کابالیسم در اسلام - ۱۱ - پایان.pdf
82.3K
نفوذ کابالیسم به اسلام
بخش ۱۱
پایان
@tebyan314
نمی گویم چیزی می دانم یا در عرصۀ علم کسی هستم، همیشه از جهل خودم در رنج هستم. می گویم: اگر نکاتی چند به دست آورده ام در اثر توسل مداوم و همیشگی به ساحت کریمۀ اهل بیت(ع) حضرت فاطمۀ معصومه (سلام الله علیها) بوده است.
اما به صراحت عرض می کنم: یک چیز را خیلی خوب درک کرده ام: فلسفه ها و مکتب های قدیم و جدید را به دقت بررسی کردم همگی را لنگ، سرگردان و مصداق سراب، یافتم جز مکتب ثقلین. سه بیت از اشعاری که در یکی از نوشته هایم گفته ام در این جا می آورم:
هر ایسم بگشتم همگی اُخت هم استند
جمله نُسخ همدگر و باطله اصل اند
در پیش درِ آل علی(ع) کاسه به دستم
آنان که پی وصل شدند زین صله فصل اند
جز مکتب صادق(ع) نبود عقل و خرد ورز
اَعلام هدی، وحی نسب، فاطمه نسل اند
@tebyan314
قاتل حلاّج کیست؟
هميشه در مورد اعدام حسين بن منصور حلاج طوري سخن ميگويند كه گويا علماي اسلام به ويژه فقهاء (و به قول خودشان، فقهاي ظاهربين) فتواي اعدام حلاج را داده اند. به ويژه فرقه بيهويت محمد علي فروغي دانشمند مركوب رضاخانِ بيسواد، چنين وانمود كرده اند.
امّا قيصري در شرح فصوص به طور ندانسته به حقيقت اعتراف كرده است:
«افتي الجنيد بقتل الحلاج رضي الله عنهما».
اگر پرسيده شود: هم جنيد و هم حلاج هر دو صاحب كشف و شهود بوده اند؛ يكي با كشف و شهودش دقيقاً دريافته بود كه شعار «انا الحق» عين حقيقت است، و ديگري نيز با كشف و شهود دريافته بود كه هر كس «انا الحق» بگويد بايد اعدام شود؛ زيرا بر عليه حقيقت سخن گفته و برخلاف حقيقت باور كرده است. اكنون كداميك از اين دو كشف حقيقت، درست است؟ آيا «حقيقت» دچار كثرت است!؟!.
توجه كنيد: دقيقاً هم توجه فرمائيد: اينان همه واقعيات را فداي «وحدت» كرده و انكار ميكنند كه: وجود، موجود، حق، حقيقت همه يك و واحد است. امّا اين وحدتخواهي و كثرتستيزي چون غلط است، سر از كثرت در ميآورد آن هم «كثرت حقيقت» و «كثرت حقانيت»!!! هم حلاج مقتول، لايق «رضي الله عنه» است و هم جنيد قاتل.!.!.
اينان هر قاتل و مقتول را با هم، و نيز هر كس و ناكس را مومنِ واصل، و فاني في الله ميدانند حتي بت پرستانِ قوم نوح را، مگر پيروان قرآن و اهل بيت(ع).
لا حول ولا قوّة الا بالله.
@tebyan314
صوفیان و اصطلاح عالم غيب:
صوفيان براى هر چيز، يك شهادت و يك غيب قائل هستند. يا: يك باطن و يك ظاهر قائل هستند. و چون از نظر اقتضاهاى روانى، غيب يا باطن هميشه از يك نوع قداست برخوردار است اهميت هر چيز را در باطن آن مى بينند. و در نتيجه عالم ظاهر و جهان واقعى و اشياء آن بشدت از اهميت مى افتد و تبديل به خيال مى شود.
اين نكته بل اين «اصل» بس مهم است و به همين جهت در هر جامعه اى كه تصوف و جوكيات رونق پيدا كرده آن جامعه از صنعت و علوم تجربى بازمانده است مانند كشورهاى اسلامى، هند، بخش هايى از چين، و در مقابل ممالك ديگر مانند اروپا و ژاپن حتى كشورهايى كه تا ديروز بوميان جنگلى بودند مانند كره و مالزى به سرعت پيش رفتند.
كدام جامعه شناس و روان شناس اجتماعى است كه اين عامل بزرگ بازدارنده را نشناسد، باطن گرائى موجب تعطيلى ظاهر گرائى مى شود و به همين دليل رفاه انديش ترين مسلك تصوف، به نوعى با رهبانيت و تارك دنيائى عجين است.
از جانب ديگر ارسطوئيات با عقول عشره تخيلى اش (كه دقيقاً تصويرى از الهه هاى يونان است) و افلاك ۹ گانه ى باحيات و ذى شعورش و نيز با اصالت دادن به «كلّى ها» و بالاخره با تفكيك وجود از ماهيت (نه فقط در ذهن بل) در موجودات واقعى خارجى، به مدد جوكيات و تصوف آمد و شد آن چه كه نبايد مى شد و مسلمانان گداى در اروپائيان شدند.
ارسطوئيات پيش تر همين بلا را بر سر مسيحيان (در عصر اسكولاستيك) آورده بود، سپس به سراغ مسلمانان آمد و كرد آن چه را كه كرد.
@tebyan314
هانري كربن، اهل بيت (علیهم السلام) را از ما گرفت
هانري كربن، اهل بيت (ع) را از ما گرفت و به كناري گذاشت. صدرائيان و صوفيان مدرن چه نيازي به اهل بيت(ع) دارند؟ مراد بزرگ و مرشد اكبرشان محيالدين در كجا نامي از اهل بيت برده است جز در مقام تحقير (نعوذ بالله) اميرالمؤمنين(ع) و جز آن جا كه مهدي را يك فرد صرفاً نظامي كه فاقد ولايت است و در آخر الزمان متولد خواهد شد معرفي ميكند ـ وقتي كه مرشد و بنيانگذار مكتب، نسبت به اهل بيت (ع) كاملاً در «استغناء» و احساس استغنا است، اگر پيروان احساس نياز كنند در حقيقت به طور ندانسته بر مرشدشان اهانت كرده اند زيرا اين احساس نياز، ناقض همة اصول مرشد است.
ساندويچي كه هانري كربن به خورد ما داده محتوايش كاملاً ضد اسلام و به ويژه ضد تشيع است كه ذراتي از رنگ تشيع در رنگآميزي مواد آن بكار رفته است.
مرحوم آيت الله بزرگ و اسلام شناس مدقق حاج آقا حسين بروجردي، روزي در جلسه درس ميخواسته عيب و ايراد يك كتاب را (كه نام كتاب را نميبرم) توضيح دهد پس از توضيحاتي فرموده بود: به قول چارواداران «كاه داني است كه دانه دانه جو دارد». اسب، تنها جو و يونجه را دوست دارد براي اين كه بتوانند كاه را به خورد اسب بدهند تعدادي چند جو با كاه مخلوط ميكردند كه اسب بوي آن را استشمام كند به هواي جو، كاه را بخورد. اين سخن آن مرحوم در ميان شاگردانش معروف است.
ملاصدرا هيچ نيازي به قرآن و اهل بيت(ع) در تبيين حكمت متعاليه كه دين او است، نداشت اگر آن چند آيه و حديث را از متن «اسفار» برداريد هيچ لطمه اي به حكمت متعاليه نميخورد.
@tebyan314
#معرفی_کتاب
«دو دست خدا»
✅ دو دست خدا: امر و خلق
✅ امر و خلق همیشه با هم و تنیده بر همدیگر در جریان هستند
✅ اذن و تدبیر- نوع پنجم از امر
✅ کار خدا نه انرژی می برد و نه وقت
✅ دو دست خدا- قضا و قدر
✅ آیا خداوند برای انجام یک «فعل محال» قدرت دارد؟
✅ محو و اثبات
✅ معجزه و نبوّت - آیا معجزه برای اثبات نبوت است؟
✅ جبر - تفویض - امربین الامرین
✅ نگاهی تجربی به «امربین الامرین»
✅ رابطه «اختیار» با دیگر انواع قضا
✅ جبرهای اجتماعی و جبر تاریخ
✅ دو نحلۀ بزرگ معتزلی و اشعری- معتزلیان دست خدا را می بندند و اشعریان دست انسان را
✅ برآیند عوامل ژنتیکی و عوامل جغرافی و عامل تکامل و رابطۀ فرآیندشان با اختیار انسان
#دو_دست_خدا
@tebyan314
وقتي كه كتاب «تبيين جهان و انسان» به برخي از دانشگاههاي غرب فرستاده شد بعضي از كمبريجيها هوس كردند محتواي بخشي از آن را به نام خودشان ثبت كنند كه سعي شد از اين كارشان جلوگيري شود. ابتدا همگان حق را به كمبريجيها ميدادند تا خانمي به نام «خانم دكتر اعظمي» از آمريكا به كمك ما برخاست كه از لطف بزرگوارانه ایشان ممنون هستم.
كار بنده يك رمقي بود كه توانسته بود از زير پرِسهاي سنگين (هانری) كربن به درآيد، ولي او اصل اين نهضت ما را خفه كرد و از نو ما را به خياليات مشغول كرد.
بلي: قرآن «تبياناً لكل شيء» است؛ به پيام قرآن توجه كنيد: «تبياناً لكل شيء» بلي كل شيء، اما قدرت اموي و عباسي به همراه تصوف، حتي نگذاشتند قرآن «تبياناً لبعض شيء» هم باشد به لفظ «تبيان» توجه فرمائيد.
@tebyan314
امروز متون تصوف، حتي براي صوفيان، تنها به درد «هنر» ميخورد. زيرا زمان، زمان علم است و دوران محكوم كردن علم، به سر رسيده است كه شعار «علم حجاب اكبر است» بدهيم گرچه موقتاً در بحران يك تحرك همه جانبه قرار داريم.
و نيز دوران تفسير قرآن و حديث تنها به احكام و اخلاق موعظه اي، نيز به سر آمده گرچه اين واقعيت چنان كه بايد ما را تكان نميدهد و اين «تبياناً لكل شييء» را «تبياناً لبعض الاشياء» ميكنيم. و چون كار لازم را انجام نميدهيم و از طرف ديگر ذهنمان با ديگر معارف پر شده، توان باور كردن بر اين كه به راستي قرآن تبيان كل شيي است اعم از كليات و جزئيات، را از دست ميدهيم، و در نتيجه از دريافت پيامهاي قرآن و در كنار آن تبيينهاي احاديث (كه: لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ) باز ميمانيم و ميگوئيم مراد از «كل شييء» كليات علوم است ونه دامنه گسترده آنها!!!
@tebyan314
نفوذ کابالیسم به اسلام.pdf
670.5K
⁉️ نفوذ کابالیسم به اسلام ‼️
بخشهای پایانی کتاب «کابالا و پایان تاریخش»
نوشته دانشمند معظم حضرت آیت اللّه مرتضی رضوی
#کابالیسم
#کابالا_و_پایان_تاریخش
@tebyan314
امام خمینی (رحمة اللّه علیه) و فلسفه ارسطویی
امام خميني (ره) در تفسير سوره حمد هر دو شعار اهل عرفان را تاييد ميكند: پاي استدلاليان چوبين بود. فلسفه عصاي دست كوران است.
روشن است كه پاي استدلال اهلبيت(ع) (نعوذ بالله) چوبين نيست. پس اين پاي چوبين، پاي ارسطوست. همچنين نقل عبارت يكي از عرفا: «من هر جا رفتم اين كور نيز عصا زنان بدانجا رسيد» كه حضرتشان تاييد و تصريح كرده كه مراد از اين كور ابن سيناست نيز نميتواند بدين معني باشد كه فلسفه اهلبيت(ع) عصاي دست كوران است نه راهنماي بينايان!
درست است، ايشان در مقام مقايسه و مقابله فلسفه با عرفان، هر دو سخن فوق را تاييد مينمايند. اما ميدانيم كه در هر صورت و در هر مقام و در هر شرايط نميشود فلسفه اهلبيت(ع) را پاي چوبين يا عصاي دست كوران ناميد. پس دقيقاً روشن است كه مراد ايشان اين است كه اين فلسفه در قالبي كه دارد و با خصيصههاي خودش، فلسفه اهلبيت(ع) نيست و ما هم جز اين و فراتر از اين سخني نداريم.
زندگي عملي و سيره جاريه ايشان نيز بوضوح نشان ميدهد كه ايشان با اينكه از سر آمدها و صاحبنظران فلسفه ارسطويي است ليكن زندگي عملي و سيرهاش با دادهها و يافتههاي فلسفه مذكور حتي سنخيت هم ندارد. برخورد ايشان با فلسفه مذكور درست به عنوان يك «ابزار» بوده است.ابزاري كه ذهن را ورزيدهتر ميكند نه اينكه دادهها و يافتههاي آن را عين حقيقت محسوب دارند. ميزان آن ارزش علمي كه ايشان تنها به دعاهاي اهلبيت(ع) قائل بودند بيش از فلسفه ارسطويي بود تا چه رسد به كل مكتب اهلبيت(ع).
@tebyan314
آيا اسلام و اهلبيت (ع) فاقد هر نوع فلسفه هستند؟
همه متفكرين و فلاسفه خود در اين مسئله اتحاد نظر دارند كه هر كسي براي خود فلسفهاي دارد و به قول فخر رازي «عجائز» ـ پير زنهاي بيسواد ور افتاده ـ نيز براي خود يك جهان بيني و يك فلسفه دارند. آيا اسلام و اهلبيت(ع) فاقد هر نوع فلسفه، هستند؟
چرا بينش و فلسفه اسلام و اهلبيت را در سيستم خودش تصوير و ارائه نميكنيم و در عوض جريان فلسفه يونان را از دو هزار سال پيش كانال كشي و نهر كشي ميكنيم و پيش ميآوريم و انديشمندان بزرگ را به عنوان مير آبهايي بر آن ميگماريم اما وقتي كه اين جريان به اسلام ميرسد، اسلام را بر آن سوار يا منطبق ميكنيم؟
اين چه مكتبي است كه مدعي هدايت جهانيان است اما، تبيين همه چيز (جز قانون و حقوق) را به عهده فلسفه ديگري گذاشته است؟ و تا استمداد از آن نگيرد لنگ ميماند؟ راستي اسلام اين گونه نيازمند به ترميم است!؟
اين تقليد از مسيحيت است كه چون خود تبييني نداشت لذا جهان مسيحيت محتاج فلسفه يونان و يا هر فلسفه ديگري بود. اما قرآن مدعي «تبيين»، آن هم «تبيان كل شيي» است و اساسا خود را فقط مسئول تبيين ميداند و قانون و حقوق را به عهده پيامبر(ص) ميگذارد.
با همه ارزش و احترامي كه به ملا صدرا و نبوغ و منبع علم و انديشه و آثارش قائلم بايد بگويم كه گلايههاي وي در اول اسفار كه مثلاً «مردم و جهانيان چقدر نادانند كه به فلسفه و انديشه وي توجه نميكنند تا از مهلكهها و بدبختيها نجات يابند» را بيمورد ميدانم. آيا فلسفه او دنياي مردم را آباد و پر نعمت و مرفه و با صنعت و... مينمايد يا آخرت آنان را با اصالت البدن او و لنگي معراج و معاد او، كه به قول ابن سينا اگر صادق مصدق معاد را نميگفت او نميتوانست بدان باور كند؟
آن فلسفه وقتي كامل و صحيح است كه عقايد صاحبش را تبيين نمايد نه اينكه به «تعبد» صرف نسبت به شخصي كه در دايره آن فلسفه نيست، مستمسك شود و آشكارا ميان الزامات و نتايج و اقتضاهاي فلسفي خود و ميان صادق مصدق، التقاط ايجاد نمايد.
اين پيامبر(ص) بالاخره راهي دارد، منطقي دارد، راهش چيست؟ منطقش كدام است؟
منطق ارسطويي غلط نيست (و اين است تفاوت سخن من با ديگران) ولي خصيصه گرفتار كننده و «كاناليزه كننده» دارد. طوري كانال كشي شده كه انسان را بسرعت از نقاط نتيجهگيري عملي و سازندگي عبور ميدهد. پروازي است كه از فرودگاه مقصد سريعاً ميگذرد.
اين فلسفه براي رشد و تعالي ذهن و توان استدلالي، بشدت مفيد است و به نظرم در وضعيت فعلي (وضعيتي كه نوابغ مسلمان به جاي تبيين فلسفه اهلبيت به آن پرداختهاند) پرداختن به آن براي هر شخصي ضرورت دارد. اما بايد دانست اگر فايده آن تنها در اين خصيصه است پس بايد آن را «ابزار»ي براي رشد ذهن محقق تلقي كرد نه فلسفه اسلام و حتي نه ابزاري براي فلسفه اسلام.
@tebyan314
هدایت شده از تحریریه تبیان
‼️تأمل و تفکر⁉️
اسلام از نظر کامل بودن و جامع بودن و خاتم بودن در یکی از دو حالت قرار دارد:
یا کامل است و یا کامل نیست.
اگر (نعوذ بالله) کامل نیست پس تصریح آیات قرآن به کامل بودن دین، یک دروغ است و لذا همه این دین باطل خواهد بود.
اما اگر اسلام دین کامل است، پس قطعا باید خداشناسی و هستی شناسی و انسان شناسی و در اصطلاح، فلسفه اش کامل باشد و در تبیین جهان و انسان به آموزه های هیچ مکتب دیگری نیاز نداشته باشد. اگر اسلام کامل است؛ که هست، پس تبیین آن با آموزه های وارداتی شرقی و غربی (هندی و یونانی) تحت عنوان عرفان و فلسفه چه توجیهی دارد؟
الیوم اکملت لکم دینکم
و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی
@tebyan314
برخی تفاوتهای فلسفه (به اصطلاح) اسلامی با فلسفه اهل بیت علیهم السلام
من همان طور كه فرق ميان هر مكتب و هر فلسفه و هر بينش ديگر را با مكتب و فلسفه اهلبيت(ع) شرح ميدهم، همين طور هم تفاوتهاي فلسفهاي كه به فلسفه اسلامي معروف شده را با فلسفه اهلبيت(ع) در بعضي ابعاد شرح ميدهم:
الف: همان طور كه گفته شد وجود «ارواح» قبل از «ابدان» يكي از مسلمات مكتب اهلبيت است.
ب: «عالم ذرّ» يا «عالم الست» اصل مسلم ديگر، در اسلام و مكتب اهلبيت است.
ج: قرآن و حديث (و اهلبيت ع) سبك و روششان در «تبيين» مبتني بر «صورت، هيولا،» و نيز بر تقسيم وجود به «عرض و جوهر» نيست و به عبارت ديگر:
فلسفه اهلبيت نه فلسفه انتزاعي يونان است كه تكيهگاه اصلياش «كليات ذهني» باشد و قهرا به طور جبري از «واقعيات» فاصله بگيرد و نه فلسفه اثباتي و اشكال مختلف پوزيتويسم است كه تكيهگاه اصلياش حسي و تجربه باشد و قهرا و به طور جبري از «حقيقت» دور بماند.
منطق ارسطو منطق حقيقت است و كاملاً بريده از واقعيت و منطق پوزوتيويسمي منطق واقعيت است و كاملاً بريده از حقيقت. يعني همان طور كه منطق ارسطو مسئوليت كشف واقعيات را نداشت، لذا در طبيعيات شكست خورد و بخش «طبيعیات» آن فرو ريخت و به طلي از آوار تبديل گرديد، منطق پوزيتويسم نيز توان رسيدن به صحنه حقيقت را ندارد، لذا در طول مدت پيدايشش (حدود دو قرن و نيم) نه تنها نتوانسته مشكلي از مشكلات فلسفي و علمي جامعه انساني را حل كند بلكه بر بيچارگيهاي اجتماعي بشر نيز افزوده است.
د: اين فلسفه (فلسفه موسوم به فلسفه اسلامي) با اينكه بوسيله شخصيتهاي اسلامي تكميل شده و در صورت كلي جرياني پيدا كرده كه بيش از حالت اوليه ارسطويياش، با اسلام هماهنگ شده و سازگاري يافته است ليكن در مرحله عمل (جامعه سازي) هيچ نتيجه يا فورمول ديگري افزون بر نتايج و فورمولهاي عصر ارسطويي ارائه نداده و نميتواند ارائه بدهد، مگر در بعضي از جزئيات.
هـ: اين فلسفه در مورد «معراج» و «معاد» نميتواند اصول اسلام و اصول مكتب اهلبيت را آن طور كه هست تبيين نمايد مگر با «مسامحه»ها و يا «لغزيدن»ها.
و: همه متفكرين و فلاسفه، خود در اين مسئله اتحاد نظر دارند كه هر كسي براي خود فلسفهاي دارد و به قول فخر رازي «عجائز» ـ پيرزنهاي بيسواد ورافتاده ـ نيز براي خود يك جهان بيني و يك فلسفه دارند. آيا اسلام و اهلبيت(ع) فاقد هر نوع فلسفه، هستند؟
چرا بينش و فلسفه اسلام و اهلبيت را در سيستم خودش تصوير و ارائه نميكنيم و در عوض جريان فلسفه يونان را از دو هزار سال پيش كانال كشي و نهر كشي ميكنيم و پيش ميآوريم و انديشمندان بزرگ را به عنوان مير آبهايي بر آن ميگماريم اما وقتي كه اين جريان به اسلام ميرسد، اسلام را بر آن سوار يا منطبق ميكنيم؟
اين چه مكتبي است كه مدعي هدايت جهانيان است اما، تبيين همه چيز (جز قانون و حقوق) را به عهده فلسفه ديگري گذاشته است؟ و تا استمداد از آن نگيرد لنگ ميماند؟ راستي اسلام اين گونه نيازمند به ترميم است!؟
@tebyan314
غربزدگان ضد غربزدگي‼️
غرب زده كيست؟ و چه كساني غرب زده ميشوند؟ آن تعداد از جوانان كه اداي چارلز برانسون بازيگر امريكائي را در ميآورند، و يا در لباس و آرايششان مدل «رپ» را دوست دارند، آن تعداد از خانمها كه بيحجابي را دوست دارند، و آنان كه به مشروبات الكلي ميگرايند و... آيا اينان مصداق كامل غرب زدگي هستند يا آن تعداد از ما حوزويان و دانشگاهيان كه به حدي فكرمان كوچك، و شخصيتمان محدود، و روحيهمان ضعيف است كه با اشاره تنها يك فرد غربي به نام هانري كربن؛ طوري خودمان را باخته ايم كه انديشه و تفكرمان فلج شده وقتي كتاب او را ميخوانيم (و تحريفات و دروغهاي او و جعليات او را كه خيلي روشن و واضح هم هستند) سخنانش را عين حقايق ميپنداريم.
آيا غرب زدگي من كه خود را دانشمند عالم، محقق، متفكر، استاد و متدين ميدانم، ننگينتر و پستي آميزتر و شرم آورتر است يا غرب زدگي آن جوان و آن خانم و آن شراب خوار ـ؟ ـ؟
ادامه مطلب:
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=633&level=4&subid=633
@tebyan314
عشق و زیبایی
انسان «موجود زیباشناس» و «زیباخواه» است، و منشأ آن روح فطرت است.
افرادی مانند «ویل دورانت» سعی کرده اند که نشانه هائی از زیباشناسی و زیباخواهی را در حیوان نیز ثابت کنند لیکن نمونه هائی که آورده اند انگیزش های دیگر دارد که غریزی هستند.
زیباشناسی و زیباخواهی از برترین امتیازات انسان است و قرآن علاوه بر اهمیت زیبائی در زیست دنیوی، آنهمه از زیبائی های دیداری و شنیداری، جسمی و روانی، طبیعی و محیطی بهشت سخن گفته است بحدی که گوئی بهشت غیر از زیباها و زیبائی ها چیزی نیست، و گوئی انسان فقط برای رسیدن به زیبائی ها آفریده شده است و فلسفۀ وجودیش فقط همین است.
اما اگر روح غریزه مسلط شود این حس را از دست فطرت مصادره می کند و به خدمت خود می گیرد و اولین اثر این مصادره، تضعیف عقل است. و در اینصورت زیباخواهی به «شیفتگی» مبدل می شود.
شیفتگی👇
شیفتگی یک بیماری ای است که حیوان از آن منزّه و مصون است؛ ممکن است یک حیوان دیوانه شود اما هرگز دچار شیفتگی نمی شود. زیرا نه عقل دارد و نه زیباشناسی تا غریزهاش حس زیباشناسیاش را مصادره کرده و عقلش را بایگانی کند.
عشق👇
شیفتگی عشق است و بقول صوفیان: «عشق که آمد عقل دود می شود». و از نظر اسلام چیزی که عقل را دود کند بیماری است و لذا نه آیه ای در تأیید عشق داریم و نه حدیثی. و اینکه برخی ها عشق را تنها راه عرفان و رسیدن به حق می دانند، سخت در اشتباه اند. گرچه این راه جذّاب و شیرین است چنانکه همۀ انحراف ها جذاب و شیرین هستند، و اساساً مشکل انسان، مقاومت در برابر همین جذابیت ها و شیرینی ها است.
منحرفان گمان می کنند که متدیّنان هیچ بهره ای از لذایذ ندارند همیشه در اندوه، ترس و حزن به سر می برند. کسی که لذت و زیبائی را فقط در بستر غرایز تجربه کرده و هیچ آگاهی از لذت و زیبائی ها در بستر فطرت ندارد، حق دارد که چنین داوری بکند.
سراب زیبائی: صوفیان نیز مدعی هستند که به حد اعلای زیباشناسی رسیده اند. اما معکوس عمل کرده اند؛ به جای اینکه لذتخواهی غریزه را تحت مدیریت زیباخواهی فطرت قرار دهند، زیباخواهی فطرت را تحت مدیریت غریزه قرار داده اند. و این مسئله ای است بس مهم و قابل دقت. ادبیات شان، ادبیات غریزی (می، مطرب، ساغر، شاهد و...) است. به گمانشان مسیر غریزه را در خدمت عرفان گرفته اند. گوئی اسلام از وجود چنین راهی غافل بوده که نه فقط چنین راهی را پیشنهاد نکرده بل غیر از نکوهش این راه کاری ندارد.
فرق میان اینان و آنان که به لذایذ صرفاً غریزی می پردازند و ادعای عرفان ندارند، این است که آنان دستکم به واقعیت لذّت می رسند و با استخدام حس زیباخواهی در خدمت غریزه به لذّت می رسند لیکن لذتی سیری ناپذیر که «سراب لذت» است. اما اینان نه به سراب لذت بل به «سراب زیبائی» می رسند.
البته این در صورتی است که جناب صوفی در ادعای خود صادق باشد، نه اینکه عرفان سرابی خود را ابزار سراب لذت و ریاست بکند.
@tebyan314
مدرنیته و شیفتگی
امروز فهمیدن و درک معنای این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید «إِعْجَابٍ بِالزِّينَةِ»، آسان است. زیرا نظام سرمایه داری به همگان فهمانیده است که برای بشر مدرن، آرایش و زینت کالا مقدم بر چگونگی ماهیت کالا است. هم آرایش بسته بندی ها که زینت دیداری است، و هم آرایش تبلیغاتی که آرایش شنیداری است، نقش اول را در تحصیل سود دارند. باید به حدی تبلیغ کرد که ته ماندۀ عقل مشتری و مصرف کننده نیز کور شود. و اساساً نظام مدرنیته در این مسیر همۀ بشر را فاقد عقل و تعقل می داند.
و در عرصۀ مدیریت، سیاست و سلطه بر جامعه ها، نه فقط انسان را فاقد عقل، بلکه احمق به تمام معنی می داند که مقاصد سلطه گری را با آرایش گفتاری و تصویری در رسانه ها بحدی رسانیده است که با بمباران تبلیغاتی آرایشی، همۀ جهانیان را دربارۀ همه چیز دچار شبهه و انحراف از راه عقل کرده است.
و این است که امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: رکن چهارم کفر، شبهه است و منشأ و خیزشگاه شبهه نیز شیفتگی به آرایش است: «إِعْجَابٍ بِالزِّينَة».
سه موضوع شگفت:
۱- شگفتا؟ مدرنیته در عمل، انسان را بدینگونه احمق کرده و احمق می داند. اما در ادعا عصر خود و نظام خود را عقلانی ترین جامعه و خردورزترین عصر می داند!...
۲- و شگفتتر اینکه: روند کلی که مدرنیته در پیش گرفته در عمل همۀ بشرها را به احمق کردن همدیگر دعوت می کند و عملاً در شخصیت و باور همگان سخت کاشته است که: غیر از تحمیق همدیگر راهی در زندگی ندارید و باید همین راه را بروید.
۳- و شگفتتر از همه اینکه: اگر کسی از مدرنیته انتقاد کند، فوراً به ارتجاع متهم می شود که قرون وسطائی فکر می کند. شبیه آن است که اگر به یک جلاد گفته شود جلادی نکن، جواب بشنود: تو می خواهی من مانند یک کودک ناتوان باشم و جلادی نکنم و به دورۀ کودکی خودم ارتجاع کنم.
نظام کابالیسم انسان را طوری تربیت کرده که فرهنگ و بینش دجّالی داشته باشد؛ دجال یک چشم که تنها یک چشم دارد و در مقابل مدرنیته، فقط قرون وسطی را می بیند، گوئی هیچ راه دیگری امکان ندارد. نگاه مدرنیته به انسان چقدر تحقیر آمیز است که او را در تنگنای خفه کنندۀ یک «دو آلیسم» مسموم قرار داده است: یا مدرنیته و یا قرون وسطا. و دیگر هیچ.
اکنون به ارتباط ریشه ای سخن امیرالمؤمنین علیه السلام با آیۀ قرآن توجه کنید:
این «الزِّينَة» که در کلام آنحضرت آمده همان است که ابلیس در قالب «لَأُزَيِّنَنَّ» آورده است: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ- إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»:
پروردگار من! چون مرا گمراه کردی آنان (نسل آدم) را در روی زمین دچار زینت گرائی خواهم کرد و (بدین وسیله) همۀ شان را گمراه خواهم کرد- مگر بندگان «خالص گرای» تو.
ابلیس بصراحت می گوید که حس زیبا شناسی و زیبا خواهی بشر را در خدمت اغواء و انحراف بشر خواهم گرفت. و این سخن او بسی قابل دقت است؛ او از میان همۀ ترفندهای خود، اصل را به آرایش و زینت می گذارد. چرا؟ چرا بهره جوئی و سوء استفاده از حس زیبا شناسی و زیبا خواهی بشر اولین برنامۀ راهبردی اوست؟ برای اینکه استخدام زیبا خواهی فطری در خدمت غریزه، در سرکوبی روح فطرت و کور کردن عقل، قوی ترین عامل است.
اگر به جای پرداختن به متون تفسیری (که سرچشمۀ شان به تمیم داری کابالیست و امثالش از قبیل کعب الاحبار یهودی، وهب بن منبّه یهودی، و عکرمۀ ناصبی، و دکاندارانی که در پیش اهل بیت (علیهم السلام) دکان باز کرده بودند) قرآن و تک تک آیه های قرآن را با این قبیل حدیث ها که «الشُّبْهَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ إِعْجَابٍ بِالزِّينَةِ..» تفسیر می کردیم، امروز جهانیان را با علوم انسانی صحیح سیراب کرده و هدایت می کردیم.
وه! این چه مکتب عظیم، عمیق، شکافندۀ علوم، و شارح خم و پیچ این موجود بس پیچیده که «انسان» نامیده می شود، است که اینهمه اعماق جان فرد و جان جامعه را می شکافد. و اگر در تفسیر قرآن فقط از راه این مکتب می رفتیم معنی «باقر العلوم» را می فهمیدیم و تنها به یک هاله ای تار از معنی آن بسنده نمی کردیم. بگذریم سرایش این درد بزرگ پایانی ندارد، بویژه که صخره سنگی بزرگتر از کرۀ زمین بنام ارسطوئیات و بودائیات، بر سر ما کوبیده شده که رهائی از آن سخت دشوار است.
اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج.
و شیعۀ علی و فاطمه (سلام الله علیهما) را از این گرفتاری جانکاه نجات بده.
@tebyan314
هدایت شده از تحریریه تبیان
🔴 #فوری
😔 گرسنگی در #یمن بیداد میکند...
↩️ عزیزانی که تمایل دارند به مردم مظلوم یمن کمک کنند از طریق سایت رهبر معظم انقلاب میتوانند اقدام کنند:👇
http://www.leader.ir/fa/monies
🍃🌷🌺
امروز، یمن باید در اولویت همه شیعیان باشد.
@tebyan314
فیزیک و کیهان شناسی منشأ اصلی «فلسفۀ مؤخّر» است؛
فلسفه مؤخر یعنی فلسفه ای که از علم بر می خیزد.
متاسفانه تا امروز مباحث توحید و معاد را از دریچۀ «فلسفۀ مقدم» که به نظر طرفدارانش باید منشأ همۀ علوم باشد و همۀ علوم (اعم از تجربی و انسانی) از آن برخیزند، نگریسته اند. و ابلیس و کابالیسم نیز همین فلسفه را دوست دارند. زیرا غیر از تخیلات نتیجه ای نداشته و ندارد.
کابالیسم برای کنترل علم (به ویژه فیزیک و کیهان شناسی) شخصیت های معروف علمی را وادار می کند که گاهی سخنان نادرست را که بر خلاف یافته های علمی شان است، به زبان بیاورند و در میان مردم پخش شود. و می دانند وقتی که شخصیت های نامدار چنین نظریه هایی را ابزار کنند، دون پایگان علمی، و نیز آنان که ادای دانش و روشنفکری در می آورند، آن نظریه ها را ترویج خواهند داد. از این قبیل است انکار ربوبیت از زبان هاوکینگ.
خوشبختانه اکثریت قریب به اتفاق شخصیت های بزرگ این دو علم، تا حدودی و دستکم در اعلام اعتقاد به وجود خدا، زیر بار خواستۀ کابالیسم نرفتند (همان طور که خود ابلیس هم به خدا معتقد است). لیکن دربارۀ معاد معمولاً سکوت کردند، به دلایل زیر:
۱- معادی که از ناحیۀ مسیحیت و دیگر ادیان به آنان معرفی می شد، کاملاً غیر علمی بود. حتی معاد اسلام که در متن قرآن و تبیین های اهل بیت(ع) کاملاً و دقیقاً علمی بیان شده، از همان روز رحلت پیامبر(ص) محبوس و مهجور شد و کابالیسم بر مسلمانان مسلط شد. و معاد علمی قرآن، در قالب و ماهیت کاملاً غیر علمی، ارائه شد.
۲- فیزیک و کیهان شناسی، دربارۀ معاد به بلوغ خود نرسیده بود تا بتواند دربارۀ معاد نیز (آن طور که دربارۀ توحید با استقلال علمی به خدائی که با خدای مسیحیت کاملاً فرق دارد رسیده بود) به معاد علمی نیز برسد.
فیزیک و کیهان شناسی دربارۀ این که «جهان به کجا می رود»، مانده بود و غوغای پر سروصدای «انبساط جهان» و «انقباض جهان» موضوع فکر و اندیشه بود.
با نشر جزوه های تدریسی «تبیین جهان و انسان» و نسخه های چاپی آن (که حتی به دانشگاه های متعدد جهان از جمله دانشگاه کمبریج که ستاد جناب هاوکینگ است) ثابت شد که گسترش جهان انبساطی نیست (گرچه انبساط و انقباض در درون جهان هست امّا گسترش کل جهان انبساطی و بادکنکی نیست) بل که جهان می خورد و گسترش می یابد. و این گسترش ابدی است. و پاسخ جهان به کجا می رود و چگونه می رود، روشن شد، و در ضمن آن زندگی پس از مرگ نیز از دیدگاه همین دو علم (گرچه فقط در کلیات) تبیین شد.
@tebyan314
هدایت شده از تحریریه تبیان
با سلام، به دلیل عدم استقبال از مسابقه کتابخوانی📖، این مسابقه برگزار نخواهد شد.
🔴نفوذ کابالیسم در میان یهود🔴
✅ زمينه ها و عناصر روان شناختي و جامعه شناختي نفوذ كاباليسم در ميان يهود.
✅ در تعارض و تنازع ميان نبوت و كهانت، جبرئيل مبغوض و ابليس محبوب مي شود.
✅ يك تشابه شگفت: ائمه طاهرين در ميان امت اسلام و انبياء در ميان يهود.
روان شناسي اجتماعي و جامعه شناسي قرآن دربارة يهود:
از نظر انسان شناسي قرآن، جامعه «شخصيت» دارد و جامعه مجموع افراد نيست، يك واقعيت ديگر است. جاذبه و دافعۀ جامعه غير از جاذبه و دافعة افراد خودش است. اقتضاهاي جامعه با اقتضاهاي افراد خودش كاملاً متفاوت است. و لذا در عرصۀ حقوق نيز جامعه و شخصيت جامعه حقوقي دارد همان طور كه تك تك افراد داراي حقوقي هستند. انسان ذاتاً به دليل اقتضاي روح فطرت، جامعه گرا است و منشأ جامعه، روح فطرت است كه حيوان فاقد این روح است.
اين موضوع را در نوشته هاي متعدد از آن جمله در «تبيين جهان و انسان» شرح داده ام. و آن چه در اين جا بايد عنوان شود بررسي زمينه و چگونگي كاباليست شدن جامعۀ يهود است كه قرآن خطاب به يهوديان عصر پيامبر اسلام(ص)، آن جامعه را محاكمه مي كند مثلاً مي گويد شما انبيا را كشتيد، شما از موسي خواستيد كه براي تان بت بسازد، شما، شما... در حالي كه يهوديان موجود در آن عصر نه پيامبري را كشته بودند و نه موسي(ع) را ديده بودند كه از او بت بخواهند. شخصيت جامعه را محاكمه مي كند و اين محاكمه را بر مبناي عناصر اساسي روانشناختي و جامعه شناختي آنان، توضيح مي دهد كه حدود ۱۰ عنصر مي شود:
ادامه مطلب :👇
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2175&level=4&subid=2175
@tebyan314
♦️نقش يهوديان در خدمت كاباليسم جهانی♦️
يهوديان هرگز به عنوان جامعة يهود، عزت و عظمت نخواهند يافت. يعني يك جامعۀ مشخص تثبيت شده نخواهند داشت. امّا به عنوان افراد و يا به عنوان جريان هائي به نوعي به عزت خواهند رسيد كه بايد آن را «عزت در بند» ناميد. هميشه طنابي از طرف خدا (حبل من الله) و طنابي از طرف مردم (حبل من الناس) ، عزت آنان را كنترل خواهد كرد تا به يك جامعة با عزت تبديل نشوند و بیش از طول آن طناب دارای عزت نباشند؛ عزت نخواهند یافت مگر به مقدار طول آن طناب که مقدارش را دیگران تعیین می کنند. شبیه گوسفندی که طنابی به گردنش ببندند و میخ آن را در چراگاه به زمین زنند که فقط به شعاع همان طناب می تواند در اطراف میخ بچرخد.
برخي ها اغراق كرده و مي گويند هر چه در جهان رخ داده كار يهوديان است. در حالي كه نقش يهود در حوادث دنيا فقط نقش منشي است يهوديان منشيان خوب براي ابليس هستند برنامه ابليس را مي نويسند و براي اجرا آئين نامه تنظيم مي كنند و در اين عرصه گوي سبقت از همة مردمان جهان ربوده اند. هميشه استعدادشان و كارشان در خدمت و نوكري قدرت هاي كاباليست بوده است حتي آن تعداد از افرادشان كه ميلياردر بوده و هستند.
عده اي از يهوديان در فلسطين جمع شده اند و حدود هفتاد سال است به عنوان تامين كننده منافع قدرت هاي كاباليست مي جنگند و خودشان به جائي نرسيده اند. اين يهود نيست كه هر طور مي خواهد با سرنوشت مردمان جهان بازي مي كند، اين كاباليسم است كه نژاد يهود، دين يهود، استعداد يهود را براي منافع خود و برنامه هاي استعماري خود به خدمت گرفته است و تا كنون كه پايان تاريخ كاباليسم فرا رسيده است چيزي از «عزت جامعه» به يهود نداده است. و اين مردم مستعد، در جايگاه احمق ترين مردم جهان ابزار دست ابليس و كاباليسم شده اند.
شگفت است: چرا برخي از محققين اين ذلت يهود را نمي بينند؟! اگر هر فرد يهودي بيشترين ثروت دنيا را نيز داشته باشد باز ذليل و خوار است زيرا فاقد جامعه است.
اين تربيت ليبرالي است كه به همه جا سرايت كرده و بينش همگان را به محور «اصالة الفرد» مي چرخاند و ثروت فردي افراد ملاك و معيار عزت دانسته مي شود. يهوديان از نعمت بزرگي كه فلان جامعۀ عقب ماندة آفريقائي برخوردار است، محروم هستند. بي وطن، بي جامعه، سرگردان و آوارگان تاريخ هستند.
ادامه مطلب:👇
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2177&level=4&subid=2177
@tebyan314
♦️كابالا و هخامنشيان ايران‼️
ابليس توانسته بود بني اسرائيل را با وجود آن همه پيامبر كه در طول تاريخ شان مبعوث شده بودند، متلاشي كند. او مانده بود و قدرت هاي نو پديد، در اين باره نيز توانسته بود با نفوذ دادن كابالا (تصوف) به جامعۀ هند و چين آنان را نيز كاباليست كند. شايد زحمات ابليس در به انحراف كشيدن اين جامعه هاي نو پديد خيلي كمتر از آن بوده كه براي متلاشي كردن بني اسرائيل متحمل شده بود. ظاهراً اديان در هند و چين با آساني نسبي تحريف شده اند.
ايران آن روز:
در انتقال قدرت كابالي اين بار نوبت ايران رسيده است كه مركز ثقل قدرت شده و سومر، آكد و آشور را درهم كوبيده اينك قصد تسخير مصر را دارد. مي توان گفت به انحراف كشيدن ايرانيان و تبديل ماهيت آنان به يك جامعۀ كاباليست براي ابليس مشكل تر از جامعه هاي هند و چين بود. زيرا به هر دليل و به هر عامل و عوامل جامعه شناختي كه براي ما چندان شناخته شده نيست، مردم بومي ايران اشتياق و تمايل چنداني به بت پرستي نشان نداده اند.
ادامه مطلب :👇
http://binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2178&level=4&subid=2178
@tebyan314
امام باقر(علیه السلام) :
شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت.
🍃خودتان را به مشرق و مغرب بزنيد علم صحيح پيدا نمى كنيد مگر چيزى كه از پيش ما اهل بيت صادر شود.🍃
📗🍃تبیان🍃
⬅️ تبیین اصول مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام در:
✅ خداشناسی
✅ جهان شناسی
✅ انسان شناسی
⬅️ نقد مکاتب فلسفی و عرفانی
⬅️ مباحث اسلامی سازی علوم انسانی
در آثار دانشمند معظم
آیت الله مرتضی رضوی
@tebyan314
Join:👇
http://eitaa.com/joinchat/1708457992Ca67b840e90
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌺🌸💐🌺🌸💐🌺
میلاد باسعادت پیامبر عظیم الشأن اسلام و حضرت امام جعفر صادق علیهماالسلام بر شما مبارک باد.
🌺🌸💐🌺🌸💐🌺