(یک هفته قبل از وفات پدرم آیت الله ملا عباس تربتی (ره) ) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره اش کشید.
ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش که به سبب بیماری زرد گشته بود پر تلألو و شفاف گردید چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده میشد.
تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسولالله.
شما به دیدن این بنده بیمقدار آمدید. پس از آن بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام میکرد و از آمدن آنها اظهار تشکر میکرد.
پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی بی من برای شما خیلی گریه کردهام.
...پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر #پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت.
پس از آن روشنی که بر پیکرش میتابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت.
✍ راوی مرحوم راشد فرزند آيت الله تربتی رحمةالله علیه
📚فضیلت های فراموش شده صفحه ١۵١
🌾🌾 تاثیر غذای حلال و طیب بر عاقبت بخیری انسان و نسلش بی نظیر است
@tebbetabiee