18382387555296.mp3
2.49M
🎙 پادڪستمهدوی
#شناخت_امام_زمان
#قسمت6
✓امام،حجتخدابرمخلوقات
✓حجتخدا،۲تا،لازمهداره؟؟
✓باهرکَسبازبانخودشصحبتمیکنن
✓دوم،مکانوزمانبرایاماممعنانداره
#شنیـدنی👌👌👌
🔅استـادمحمودی
@ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_چهل_و_هشت
🌻مادر خانم شهید :
افطاریدادن را دوست داشت. میگفت:
ـ خیر و برکت میآره.
در ماه مبارک رمضان دوبار مهمانی میداد. یکبار خانواده خودش، یکبار هم خانواده ما را. یک سال ماه رمضان فاطمه باردار بود، گفتم:
ـ مادر جان وضعیت فاطمه امسال فرق میکنه، نمیخواد افطاری بدید.
ـ من به فاطمه کاری ندارم. ایشان، مثل خانم مینشینند و نگاه میکنند و فرمان میدهند و من همه کارها را انجام میدهم.
میخواستم زودتر برم کمکشان کنم. گفت:
ـ لطفاً موقع افطار تشریف بیارید.❄️
رفتم دیدم، سفره انداخته. سبزی تازه، نان تازه، خرما، زولبیا و بامیه، پنیر و تمام وسایل افطار را در سفره گذاشته. به تعداد مهمانها توی کاسه ماست ریخته و با نعنا و گل محمدی زیبا تزیین کرده بود. بهقدری سلیقه به خرج داده بود که انگار ما آدمهای خاصی هستیم. قبل از اینکه حسن آقا داماد ما بشه، اصلاً فکر نمیکردم، یک مرد هم بتونه این همه خوشسلیقه و مرتب باشه.❄️❄️
🌻همکار شهید :
یک روز از سرِ کار داشتم، میرفتم منزل، سر راه، حسن را دیدم، سوارم کرد. فردای همان روز عازم کربلا بودم. بهرسم رفاقت از کربلا برایش مهر و تسبیح آوردم. کمی باهام صحبت کرد. گفت:
ـ محمود خواب بابام را دیدم، دستم را گرفته بود و میگفت، تو عصای دستِ منی.❄️
خبر داشتم که عشق رفتن دارد و حاج امام اجازه نمیدهد. گفتم:
ـ حسن میخواهی صحبت کنم و رضایت بگیرم؟
ـ باشه، اگر بتونی رضایت بگیری، یک عمر دعات میکنم.
ـ پس ماشین را روشن کن، بریم.❄️
درب ورودی ستاد، حاج امام را دیدیم که داشت، میرفت. من و حسن و حاج امام یک گوشه ایستادیم و از پیداشدن پیکرِ شهید کجباف صحبت کردیم. خلاصه با هزار اما و اگر و تعهد، رضایت حاج امام را گرفتیم. روز یکشنبه بود با دوستان خداحافظی کرد و گفت:
ـ شاید نبینمتون.
دو قطعه عکس به من داد. پرسیدم:
ـ حسن جان این چیه؟!
زد روی شانههام و گفت:
ـ باشه پیشت لازمت میشه، فقط دعا کن، شهید بشم.
ـ چرت و پرت نگو پسر، حالاحالاها لازمت داریم.
سه شنبه رفت و شنبه هفته بعد شهید شد همان عکسی که به من داده بود، روی بنرها زدیم.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshen
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_چهل_و_نه
🌻 سردار امام قلی فرمانده شهید :
بهدنبال چند نیروی زبده، کاردان و نترس بودم تا بتوانند، مدافعان ما را در ایران، سوریه و عراق آموزش دهند. چند نفر برای ما فرستادند که یکی از آنها آقای حسن غفاری از نیروهای سردار چیزری بود. با علاقهمندی و شوق عجیبی شروع بهکار کرد.❄️
هربار نیروها را به سوریه برای آموزش مدافعان میفرستادم، از ریاست مستقر در آنجا میخواستم که با تیکزدن روی فرمها، خصوصیات افراد را بهلحاظ کارآیی، قوت و ضعف، برای من مشخص کنند. خصوصیات حسن آقا در گزارشها ردههای بالایی داشت و بارضایتمندی کامل.❄️
ازش راضی بودم و خاطرم با بودن حسن آسوده بود؛ اما آموزش نیروها او را راضی نمیکرد. مدام میآمد و میرفت و خواهش میکرد که مسئولیت اعزام مدافعان به سوریه را بهش بدم هرچه گفتم:
ـ حسن جان اینجا برات خوبه ما بهت نیاز داریم.❄️
گوشش بدهکار نبود که نبود. با اصرار و خواهشهای شبانهروزیاش مرا تسلیم خودش کرد. بالاخره حسن آقا شد، مسئول اعزام مدافعان به سوریه کارش خیلی سنگین شد. بررسی پاسپورتها، استعلامات، آزمایش «دیانای»، دریافت رضایتنامه از خانوادهها، دریافت وصیتنامه، تفهیم نیروها نسبت به وظایفشان، بردن به فرودگاه، گرفتن دستور خروج از ما و سوارکردن مدافعان به هواپیما. مجدد، موقع بازگشت مدافعان، دریافت پاسپورت، تهیه و ثبت گزارش از مدافعان، دریافت حقوق و مزایا برای نیروها، حتی تحویل مجروحان و شهدا هم با حسن آقا بود.❄️
اصلاً فکر نمیکردم که زیر بار این همه فعالیت دوام بیاورد؛ اما حسن آقا کارهایش را با نظم خاصی انجام میداد. به مدیریت زمان، خیلی حساس بود و اتلاف وقت را خیانت به بیتالمال میدانست. ریزهکاریها را یادداشت میکرد تا مبادا چیزی از قلم بیفتد. هر کاری بهش محول میشد، سریع و درست و کامل انجام میداد. هرازگاهی میآمد، بهم سر میزد و میپرسید:
ـ حاج امام کاری ندارید؟
فقط میخواست، ازش راضی باشم؛ اما خبر از غوغای دلش نداشتم. ❄️
کمکم زمزمه میکرد که میخوام، مدافع حرم بیبی باشم. گفتم:
ـ حسن اینجا بهت خیلی نیاز داریم؛ اگر شهید هم نشی، مقامت کمتر از شهدا نیست. همینجا بمان و خدمت کن.
دید من رضایت نمیدهم، دوستانش را واسطه قرار داد. محمود افشانی آمد پیشم، گفت:
ـ حاج امام اجازه بدید، حسن بره
این بچه دل تو دلش نیست.
حسن را صدا زدم. گفتم:
ـ اجازه میدم؛ اما باید قول مردانه بدی که مراقب خودت باشی و سالم برگردی.❄️
دو سه روز، به ماه مبارک رمضان مانده بود. با دو نفر دیگر از بچهها اعزام شدند؛ اما دلم شور میزد. یک روز زنگ زدم، دمشق که سفارش کنم از حسن برای آموزش نیرو استفاده کنند؛ اما دیر شده بود. حسن غفاری و محمد حمیدی و علی امرایی همان روز شهید شده بودند.
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshen
از آیت الله بهجت پرسيدند:
آيا آدم #گناهڪار هم مےتواند
امام زمانــش را ببيند؟؟
جوابدادند: شمر هم امام زمانش
را ديد!! اما نشناخت
✨ســـــلاممولایمهربانعالم
یا#صاحبالزمان روحیلهالفداء❤️
#العجل
#صاحبنا
@ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصر جدید در عراق
داور به شرکت کننده میگه به زبان فارسی ایرانی بخون...
#یاعلیابنموسیالرضا❤️؛
@ayatollah_haqshenas
4_5976398918815058486.mp3
2.44M
🎙پادڪستویژه
#شناخت_امام_زمان
🎤 استادمحمودی
✓ خیلیهامیدونستن،ولیباورنداشتن
✓ باورکنیامامحاضروناظره،رشدمیکنی
✓ بعدازباور، #عشقامام میاد
✓ عاشقبشینمیتونیدوریروتحملکنی
✓ دستوپامیزنیبرارسیدنبهآقا
@ayatollah_haqshenas
🍂🍁.~
یکی از شاگردان #آیتاللهکوهستانی میگوید :
روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای اذان ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود:
«بابا جان من دیگر نمیتوانم درس بگویم باید بروم نماز🕊️!»
@ayatollah_haqshenas
🏴🏴🥀
هَر چه ما روضه شِنیدیم تَمامَش را دید
آتَش و سوختَن اهلِ خیامَش را دید...
🏴#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
#بهروایتی..
اللهم عجل لولیک الفرج
دانلود+گلچین+مداحی+شهادت+امام+سجاد.mp3
1.18M
🏴#روضه
شهادتامامسجاد علیه السلام
🎙حاجمنصور ارضی
شبجمعه
🏴ماهمحــــرم
@ayatollah_haqshenas
دانلود+گلچین+مداحی+شهادت+امام+سجاد.mp3
6.77M
سجاد یابن عطشان 💔😭
🎙حاج میثم مطیعی
التماسدعا
@ayatollah_haqshenas
امشب به ما زيادتر از پيش لطف كن
شبهای جمعه حال گدا فرق میكند..!
#شبزیارتیاربابمون
#تو_را_ببینم_خوب_میشوم
#دو_سال_است_تو_را_ندیدهام😭😭
هر کس با خدا ارتباط ندارد، نامحرم است!
- #علامهحسنزاده
@ayatollah_haqshenas
✨اباعبدالله علیهالسلام :
عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً.
چشمى كه تو را مراقب خويش نبيند، كور است.
📚بحار الانوار، ج۹۵، ص۲۲۶
{❤️ســـــلام ما برصاحبِ زمان ما #حضرت_مهدی(عج)✨
#العجل..
@ayatollah_haqshenas
🍂🍃🍂🍁
وقتی کسی یک یاحسین'ع' بگوید؛
مگر رحمت خداوند او را رهایش میکند؟!
-🌱 #شیخجعفرناصری
@ayatollah_haqshenas
Narimani-13941108-007-1-www.Baradmusic.ir.mp3
5.76M
تا کی باید نگاه کنم به قاب عکس شهدای مدافع حرم !؟
#سیدرضانریمانی🎧"
#دَمیباهواےشُهدا💔
@ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_پنجاه
سردار امام قلی فرمانده شهید :
بهدنبال چند نیروی زبده، کاردان و نترس بودم تا بتوانند، مدافعان ما را در ایران، سوریه و عراق آموزش دهند. چند نفر برای ما فرستادند که یکی از آنها آقای حسن غفاری از نیروهای سردار چیزری بود. با علاقهمندی و شوق عجیبی شروع بهکار کرد.❄️
هربار نیروها را به سوریه برای آموزش مدافعان میفرستادم، از ریاست مستقر در آنجا میخواستم که با تیکزدن روی فرمها، خصوصیات افراد را بهلحاظ کارآیی، قوت و ضعف، برای من مشخص کنند. خصوصیات حسن آقا در گزارشها ردههای بالایی داشت و بارضایتمندی کامل.❄️
ازش راضی بودم و خاطرم با بودن حسن آسوده بود؛ اما آموزش نیروها او را راضی نمیکرد. مدام میآمد و میرفت و خواهش میکرد که مسئولیت اعزام مدافعان به سوریه را بهش بدم هرچه گفتم:
ـ حسن جان اینجا برات خوبه ما بهت نیاز داریم.❄️
گوشش بدهکار نبود که نبود. با اصرار و خواهشهای شبانهروزیاش مرا تسلیم خودش کرد. بالاخره حسن آقا شد، مسئول اعزام مدافعان به سوریه کارش خیلی سنگین شد. بررسی پاسپورتها، استعلامات، آزمایش «دیانای»، دریافت رضایتنامه از خانوادهها، دریافت وصیتنامه، تفهیم نیروها نسبت به وظایفشان، بردن به فرودگاه، گرفتن دستور خروج از ما و سوارکردن مدافعان به هواپیما. مجدد، موقع بازگشت مدافعان، دریافت پاسپورت، تهیه و ثبت گزارش از مدافعان، دریافت حقوق و مزایا برای نیروها، حتی تحویل مجروحان و شهدا هم با حسن آقا بود.❄️
اصلاً فکر نمیکردم که زیر بار این همه فعالیت دوام بیاورد؛ اما حسن آقا کارهایش را با نظم خاصی انجام میداد. به مدیریت زمان، خیلی حساس بود و اتلاف وقت را خیانت به بیتالمال میدانست. ریزهکاریها را یادداشت میکرد تا مبادا چیزی از قلم بیفتد. هر کاری بهش محول میشد، سریع و درست و کامل انجام میداد. هرازگاهی میآمد، بهم سر میزد و میپرسید:
ـ حاج امام کاری ندارید؟
فقط میخواست، ازش راضی باشم؛ اما خبر از غوغای دلش نداشتم. ❄️
کمکم زمزمه میکرد که میخوام، مدافع حرم بیبی باشم. گفتم:
ـ حسن اینجا بهت خیلی نیاز داریم؛ اگر شهید هم نشی، مقامت کمتر از شهدا نیست. همینجا بمان و خدمت کن.
دید من رضایت نمیدهم، دوستانش را واسطه قرار داد. محمود افشانی آمد پیشم، گفت:
ـ حاج امام اجازه بدید، حسن بره
این بچه دل تو دلش نیست.
حسن را صدا زدم. گفتم:
ـ اجازه میدم؛ اما باید قول مردانه بدی که مراقب خودت باشی و سالم برگردی.❄️
دو سه روز، به ماه مبارک رمضان مانده بود. با دو نفر دیگر از بچهها اعزام شدند؛ اما دلم شور میزد. یک روز زنگ زدم، دمشق که سفارش کنم از حسن برای آموزش نیرو استفاده کنند؛ اما دیر شده بود. حسن غفاری و محمد حمیدی و علی امرایی همان روز شهید شده بودند.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshen