.
🌤🍂🌤🍂🌤
🍂🌤🍂🌤
🌤🍂🌤
🍂🌤
🌤
#بخوانیم
#مجموعهداستانکهایروزمرگیساداتبانو
#روزمرگی
#اردوی_پاییزی
#قسمت۳
🍂 ادامه ماجرای اردوی پاییزی | از چایِ وابستگی تا دردسرهای عماد! 🤦♀️
همین که داشتم جملهام رو تموم میکردم که «مواظب بچهها باشین»، دیدم انگار این جمله، سیگنال حرکت بچهها بود! چشم چرخوندم، دیدم بله! بعضیهاشون، تپههای اطراف رو فتح کرده بودن و از اون بالا، دست تکون میدادن. شیطنت از چشمهای همهشون میبارید.
🛌🏻 دختر طفلکیِ پنیر و گوجهای
از اون طرف، همون رفیق لاغرمون که صبح، با اکراه و بیمیلی، پنیر و گوجه و خیار (سردیِ محض!) خورده بود، دیدم روی زمین دراز کشیده و پتوی مسافرتی رو انداخته روی خودش و میگه: «استاد! حوصلهی راه رفتن ندارم! کلاً امروز حس و حال ندارم.»
دلم براش سوخت، ولی فرصت خوبی برای آموزش بود.
بهش گفتم: «دیدی چی شد؟ عزیزِ من! وقتی بدنِ سرد، سوختِ سرد میخوره، انگار بهش میگی برو تو حالت ذخیره هست . انرژی نداره که بخواد راه بره یا بازی کنه. سوختِ تو هنوز تبدیل به انرژی نشده، بلکه بیشتر تو رو سرد و تنبل کرده! اشکالی نداره، دراز بکش، ولی بعد از این، قانون رو یاد بگیر: در پاییز، صبحونه فقط گرمی! ارده و عسل، حلوا شکری، یه نیمرو با کره محلی، یه کاچی گرم... اینها میشن موتور ماشین بدنت!»
👩🏻🍳 کوزت گروه، زنِ زندگی!
خدا رو شکر که توی هر جمعی، یکی هست که بارِ کار رو به دوش میکشه. یکی از خانمهای فعال گروه، که واقعاً پر از انرژی مثبت بود، دیدم بند و بساط آتیش و ناهار رو راه انداخته. ازش پرسیدم: «فلانی! خسته نشدی؟» خندید و گفت: «استاد! دستپختم خوبه، نمیذارم ناهارمون مثل صبحونهمون بشه که هرکی هرچی دلش خواست بیاره! تازه، کنار آتیش، آدم حالش خوب میشه!»
آفرین به این روحیه! معلوم بود که طبعش گرم و فعاله.
🌿 من و گشتِ گیاهان دارویی... و فریادهای مامان عماد!
من هم طبق عادت، زدم به دل طبیعت. دوست داشتم ببینم توی این منطقه چه گیاهان داروییای رشد میکنه. سرگرم شناسایی یه بوتهی آویشن کوهی بودم که یهو صدای فریاد، رشتهی افکارم رو پاره کرد:
«عمااااد! نکن! دست نزن! بشین سر جات! عمااااد!»
بندهی خدا مامان عماد! قرار نداشت. انگار اسم بچهاش، کلاً (بشین، دست نزن) بود! همهاش دنبال پسرش میدوید.
همین که چشش به من افتاد، فرصت رو غنیمت شمرد و اومد پیشم:
«استاد! از دست این بچه عاصی شدم. آخه یک دقیقه آروم نمیگیره! میل به غذا نداره! تازه خوابشم کمه! همهاش به عمههاش رفته. سمت پدری همسرم، کلاً همینطورین!»
به مامان عماد گفتم: «آروم باش، خواهر من! بشین یه نفس بکش. حق با توئه. بعضی از این تندخوییها و بیقراریها، واقعاً ژنتیکی و ارثی هستن، که ما بهش میگیم طبع غالب ارثی.»
«عماد، یه طبع گرم و خشک داره که زیادی فعال شده. این بچهها انگار یه باتری دارن که دائم شارژ میشه و تخلیه نمیشه. تندتند حرف میزنن، تندتند میدَون، اما چون انرژیشون با سوخت درست تنظیم نشده، هم میل به غذا ندارن، هم خواب راحت ندارن.»
راهحل؟
تو روز بذارش حسابی بازی و فعالیت کنه تا انرژیش تخلیه شه.
غذاها و خوراکیهای خنککننده (سرد و تَر) بهش بده. مثل کاهو، سوپ جو، آلوبخارا، شربت آبلیمو عسل (با کمی عرق کاسنی). نباید طبعش رو زیادی گرم کنی.
کنار رودخونه هم یه گروهی از خانمها، دور هم نشسته بودن. ترجیح داده بودن بهجای فعالیت، کنار هم باشن و تنقلات میخوردن و صحبت میکردن. خب، دیدین دیگه، تو هر جمعی هستی، هر کسی توی یه حال و هواست و هیچکس شبیه به هم نیست. این تنوعِ مزاجهاست که اردو رو دیدنی و جذاب میکنه!
خلاصه:
حالا که همه از لحاظ فکری و جسمی، یه تکونی خوردن، بساط ناهار داره آماده میشه. حدس بزنید که ناهار امروز، چه غذاییه که همهی طبعها رو راضی نگه داره؟! 😉
دوست دارید در مورد ناهار و آموزشهای بعدی این اردو براتون تعریف کنم؟
🌱پس تا ادامه این داستان بقیه دوستان و... به این کانال جذاب دعوت کنین ❤️
#ماجرای_انواع_مزاجها_و_کودکان_زبل
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
خب بریم برا ادامه داستان سفر
فکر کردم تمام اردوی دوستان یک جا اینجا بگم 😊👇
.
🌤🍂🌤🍂🌤
🍂🌤🍂🌤
🌤🍂🌤
🍂🌤
🌤
#بخوانیم
#مجموعهداستانکهایروزمرگیساداتبانو
#روزمرگی
#اردوی_پاییزی
#قسمت۴
🍛 ناهار پاییزی و خورشت ملسِ شمالی! | داستان اردوی ما ادامه دارد 🍂
خُب، دیدید که چطور طبیعتِ پاییزی و هوای آزاد، همه رو به فعالیت وا داشت؟ از بچههای پر جنب و جوشِ بالا-تپه گرفته تا رفیق لاغری که با خوردن صبحانهی سرد، حالش جا نیومده بود و حالا احتمالا با بوی ناهار، اون هم یه تکونی خورده!
همین که داشتم کمی نفس میکشیدم، دیدم دوستان یکی یکی از راه رسیدن. هوا باعث شده بود حسابی کالری مصرف کنیم و با اینکه صبحانه خورده بودیم، ضعف رفته بود سراغ همه. البته منم مثل همیشه فرصت استراحت نداشتم! انگار اردو و عروسی و مسافرت برای من نداره؛ هرجا باشم، باید مشاوره بدم! بنده خدا همسرجان باید کلی معطل بمونه.
👩🏻🍳 غذای آتیشی و بوی برنج ایرانی!
آشپزباشی گروهمون، اون خانم پرانرژی و کدبانو، غذا رو با عشق و نذر شهدا درست کرده بود؛ عطرش فضا رو برداشته بود. این بوی برنج ایرانی کنار آتیش، آدم رو مست میکنه.
راستش رو بگم، از لحاظ طبّی، سفارش شده که وعدهی اصلی ناهار نباشه؛ اما خب توی جمع ما بچهها بودن و اون همه فعالیت، یک ناهار دلچسب رو ضروری میکرد.
🥣 غذایی برای تمام طبعها! خورشت نرگسی
حدس زدید ناهار چی بود؟ یک غذای شمالیِ فوقالعاده!
خورشت ما، خورشت ملسِ مازندرانی یا همون خورشت با دونههای انار و گوشت بود.
این غذا طوری پخته میشه که با مزه ملس (ترش و شیرین) هم طبعهای گرم و خشک (مثل عماد) رو راضی میکنه چون انارش خاصیت خنککنندگی داره و هم طبعهای سرد (مثل رفیق پنیر و گوجهای) رو با گوشت و ادویههای گرمش تعدیل میکنه.
📝 نکتهی آشپزی و طبّی:
خورشت با پیاز و گوشت تفت داده شده شروع میشه و بعد دونههای انار (بعضی خشکشده و بعضی تازه) بهش اضافه میشن. به این خورشت، غذای نرگسی هم میگن. برای ملس کردنش، میشه کمی رب انار، و برای شیرینی، یا عسل یا شکر قهوهای اضافه کرد. در کنارش هم سیبزمینی سرخکرده برای تزئین و برنج کته!
جاتون سبز! سفره پهن شد. هوا داشت خنکتر میشد و نسیم سرد پاییز صورتها رو نوازش میکرد، پس سریع غذا سرو شد تا سرد نشه. همه هم با ظروف شخصی خودشون غذا خوردن.
غذا به اندازه کافی بود و همه سیر شدن...
👶🏻 ماجراهای هوس بارداری و قلقهای بچهها!
حالا که صحبت غذا شد، یه پرانتز باز کنم برای مامانها و خانمهای باردار (که امیدوارم هوس نکرده باشید! اگه مشهد بودین قول میدادم دمپخت براتون مهیا کنم! 😉)
حتماً دیدین که خانم باردار، هربار یک چیزی هوس میکنه و خانواده سریع براش فراهم میکنه. در مورد بچهها هم همینه: اگر بچهها چیزی هوس کردن، حتی اگر اون خوراکی خیلی مفید نباشه، تهیه کنید. اما اگر میبینید که نیاز مبرم بدن به مواد مفید رو نشون میده، حتماً جدی بگیرید!
داستان نقشه بچهها:
بچههای من گاهی اوقات قلقم رو پیدا کردن! میان از گوشی من به پدرشون پیام میدن که: «اومدی منزل، یک کیلو شیرینیتر بگیرین!» شب که همسرجان با جعبه شیرینی میاد و میگه «اینم شیرینی شما که پیام دادی!» من با تعجب میگم: «من پیام دادم؟» که بچهها میخندن و نقشهشون لو میره! 😂
خلاصه... این بود ماجرای ناهار ما!
⏳ ادامه ماجراهای بعدازظهر و راه منزل...
ناهار تموم شد، اما اردو هنوز ادامه داره. کمکم باید آماده رفتن بشیم و حتماً ماجراهایی تا لحظهی خداحافظی پیش خواهد اومد.
میخواهید بدانید بعدازظهر چه گذشت؟ چه کسی دوباره دردسر ساز شد؟ و چه نکات طبّی دیگری رو در مسیر بازگشت به بچهها و مادرها گفتم؟ 🤔
🌱 پس تا ادامهی این داستان جذاب و پاییزی، بقیه دوستانتون رو هم به این کانال دعوت کنید. ❤️
.
#نیاز_به_طبیعت_و_دورهمی_و_انواع_مراجها
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
.
👈اینم دستپخت «غذای نرگسی» خانم سادات
البته من سیب زمینی نمی ریزم
فراموش کردم از کته براتون عکس بگیرم
تو این فصل حتما از این غذا میل کنین.
برا رفع غلظت خون عالیه ،آخه قراره شما چهره ی ماهتون دلبر شه 😇😄
مشهدیا و تهرانیا و... غذای ملس زیاد می خورن.
منتظر دست پخت شماهم هستم تصویرشو ارسال کنین. 👌😜
.
🌧️ صبح پاییزی، نذر دلهای منتظر!
تو این صبح پاییزیِ دلبر که هوا یه خنکای جوندار و نفسبخش داره، میخوام یه قرار مهم باهاتون بذارم!
بیاین امروز رو یه جور دیگه شروع کنیم. بیاین هر چی که هست، هر کاری که میخوایم بکنیم، هر قدمی که برمیداریم، هر نَفَسی که میکشیم... همهشو تبدیل کنیم به یه کار مستحبی ناب!
نذری کنیم برای وجود نازنین پسر مادرمون فاطمه (س)، مهدی جان!
💔 آه، مهدی جان...
آخه مهدی جان، در این شیعهخونهٔ پهناور هستی، وجودمون داره ذره ذره پژمرده میشه... دلمون پر کشیده! دیگه طاقت این دوری رو نداریم و فقط منتظر اون بارون بهاری وجود تو هستیم تا دوباره روحمون جون بگیره و سبز بشیم.
قلب من، تو این غروبهای سرد روزگار، همهاش چشم دوخته به همون آسمون آبی رحمت تو. دلم میخواد یه شبنم از آسمون وجودت بیاد و این روح خستهمو غرق در آرامش و نور کنه...
بیاین امروز، روز زنده شدن روحه! بلند شیم و با اسم قشنگ آقامون، تمام کارامون رو پر از نور و انرژی کنیم.
آمادهاید برای یه روز پر از معجزه؟ یاعلی بگید! ❤️
#سادات_کاظمی
https://eitaa.com/tebkowsar
اجازه می فرمایین من برم یک نفسی تازه کنم و برمی گردم 😊
من معمولا صبح ناشتا، چند قاشق سویق گندم می خورم، عالیه
امتحان کنین.
چون شام رو زودتر می خوریم اول صبح دلت ضعف میاد 😁
.
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌤🍂🌤🍂🌤 🍂🌤🍂🌤 🌤🍂🌤 🍂🌤 🌤 #بخوانیم #مجموعهداستانکهایروزمرگیساداتبانو #روزمرگی #اردوی_پاییزی #قسمت۴
💖 کوثریهای عزیز! وپر از انرژی 😘
سلام مجدد به روی ماه شما، بچههای مادر سادات! 😍
بله، درسته! خانم سادات اومد
میدونم که برای ادامهٔ ماجرای اردو و اون کشف بزرگ پاییزی، به شدت پیگیرین
💥 اینجا قرار نیست معطل بشیم!
ما نذر مادر سادات (س) رو داریم و در این کانال کوثر، هر لحظه پر از برکته!
🌤🍂🌤🍂🌤
🍂🌤🍂🌤
🌤🍂🌤
🍂🌤
🌤
#بخوانیم
#مجموعهداستانکهایروزمرگیساداتبانو
#روزمرگی
#اردوی_پاییزی
#قسمت۵
💥 اوج هیجان پاییزی: از شلوغکاری عماد
میدونید، اردوهای ما فقط تفریح نیستند... اینجا طبیعت، بزرگترین معلم ماست!
🍽️ خورشت ملس و معجزهٔ تعادل مزاج!
ناهار دلچسب و گرم خورشت ملس، حسابی سرحالمان کرده بود. نسیم خنک پاییزی دیگر آزاردهنده نبود، بلکه حسابی میچسبید. واقعاً جای شما عزیزان خالی بود! ولی خیالی نیست، دفعهٔ بعد طوری برنامهریزی میکنم که یک دورهمی بینظیر دیگر داشته باشیم. چون این اردو، به معنای واقعی کلمه، خیلی خوش گذشت!
🤸🏻♂️ انفجار بازی و درس مزاج: اوج هیجان!
بعد از ناهار و کمی استراحت، نوبت به انفجار بازی و هیجان رسید! دیدن خندههای گروه، خصوصاً بچهها، خستگی رو از تنم درآورد.
عمادِ بازیگوش وارد عمل شد! چون طبعش گرم و خشک بود، توی بازی وسطی چنان با سرعت و هیجان میدوید که هیچکس حریفش نبود! مادرش با لبخند تماشا میکرد و میفهمید که وقتی انرژی این شیطون درست تخلیه بشه، چقدر حالش بهتره.
رفیق خستهمون هم که صبح پنیر سرد خورده بود، بالاخره با اون سوخت گرم جون گرفت. اومد کنارم و گفت: «استاد! قانون مزاج، شوخی نیست! اون صبحونه سرد خیلی حالم رو گرفت. دفعهی بعد حتماً کاچی گرم میارم!» بهش گفتم: «آفرین! این یعنی درس رو یاد گرفتی!»
🍂 زمزمههای طبیعت و سؤالات حیاتی!
کمکم آفتاب داشت خودش را جمع میکرد و وقت بازگشت بود. همه با کمک همدیگر شروع کردیم به جمعوجور کردن وسایل. در این لحظات آرامش بود که طبیعت شروع به حرف زدن کرد!
همینطور که بساط رو جمع میکردیم، چند نفر از دوستان بازم آمدند سراغم. انگار آرامش طبیعت، ذهنشان را برای سؤالات مهم آماده کرده بود:
یکی از خانمها دربارهی اینکه توی زمستان طبعش چطور عوض میشه و کسل میشه، پرسید.
و دیگری در مورد اینکه برای خواب راحتتر و عمیق، شبها چی بخوره...
خُب، این ماجرای اردو و آموزشهای طبّی ادامه داشت.....
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
ذهن بعضی از دوستان کوثری درگیر این پسر بازیگوش و باهوش داستان ما (عماد) هست و دوست دارن ببینن چه تیپی هست ؟!
بریم آقا عماد رو بیاریم 😊👇
.