🌧️ صبح پاییزی، نذر دلهای منتظر!
تو این صبح پاییزیِ دلبر که هوا یه خنکای جوندار و نفسبخش داره، میخوام یه قرار مهم باهاتون بذارم!
بیاین امروز رو یه جور دیگه شروع کنیم. بیاین هر چی که هست، هر کاری که میخوایم بکنیم، هر قدمی که برمیداریم، هر نَفَسی که میکشیم... همهشو تبدیل کنیم به یه کار مستحبی ناب!
نذری کنیم برای وجود نازنین پسر مادرمون فاطمه (س)، مهدی جان!
💔 آه، مهدی جان...
آخه مهدی جان، در این شیعهخونهٔ پهناور هستی، وجودمون داره ذره ذره پژمرده میشه... دلمون پر کشیده! دیگه طاقت این دوری رو نداریم و فقط منتظر اون بارون بهاری وجود تو هستیم تا دوباره روحمون جون بگیره و سبز بشیم.
قلب من، تو این غروبهای سرد روزگار، همهاش چشم دوخته به همون آسمون آبی رحمت تو. دلم میخواد یه شبنم از آسمون وجودت بیاد و این روح خستهمو غرق در آرامش و نور کنه...
بیاین امروز، روز زنده شدن روحه! بلند شیم و با اسم قشنگ آقامون، تمام کارامون رو پر از نور و انرژی کنیم.
آمادهاید برای یه روز پر از معجزه؟ یاعلی بگید! ❤️
#سادات_کاظمی
https://eitaa.com/tebkowsar
اجازه می فرمایین من برم یک نفسی تازه کنم و برمی گردم 😊
من معمولا صبح ناشتا، چند قاشق سویق گندم می خورم، عالیه
امتحان کنین.
چون شام رو زودتر می خوریم اول صبح دلت ضعف میاد 😁
.
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌤🍂🌤🍂🌤 🍂🌤🍂🌤 🌤🍂🌤 🍂🌤 🌤 #بخوانیم #مجموعهداستانکهایروزمرگیساداتبانو #روزمرگی #اردوی_پاییزی #قسمت۴
💖 کوثریهای عزیز! وپر از انرژی 😘
سلام مجدد به روی ماه شما، بچههای مادر سادات! 😍
بله، درسته! خانم سادات اومد
میدونم که برای ادامهٔ ماجرای اردو و اون کشف بزرگ پاییزی، به شدت پیگیرین
💥 اینجا قرار نیست معطل بشیم!
ما نذر مادر سادات (س) رو داریم و در این کانال کوثر، هر لحظه پر از برکته!
🌤🍂🌤🍂🌤
🍂🌤🍂🌤
🌤🍂🌤
🍂🌤
🌤
#بخوانیم
#مجموعهداستانکهایروزمرگیساداتبانو
#روزمرگی
#اردوی_پاییزی
#قسمت۵
💥 اوج هیجان پاییزی: از شلوغکاری عماد
میدونید، اردوهای ما فقط تفریح نیستند... اینجا طبیعت، بزرگترین معلم ماست!
🍽️ خورشت ملس و معجزهٔ تعادل مزاج!
ناهار دلچسب و گرم خورشت ملس، حسابی سرحالمان کرده بود. نسیم خنک پاییزی دیگر آزاردهنده نبود، بلکه حسابی میچسبید. واقعاً جای شما عزیزان خالی بود! ولی خیالی نیست، دفعهٔ بعد طوری برنامهریزی میکنم که یک دورهمی بینظیر دیگر داشته باشیم. چون این اردو، به معنای واقعی کلمه، خیلی خوش گذشت!
🤸🏻♂️ انفجار بازی و درس مزاج: اوج هیجان!
بعد از ناهار و کمی استراحت، نوبت به انفجار بازی و هیجان رسید! دیدن خندههای گروه، خصوصاً بچهها، خستگی رو از تنم درآورد.
عمادِ بازیگوش وارد عمل شد! چون طبعش گرم و خشک بود، توی بازی وسطی چنان با سرعت و هیجان میدوید که هیچکس حریفش نبود! مادرش با لبخند تماشا میکرد و میفهمید که وقتی انرژی این شیطون درست تخلیه بشه، چقدر حالش بهتره.
رفیق خستهمون هم که صبح پنیر سرد خورده بود، بالاخره با اون سوخت گرم جون گرفت. اومد کنارم و گفت: «استاد! قانون مزاج، شوخی نیست! اون صبحونه سرد خیلی حالم رو گرفت. دفعهی بعد حتماً کاچی گرم میارم!» بهش گفتم: «آفرین! این یعنی درس رو یاد گرفتی!»
🍂 زمزمههای طبیعت و سؤالات حیاتی!
کمکم آفتاب داشت خودش را جمع میکرد و وقت بازگشت بود. همه با کمک همدیگر شروع کردیم به جمعوجور کردن وسایل. در این لحظات آرامش بود که طبیعت شروع به حرف زدن کرد!
همینطور که بساط رو جمع میکردیم، چند نفر از دوستان بازم آمدند سراغم. انگار آرامش طبیعت، ذهنشان را برای سؤالات مهم آماده کرده بود:
یکی از خانمها دربارهی اینکه توی زمستان طبعش چطور عوض میشه و کسل میشه، پرسید.
و دیگری در مورد اینکه برای خواب راحتتر و عمیق، شبها چی بخوره...
خُب، این ماجرای اردو و آموزشهای طبّی ادامه داشت.....
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
ذهن بعضی از دوستان کوثری درگیر این پسر بازیگوش و باهوش داستان ما (عماد) هست و دوست دارن ببینن چه تیپی هست ؟!
بریم آقا عماد رو بیاریم 😊👇
.
میدونید، اردوهای ما فقط یک دورهمی ساده نیست... اینجا طبیعت، بزرگترین معلم ماست** و ما با تمام وجود، گوش به *صدای حکمتش* میسپاریم!
💫 کاشکی پرنده بودیم ! راز طلایی خلقت...
*چشمهاتون رو ببندید و اون صحنه رو حس کنید...*
خدایا! هستی چقدر زیباست! من که دلم میخواست *پرنده بودم،* تا این طبیعت زیبا رو از اون بالاها میدیدم!
*خدای خوبم، خلقتت مثل خودت زیبا و لطیفه!*درختان انگار *طلاپوش شده بودند!* تمام طبیعت، یکدست و زیبا، زیر نور ملایم آفتاب پاییز میدرخشید. هوا پُر بود از بوی خاک نمخورده و صدای آرامشبخش *شرشر آب!* گوش دادن به صدای رودخانه، مثل یک آرامش عمیق بود.
همونجا بود که همه با هم، زیر *آسمون آبی شفاف*، دستها رو بالا بردیم و عهد بستیم* که هر *نَفَس و قدمی،*نذر *مهدی فاطمه (عج) باشه و مواظب این جسم و روحمون باشیم!
*عمادِ بازیگوش* وارد عمل شد! با اون سرعت بینظیرش و اینجا هم مثل سرعت نور حرکت می کرد ماشاءالله چه انرژیی داره 🏃♂
داشتم به جوابها فکر میکردم که ناگهان... چشمم به یک بوتهٔ کوچک افتاد! یک گیاه معمولی کنار رودخانه. اما نور طلایی آفتاب، چنان روی برگهاش افتاده بود که انگار داشت فریاد میزد: «راز اینجا پیش منه!»
اون لحظه، چشمم به چیزی افتاد ! با هیجان دوستان رو صدا زدم: «بچهها! وایستید! معجزه رو ببینید! طبیعت، جواب شما رو همین حالا داده! این گنجینهٔ شفابخشه!»
**حدس میزنید آن گنجینهٔ طبیعی چیست که هم آرامش خواب رو تضمین میکنه و هم بدن رو برای مقابله با سردی زمستان، فولاد میکنه؟! ادامه داستان این سفر هیجانی...
.
28.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایشون کم کاری تخمدان داشتن که پزشک ها ،ناامید شون کرده بودن .....
که به فضل الهی باردار شدن ....
والان دارای دو فرزند هستن
الهی شکر 🌹