست کیست و جوانیمان را میفرسودیم و تجربه میاندوختیم.
برای خود من، «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودم که به نفع مأموریت «کافتا رادزه» برای گرفتن [امتیاز] نفت شمال راه انداخته بودیم (سال ۲۳ یا ۲۴؟)[پنجم آبان ۱۳۲۳]. از درِ حزب (خیابان فردوسی) تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختیم، اما اول شاهآباد، چشمم افتاد به کامیونهای روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهر ما، کنار خیابان صف کشیده بودند که یکمرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سیدهاشم و بازوبند را سوت کردم. (در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد۲، صفحه ۱۷۵)
شنبهای که گذشت درست ۵۴ سال از فقدان جلال آل احمد گذشت؛ مردی که در روشنفکری، در مبارزه، در فعالیت سیاسی، در ادبیات، در مردمشناسی، در فرهنگ، در ترجمه، در نقد ادبی و بسی بخشهای دیگر صاحب نام و عنوان جدی و ماندگار است. همچنین امسال درست ۱۰۰ سال از تولد او میگذرد و من در یادداشت ۱۴ فروردین خود در همین ستون به آن پرداختم و پیشنهاد کردم امسال را به همین مناسبت، به اسم این اسوه ادبیات و بینش و سیاست و فرهنگ بنامیم.
برای من دو چیز در شخصیت جلال تحسینبرانگیز است: یکی غیرت و حریتش در بیان حق و دیگری نهراسیدن از اینکه از مسیر اشتباه و خطا چه در حوزه سیاست و چه در حوزه فرهنگ برگردد. نمونه بالا یکی از فراوان مواردی است که عنصر «غیرت» را در حوزه سیاست و ملیت در شخصیت جلال نشان میدهد.
جلال در عین شجاعت، زیرک هم بود و تا ته ماجرا را میخواند. نگاه کنید به ماجرای پیشنهاد سنگین همایون صنعتیزاده که همزمان، هم مدیر انتشارات آمریکایی فرانکلین در ایران بود و هم منشی کل تشکیلات حزب ضدآمریکایی توده در ایران! و بلایی که جلال در این دیدار بر سر او آورد و آن را کامل و بیپرده در «یک چاه و دو چاله» ذکر کرده است. به این بخش از گفتوگوی این دو توجه کنید:
«تا همایون در آمد که:
- همه کارهایت را در ۲۰ هزار نسخه منتشر میکنم.
و جوابش:
- همان یکبار که در چاه ویل نُسَخ فراوان سرکار رفتم کافی بود!
باز درآمد که تو آخر برای که مینویسی؟ و چرا؟ و جوابش:
- حتماً نه برای اینکه تو میلیونر بشوی!
و بعد در آمد که من به اشاعه فرهنگ خدمت میکنم و فواید کتاب جیبی ارزان و رعایت قدرت خرید مردم و اینکه اصلاً چرا تو میترسی؟ و از این حرفها. و جوابش:
- با کتاب مجانی درسی هم تو بلدی صاحبان سهام یک شرکت را میلیونر کنی. و با پول آمریکاییها، کتاب ضد امریکایی در بیاوری! و نظارت در کار ناشران کنی و انحصار کتاب و خریدن مجلهها و اینکه: تو خطرناکتری از مقامات امنیتی و سانسور و اینکه: دستمان برسد، دستگاهت را ملی میکنیم و الخ... که دیگر تاب نیاورد. برافروخته برخاست به فحاشی که...»
جلال هنگامی که ذات بسیاری از روشنفکران همعصر خود را شناخت، با اینکه تا دیروز رفیق گرمابه و گلستان هم بودند، به آنها تاخت و به ساخت و پاختشان با دستگاه سلطنت یا کمپانیهای نفتی انگلیسی اعتراض کرد و خودش را از آنها کنار کشید. او حقیقت را فدای رفاقت نکرد و با همان زبان صریح و سرخ خود پته آنها را روی آب ریخت. همایون صنعتیزاده و ابراهیم گلستان تنها دو نمونه از این صراحت است.
بارها و بارها گفتهاند که روشنفکری ایران برخلاف بسیاری از کشورها، بیمار متولد شده است. این سخنی بهغایت درست و مستند است. اما در این میان، بزرگمردانی چون جلال آل احمد و دکتر شریعتی توبه روشنفکری را کلید زدند و سردمداران نهضت روشنفکری دینی در ایران شدند. بیآنکه آن وجه روشنفکری یعنی آگاهی و زمانشناسی و سخنگفتن با زبان هنر و ادبیات را از دست بدهند. و البته در دینداری و دعوت به بازگشت به هویت اسلامی هم بهخصوص در بین قشر جوان، دانشگاهی و کتابخوانِ آنزمان یکهتاز شدند.
جلال در این حوزه هم بعد از تجربه تلخ حزب توده، درخشید و حتی با افتخار به یکی از روحانیان آنزمان گفت که «من دیگر نماز میخوانم» و ترسی هم از متلکهای روشنفکران آنزمان نداشت.
نگارنده خود یکی از بهترین و جذابترین عباراتی را که در تبلیغ نماز و بهخصوص نماز صبح خوانده است در یکی از آثار جلال یافته است؛ آنجا که در سفرنامه «خسی در میقات»ش مینویسد:
«بزرگترین غبن این سالهای بینمازی از دست دادن صبحها بوده؛ با بویش، با لطافت سرمایش، با رفتوآمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که برمیخیزی انگار پیش از خلقت برخاستهای. و هر روز شاهد مجدد این تحول روزانه بودن: از تاریکی به روشنایی، از خواب به بیداری، و از سکون به حرکت.»
@tdejakam
این یادداشت در شماره امروز دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲ #روزنامه_جوان منتشر شده است.
@tdejakam
✳️ روز باشکوه شهر کوچک
آنروز بچههای اندیمشک منتظر میهمانان عزیزی بودند؛ میهمانانی که روزهای قبل در اوج گرمای مردادماه این شهر گرمسیری بارها برای استقبال از آنها تا ایستگاه راهآهن رفته اما هربار ناامید برگشته بودند. اما ظاهراً خبرهای آنروز خوشحالکننده بود که گوسفند هم برای قربانیکردن آورده و جلوی پایگاه شهید جواد زیوداری را آبوجارو کرده، چای گذاشته و شربت درست کرده بودند. گروهی با ماشین به راهآهن رفته و عدهای هم خودجوش گل و شیرینی و هدیه به دست به پایگاه آمده بودند.
حالا لحظات نفسگیر شده و کسی گرمای بالای ۵۰ درجه را احساس نمیکند. همه در جنبوجوشند.
همه نگاهها به درِ مؤسسه است تا ماشین از راه برسد و میهمانان عزیز را با خود بیاورد. گوسفند برای قربانی هم آماده است. بالاخره انتظارها به پایان میرسد و در میان دود اسپندها و صدای صلواتها و شادی و خنده مردم و جوانان در روز میلاد امام محمدباقر«علیهالسلام» میهمانان عزیز میرسند...
***
حالا حتماً همه شما دارید حدس میزنید که این میهمانان عزیز چه کسانی هستند؟ شهید؟ با ماشین سواری؟ در میان خنده و شادی مردم؟ نه! یک مسئول بلندپایه دولتی و استانی؟ نه! یک سلبریتی؟ استقبال توسط یک پایگاه و بچههای مسجد؟ با اسپند و کندر و گوسفند؟! نه! میتوانیم باز هم دایره احتمالات را زیاد و زیادتر کنیم. اما بعید است حالا حالاها به جواب درست برسید. جواب حتماً شگفتزدهتان خواهد کرد. کتاب! بله کتاب. کتابهایی که بتازگی به زیور طبع آراسته شده و جمع زیادی از مردم و جوانان این شهر را ذوقزده کرده است. کتابهای «پلاکت کو؟» و «حبیبِ ممدآقا» با هم از زیر چاپ خارج شده و با هم به اندیمشک -زادگاه سوژههایشان- رسیدهاند. یکی درباره جنگ و دفاع مقدس و دیگری درباره جبهه مقاومت و دفاع از حرم، یکی درباره ایران اسلامی و یکی درباره امت اسلامی. یکی خاطرات شفاهی خانم سیده فاطمه موسوی امدادگر جهاد سازندگی و بیمارستان راهآهن اندیمشک در دوران دفاع مقدس و به قلم خانم معصومه پاپی و دیگری زندگی شهید مدافع حرم حبیب رحیمیمنش به قلم آقای روحالله قلاوندی.
البته در موضوع ما نحن فیه، فرقی نمیکند که کتابهای مزبور چه نام دارد، درباره چه کس یا کسانی است و توسط چه کس یا کسانی نوشته شده است؛ مهم این است که دو نویسندۀ غیرتهرانی با تشویق یک ناشر دلسوز دست به قلم شدند تا روایت فرزندان شهیدشان را بنویسند و نوشتهاند و خوب و جذاب نوشتهاند و مایه افتخار شهر و دیارشان شدهاند و مردم را گل و شیرینی و هدیه به دست به پایگاه بسیج کشاندهاند و با شور و شادی به استقبال نشاندهاند و روزی تاریخی در این شهر رقم زدهاند. گیرم که مسئولان بیمارستان متروکه اندیمشک حاضر نشده باشند که این روایتگری و برنامه در محل اصلی سوژه برگزار بشود؛ پشت دیوارهای بیمارستان را که از بچههای آتش به اختیار جبهه فرهنگ نگرفتهاند!
*
بیایید یک جور دیگر تصور کنیم. تصور کنیم این اتفاق در یکی از روستاهای یکی از کشورهای اروپایی مثل هلند و فرانسه و ایتالیا، یا نه در آسیای دور و آمریکای لاتین اتفاق افتاده بود و بعد روشنفکران و اصحاب رسانه ما چقدر از خود بیخود شده و آب از لبولوچهشان جاری شده و چقدر بهبه و چهچه کرده بودند که ببینید مردمی که قدر فرهنگ را میدانند و برای چاپ یک کتاب چه شادمانیها که نکردهاند و... اما در اینجا بجز در صفحه شخصی یکی از نویسندگان محلی بازخوردی نداشته، نه اداره فرهنگ و ارشاد کاری کرده نه سازمان تبلیغات اسلامی، نه صداوسیما فیلم و خبر رفته نه روزنامههای سراسری، نه سلبریتیها خودشان را برای این اتفاق خرج کردهاند و نه مدعیان دیگر خودشان را برای آن کشتهاند. هیچ و هیچ. بجز عاشقان فرهنگ و ادبیات مقاومت در یک پایگاه گمنام بسیج مردمی.
دو سه روز دیگر سالگشت هفته دفاع مقدس است. و حتماً و بدرستی باز هم درباره کتابهای خوب جنگ و دفاع مقدس سخن خواهند گفت و ناشرها چاپ چندم و تیراژهایشان را به رخ هم خواهند کشید. اما هنوز هستند خاطراتی که در کوچه و خیابانهای شهرهای دور خاک میخورند و نویسندگانی که حمایت نمیشوند و حماسههای بزرگی که دیده نمیشوند. آقایان مسئولان فرهنگی! این وجه قضیه را هم ببینید حتی اگر قرار باشد برای پر کردن رزومه و نشان دادن عملکردتان باشد نه آن بندههای خدایی که زحمت میکشند و تولید میکنند. ممنونیم!
@tdejakam
✳️ این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه سوم مهر ۱۴۰۲ #روزنامه_جوان منتشر شده است.
@tdejakam
✳ دفاعهای مقدستر!
شاید این حرف، تلخ و نامحبوب بنماید اما واقعیت این است که بسیاری از ما در جبهه جنگ و دفاع مقدس، بهجای سربازان و سرداران لشکرمان از دشمن دفاع کردهایم، به سود او گلوله شلیک کردهایم و بسیاری از نیروهای خودی را به شهادت رسانده و یا جانباز کردهایم. تعجب نکنید و فکر نکنید که نویسنده حرف خیلی پرتوپلایی نوشته است.
اجازه بدهید توضیح بدهم که در جریان جنگ هشتساله تحمیلی به میهن اسلامی، همه ما به نوعی در دفاع از مجاهدان اسلام و انقلاب و مدافعان تمامیت ارضی کشور اسلامی هر کار از دستمان برآمد انجام دادیم: بسیاری به جبههها شتافتند و در آنجا حاضری زدند، بسیاری پول و کالا و حتی طلا و جواهرات خود را دادند تا مخارج دفاع را بر دولت اسلامی سبک کنند، بسیاری در ساخت تجهیزات مرتبط با جبهه یاری رساندند، خیلیها با زبان و تبلیغ در تشجیع و تشویق مردم برای حضور در سنگرهای دفاع نقشآفرینی کردند، برخی حتی با کشیدن یک نقاشی برای رزمندگان اسلام عشق و ارادت خودشان را به آنان نشان دادند و قس علی هذا. اینها مواردی است که هیچکس حتی دشمنان هم در آن تشکیک نمیکند و همه به آن اذعان دارند.
اما موضوعی که در بسیاری از موارد مغفول واقع میشود، این است که ما جبهه جنگ را فقط همان مناطق عملیاتی و اشغالی دشمن تصور میکنیم و نمیدانیم یا فراموش میکنیم که دشمن فقط در این محدوده عملیات نمیکند و فقط تحرکات نظامی ندارد. مگر دشمن مغز خر خورده باشد که تمام همت و تمرکزش را روی بخش نظامی بگذارد و از مقوله فرهنگ و اقتصاد و تعلیم و تربیت و هنر غافل شود و این جبهههای مؤثرتر و کارامدتر را رها کند؟
بیایید بیتعارف باشیم و خودمان را جای دشمن بگذاریم و ببینیم وقتی میتوانیم در جبهههای دیگری که ذکر شد موفق و پیروز میدان باشیم چرا دست روی دست بگذاریم تا جمهوری اسلامی و سربازان انقلاب اسلامی در همه میدانها موفق و سربلند باشند و عرصه را روز به روز بر ما تنگ کنند؟
این است که میبینیم رهبر فرزانه انقلاب از دو سه دهه پیش، بر بحثهایی چون تهاجم و شبیخون فرهنگی دشمن یا تأکید بر جنبش نرمافزاری و تولید علم، تصریح چندینباره بر تولید داخلی و خرید کالاهای ایرانی، سبک زندگی اسلامی – ایرانی، فرزندآوری و گسترش جمعیت، نگارش تاریخ انقلاب و... اصرار دارند، اما در بسیاری از موارد همراهی لازمی بخصوص از سوی قشر دیندار جامعه و همان کسانی که شعار میدهند و میدهیم «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن» و «ای رهبر آزاده، آمادهایم آماده» صورت نمیگیرد. ما هم تا یک جنس پرزرقوبرق خارجی میبینیم آن را بر تولید کارگر و کارخانۀ ایرانی ترجیح میدهیم، ما هم در تهاجم فرهنگی غرب کاملاً مانند سرباز آنها عمل میکنیم و به بمباران فرهنگ ملی و سرشار از حیا و عفت خودمان میپردازیم، ما هم از سختیهای موقت و امروزی فرزندآوری میترسیم و مشکلات و بحرانهای وحشتناک یکی دو دهه بعد و پیری فردای خودمان و جامعه را در نظر نمیگیریم و با این کارمان قند توی دل دشمنان آب میکنیم، تربیت فرزندمان را برخلاف همه توصیههای دینی و علمی رها کردهایم و به جمهوری اسلامی و مسئولان مدارس دایورت کردهایم، از مطالعه و کتابخوانی فراری هستیم و به همین دلیل دشمنان براحتیِ آب خوردن میتوانند جای شهید و جلاد را برایمان عوض کنند و... اینها همه جبهههای دفاع مقدسی هستند که ما در آنها سرباز اسلام و ایران نیستیم و دقیقاً -و خواسته و ناخواسته- در نقش ارتش دشمن عمل میکنیم. این کار ما باعث میشود کارگر ایرانی شهید و جانباز شود، عرصه علم از سنگربانانِ قوت و قدرت تهی شود، کشور از جوانان خالی و جوانان از هویت عاری شوند.
***
در هفته دفاع مقدس به این جبههها هم فکر کنیم. اگر با دیدن شجاعت شهیدان دفاع مقدس اشک میریزیم، در این عرصههای دفاع هم که هم مهمتر و هم مقدستر است، از آنان الگو بگیریم و شجاع باشیم و فقط خدا را در نظر بگیریم و دلیرانه اقدام و عمل کنیم و همانطور که شهیدان و رزمندگان اجازه ندادند یک وجب از خاک کشورمان جدا شود، اجازه ندهیم دشمن در این عرصهها پیروز میدان باشد و به اموال و امیال و سرنوشت آینده ما تسلط پیدا کند.
[این یادداشت در شماره امروز دوشنبه سوم مهر ۱۴۰۲ #روزنامه_جوان منتشر شده است.]
@tdejakam
Shahidan Khodaei.mp3
6.95M
✳️ #شهیدان_خدایی
هنوز بعد چهلوچهار سال بعد از انقلاب اسلامی، سرودی به زیبایی و دلنشینی و قدرت و فخامت این اثر ماندگار نشنیدهام.
#بیژن_کامکار
@tdejakam
✳ این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه دهم مهر ۱۴۰۲ #روزنامه_جوان منتشر شده است.
@tdejakam
✳ پدر! مادر! ما متهمیم...
روز جلسه معلم با اولیای دانشآموزان بود. بچهها را سپردم و آمدم به مدرسه. معلم ظاهر آراستهای داشت؛ شبیه خالههای مهربان توی تلویزیون. گفت و گفت و گفت تا رسید به اینکه: «ما توی مراسمهای کلاس، آهنگ میگذاریم. حالا اون وسط شاید یک قری هم دادیم.»!
این را یک مادر دغدغهمند و دلسوز در یک گروه مادرانه نوشته و اینکه کوتاه نیامده و کار را به مدیر مدرسه کشانده و اینکه واکنش عوامل مدرسه چه بوده است.
اگر در فیلم رقص با آهنگ مستهجن در حیاط مدرسه که اخیراً خبرساز شد و موارد متعدد مشابه دقت کرده باشید، چند تن از مادرانِ بچهها با گوشی تلفن همراه با شوق و ذوق بسیار در حال فیلم گرفتن از این رقص فرزندانشان با آهنگ مبتذل و شعر مستهجن بودند. این یعنی برخی از پدران و مادران برخلاف آنچه در یادداشت قبلی نوشتم، نهتنها کار تربیت صحیح را به محیط مدرسه و محل آموزش فرزندانشان دایورت کردهاند بلکه با آن همراه هم شدهاند. حتی اگر در این محیط، مخربترین فضاها ایجاد و بدترین آموزشهای اخلاقی هم داده شود، کک پدر یا مادر یا هردو نمیگزد و تازه خوشحال هم هستند و از صحنه فیلم هم میگیرند!
حاجآقا مجتبی تهرانی «رضوان الله تعالی علیه» که از کسانی بود که به بحث تربیت اهمیت زیادی میداد و مباحثی ویژه تربیت کودک و دانشآموز برای عموم و برای مربیان تربیتی و دستاندرکاران آموزش ارائه کرده بود، معتقد بود شاکله تربیت در چهار محیط شکل میگیرد: محیط خانواده، محیط آموزشی، محیط رفاقتی و محیط شغلی. و تأثیرگذاری و نقشآفرینی این محیطهای چهارگانه را هم به همین ترتیب ذکر میکرد. یعنی مهمترین و بنیادیترین نقش را در تربیت، خانواده و پدرومادر دارند که اگر درست به وظایف خود عمل کنند، شخص را تا حد بسیار زیادی در برابر آفات و حملات غیراخلاقی واکسینه و رویینتن میکنند و بعد محیط آموزشی است که اگر درست و صحیح عمل کند و ادامه تربیت سالم خانوادگی باشد، کار تقریباً به فرجام آرمانی خود نزدیک شده است. البته محیط رفاقتی و بعدها محیط شغلی میتوانند در این نقشآفرینی تأثیر منفی بگذارند و کار خانواده و مدرسه را خراب کنند یا برعکس از او یک انسان متعالی بسازند.
ایشان البته در ادامه به یک محیط پنجمی هم اشاره میکردند که اگر این محیط درست عمل بکند، میتواند در نقشآفرینی درست خانواده و محل آموزش و محیطهای رفاقتی و شغلی کارساز باشد و اگر خدای نکرده بد عمل کند، تمام زحمات قبلی را فاسد کند و از بین ببرد. این محیط پنجم، محیط اجتماعی و فضای عمومی جامعه است.
تجربه قبل از انقلاب اسلامی نشان داده است که تا چه حد نقش خانواده و سلامت آن در تربیت صحیح فرزندان مؤثر است. در محیطی که از سینما و تئاتر و کاباره و تلویزیون و مجلات و مشروبفروشیها و همهجای آن گناه و فساد و نکبت و سیاهی میبارید، خانوادههای بسیاری فرزندان خود را با تربیت صحیح و سالم اسلامی و دینی بزرگ کردند، آنها را با مسجد و قرآن و نماز و جلسات دعای ندبه و روضههای خانگی و عزاداری محرم و صفر و صله رحم و گعدهها و ارتباطات گسترده خانوادگی آشنا و مأنوس کردند و بخصوص در خانه برای همه وجوه انسان بودن و مؤمن زیستن فرزندانشان وقت گذاشتند؛ از پا جلوی بزرگتر دراز نکردن گرفته تا کمک به نیازمندان محله و همسایگان و... اینها همان فرزندانی بودند که بعدها در میدانهای مبارزه سیاسی یا فرهنگی یا رسیدگیهای اجتماعی پیشقدم شدند و در انقلاب اسلامی هم همین تربیتشدگانِ چنین پدرومادرانی نقشآفرینان اصلی شدند.
امروز بسیاری از خانوادهها برخلاف دقت بسیار در تاریخ مصرف محصول غذاییای که به خانه میآورند، نه چنان وقتی برای فرزندان خود میگذارند و نه ابایی دارند که کثافات و چرک شبکههای ماهوارهای خوراک روح و ذهن فرزندانشان شود. دیروز اگر فرزندی حرف زشتی بر زبان جاری میکرد چنان با تربیت صحیح پدرومادر درست میشد که دیگر حتی فکر کردن به کلام و ادبیات بد به ذهنش هم خطور نمیکرد اما امروز برخی پدران و مادران نه تنها حرف زشت، که ابایی ندارند فرزندانشان شعرهایی یاد بگیرند و تکرار کنند که آشکارا درباره رابطههای جنسی و غیراخلاقی است. و نه تنها یاد بگیرند که والدین گرامی! از این عملیاتِ شعرخوانی و رقص و... فیلم هم میگیرند و آنها را بدینترتیب تشویق هم میکنند. وقتی محیط خانواده و محیط آموزشی اینچنین و بیدروپیکر است چه انتظاری است که این کودک، سالم باشد و سالم بماند؟
البته این غیر از نقش و انتظار بحقی است که از دولت، سازمانها و مراکز حکومتی و بخصوص آموزش و پرورش و دانشگاهها و سازمانهای فرهنگی و تبلیغی و فضاسازی عمومی نظام در محیط اجتماعی داریم که اگر توفیقی باشد انشاءالله در یادداشتهای بعدی به آن خواهم پرداخت.
روح دکتر شریعتی شاد که در آن سخنرانی و کتاب معروف تأکید کرده بود: پدر! مادر! ما متهمیم...
@tdejakam
✳️ این یادداشت در صفحات اول و دوم #روزنامه_جوان امروز دوشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۲ منتشر شده است.
@tdejakam