eitaa logo
طب الرضا
827 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅تیزر فعالیت های خادمی گلزار شهدای آبادان 🚌 استقبال از کاروان‌های راهیان نور 💐و مردمی که سال نو شان را کنار شهدای گمنام تحویل کردند... 🔸اردوهای جهادیِ محسن حججی ساز! 🔻از شربت شهادت تا روایت رستگاری جوانان دهه چهارم انقلاب @ayatollah_haqshenas
hosseintaheri-@yaa_hossein.mp3
12.38M
🔸لحظه آخر زینب... پیرهن تو بقل داره 🎙مداحی شب رحلت حضرت زینب(س) 🔻کربلایی حسین طاهری @ayatollah_haqshenas
طب الرضا
🌹گــمــنــــــام🌹: ﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی و دخترشان زینب الساد
...: ﷽ شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 غذای مشترک 》 🖇اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن💞 می‌ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می‌رفتم ... ♨️ بالاخره یکی از معیارسنج‌های دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می‌ریخت ...😬 🍜🍲غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ...♨️ - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...😋 🔸با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه‌ای به خودم گرفتم ... انگار فتح‌الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ...😱 ▫️نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن‌هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...😞 گریه ام گرفت😭 ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... 🍃✨خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم⁉️ ... 💠با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... 🔹با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... 😒یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می‌خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ...😔 - حالت خوبه❓ ... - آره، چطور مگه❓ ... - شبیه آدمی هستی که می‌خواد گریه کنه😢 ... 🔹به زحمت خودم رو کنترل می‌کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه❓ ... ▫️تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده❓ ... 🔸به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ...😱 ✍ ادامه دارد ... @ayatollah_haqshenas
🔅کوه در برابر عظمت این مردان مرد تعظیم نکند، چه کند! #وصیتنامه شهید صادق مزدستان: "مادرم! می‌دانم اگر سر بريده‌ام را هم برايت بياورند به جبهه‌های نبرد پرتاب می‌کنی. برادرم! وقتي تابوتم از كوچه‌ها مي‌گذرد مبادا كه به تشييع من بيايي، وقت تنگ است به جبهه برو! تا سنگرم خالي نماند. اي امام! مرا ببخش كه فقط يك‌بار به فرمانت شهيد شدم. باراِلها! اگر لايق بهشت هستم به جای بهشت كربلا نصيبم كن تا تربت پاك حسين(ع) را در آغوش بگيرم." 🔸بخشی از وصيت نامه سردارشهید صادق مزدستان؛ فرمانده گردان صاحب الزمان و تيپ دوم لشکر 25 کربلا @ayatollah_haqshenas
🌹 السلام علی قلب زینب الصبور 🌹 سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود چشمه فریادمظلومیت لب تشنگان در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت از طراز نغمه وا می ماند اگرزینب نبود در طلوع داغ اصغر استخوان اشک سرخ در گلوی چشمها می ماند اگر زینب نبود ذوالجناح دادخواهی بی سوارو بی لگام در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب پشت کوه فتنه جا می ماند اگر زینب نبود شاعر: قادر طهماسبی @ayatollah_haqshenas
طب الرضا
🌹 السلام علی قلب زینب الصبور 🌹 سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زین
شام وفات قهرمان کربلا حضرت زینب سلام الله علیها راتسلیت می گوییم. نثار وجود مبارکشان صلوات
طب الرضا
...: ﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِس
🌹گــمــنــــــام🌹: ﷽ شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 دستپخت معرکه 》 🖇چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشمهام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی❓... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...😱😭 با صدای بلند زد زیر خنده 😆... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده‌هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ... غذا کشید و مشغول خوردن شد🍜 ... یه طوری غذا می‌خورد که اگر یکی می‌دید فکر می‌کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ... 😒 - می تونی بخوریش❓ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی❓ ... از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده‌اش گرفت ...😁 - خیلی عادی ... همین طور که می‌بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...😳 - مسخره ام می کنی❓... - نه به خدا ... چشم‌هام رو ریز😑 کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می‌خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی‌نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...😳 🔹سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه‌ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی‌نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشمهام رو ریز کردم و زل زدم بهش 😐... حتی سرش رو بالا نیاورد ... 🔻- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می‌کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود ... 👌 اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم😓 ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...✨ ✍ ادامه دارد ... @ayatollah_haqshenas
19.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹روایتی از استقامت نوجوان شهید درمقابل دشمن🌹 @ayatollah_haqshenas