eitaa logo
شفاخانه طب تمدن اسلامی استاد نادری 🇵🇸 قم شیراز بوشهر کازرون خشت قایمیه نورآباد
1.7هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
54 فایل
ارتباط با استاد نادری @darentezaryar فروشگاه https://eitaa.com/teb120 کانال اصلی در تلگرام https://telegram.me/tebeaemeh مطالب این کانال، از جریانات مختلف بارگزاری می‌شود، صحت و سقم و رد و قبول آن با شماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از T124.ir
💢 بدون عنوان! 💢 جمعه ۲۱ مهرماه سر ظهر از میدان پلیس قم، مردی را که معلوم بود عجله دارد سوار کردم. حدود ۵۰ ساله بود و پلاستیکی در دست داشت. تا نشست گفت: «حاج آقا! امروز صبح رفته بودم سر مزار مرحوم پدرم که موتورم را دزدیدند. ۶۰ میلیون پولش بود و هنوز ۲۰ میلیون از قسطهابش باقی مانده است.» خواستم کمی دلداری‌اش دهم که گفت: «حالا این که چیزی نیست، سه ماه است همسرم سکته مغزی کرده است و در کماست. دکترها گفته‌اند که تا چند روز دیگر به هوش نیاید، اعضایش را به بقیه می‌دهند. مگر می‌توانند بدون اجازه من این کار را بکنند؟!» این را گفت و با کمی لحن تندتر ادامه داد: «چند روز پیش یکی از دکترها مرا کنار کشید و گفت که یک آمپولی هست که می‌تواند همسرت را به هوش بیاورد ولی گران است و یک میلیارد هزینه‌اش می‌شود. من هم به او گفتم مرد حسابی چرا می‌گویی آمپول یک میلیارد است؟ بگو یک میلیارد به من رشوه بده تا جان زنت را نجات بدهم!» در طول این مدت با خودم می گفتم که این بنده خدا چقدر تحت فشار است و البته سعی می‌کردم با جملات کوتاهی آرامَش کنم... . کمی که گذشت، گفت مداح است و در کوچه آهنی مغازه لباس بچه دارد. می‌گفت به سبک شیرازی می‌خواند و به این سبک مشهور است. کمی از او خواستم و برایم خواند؛ سبکی نزدیک سبک دشتی بود (البته با تفاوت‌هایی). با زبان گرم و داش‌مشتی‌اش خیلی اصرار می‌کرد که حتما برای خرید لباس بچه‌ها به مغازه‌اش بروم. به او گفتم به شرط اینکه پول لباس‌ها را بگیرد، حتما به او سر می زنم. به روح پدرش قسم خورد که پول نخواهد گرفت. دیگر به شهر قائم رسیده بودیم. در حال پیاده شدن از او پرسیدم که اینجا چکار دارد؟ درحالی که در ماشین را می‌بست گفت: «اینجا فقیری است که برای بچه‌هایش لباس ندارد. از مغازه برایش لباس آورده‌ام... .» دو قدم بر نداشته، برگشت. سرش را ز پنجره ماشین داخل آورد گفت: «هرکاری می‌کنم، از صبح تا الان نمی‌توانم دزد موتورم را نفرین کنم. با خودم می‌گویم شاید احتیاج داشته که برده است! ولی از خدا می‌خواهم که اگر احتیاج ندارد، به دلش بیندازد و موتور من را برگرداند، عصای دستم بود... .» او رفت و من را مبهوت رها کرد. از ظهر تاکنون ذهنم درگیر این سؤال است: «چقدر قدرت ایمان ناشناخته است؟! ➖«چقدر می‌تواند انسان را بزرگ کند و تاب‌آوری‌اش را فوق تصور نماید؟!» 🔶کانال خبرگزاری طب و تمدن اسلامی https://eitaa.com/joinchat/3095134386C5a05e04158