eitaa logo
تبیان مازندران
1.5هزار دنبال‌کننده
61.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
129 فایل
کانال خبری اداره کل تبلیغات اسلامی مازندران دریافت اخبار و نظرات @tebyanmaz
مشاهده در ایتا
دانلود
« کمین » 💢غروب یک روز پاییزی در سال 1367 درست دو سه ماه بعد از برقراری آتش بس در مریوان بودیم که با صدای بلند گو، کلیه نیروهای گردان هر چه زودتر در میدان صبحگاه به خط شدیم . چند دقیقه بعد سوار بر چند دستگاه مینی بوس از شهر مریوان خارج شدیم و به سمت پادگان عبادت رفتیم . مقصد را نمی دانستیم کجاست . 🔺ماشین از جاده اصلی و آسفالته به جاده فرعی و خاکی پیچید ، از پیچ و خم جاده گذشتیم و هر یک از مینی بوس به روستایی رفتند و ما هم رسیدیم به روستای چاوک که دقیقاً پشت ارتفاعی در شهر مریوان بود . فرماندهی گروهان مستقر در روستای چاوک را یک پیشمرگ کرد( کاک رحیم) بعهده داشت . 🔺شام را قبل از تاریک شدن هوا در مسجد روستای چاوک خوردیم . دو دسته 15 نفره شدیم ، 15 نفر در ضلع جنوبی روستا که فرمانده گروهان ما در بین آنان بود و 15 نفربعدی که من در این گروه بودم در ضلع شمالی روستا به کمین دشمن که معمولاً کومله بودند نشستیم . 🔹من تیربارچی گروه بودم ، تیرباری قدیمی و سنگین که تقریباً 11 کیلو وزن داشت به اتفاق دو کمک که هر کدام یک جعبه فشنگ تیربار را حمل می کردند در کنارم بودند. شب پاییز در مریوان بسیار سرد است آن هم ماه آبان ، سرما استخوان سوز بود و از شدت سرما دندان های ما به صدا در می آمد و می لرزیدیم . دوست داشتیم هرچه زودتر کمین جمع شود تا با بخاری هیزومی بزرگ مسجد گرم شویم . 🔹ساعت 9 شب بود و صدای تیراندازی در مریوان به گوش می رسید از گردان به گروهان ما بی سیم زدند یکی از پایگاه های مریوان مورد حمله قرار گرفته مراقب خودتان باشید. مکالمه که بصورت رمزی اداء می شد برای بیسیم چی مفهوم نبوده و فرمانده را از خطر آگاه نساخته بود ، فرمانده چند دقیقه بعد کمین ضلع جنوبی را جمع ، و بچه ها به مسجد هدایت و هر کدام به داخل کیسه خواب خود رفتند . در همین حال کومله ها سر می رسند ، چون می دانستند مقر نیروهای رزمنده مسجد محل است ابتدا به سوی مسجد محل آمدند . متوجه آنتن بیسیمی که مقداری از آن بیرون از پنچره بود می شوند فورا ً به بالای پشت بام خانه های مردم می روند و سنگر می گیرند . در همین گیرودار فرمانده برای جمع کردن کمین ضلع شمالی به سوی ما آمد و ما را صدا زد " بچه ها بیایید ، بچه ها بیایید". ما خوشحال و شادمان برای گرم شدن راه مسجد را در پیش گرفتیم ، به ستون یک در حال رفتن به مسجد بودیم ساعت 9 و 45دقیقه شب بود ناگهان صدای چند آرپیچی به داخل مسجد شلیک شد و رگبار گلوله تفنگ به سمت ما باعث متفرق شدن بچه ها از یکدیگر شد. روی زمین خیز رفتیم ، چند ثانیه بعد که به اطراف نگاه کردیم دیدیم 6 نفر بیشتر نیستیم( 3 نفر کرد و 3نفر فارس بجز یک نفر بسیجی همگی سرباز بودیم). 🔹بقیه نفرات که فرمانده گروهان در میان آنان بود بسمت جنگل متواری شدند. کمک هایم جعبه تیربار را انداخته بودند و فرار کردند فقط یک متر توی تیربارم نوار فشنگ بود و لاغیر. بچه ها تصمیم گرفتند بسوی دشمن متخاصم تیراندازی کنند تا چنانچه داخل مسجد کسی زنده باشد فرار کنند . شروع به تیراندازی کردیم – هوا تاریک بود ، کسی را نمی دیدیم ، بی هدف تیراندازی می کردیم . نوار فشنگ اسلحه ام تمام شد ، صداهایی را می شنیدیم که درصدد تنگ کردن حلقه محاصره ما بودند . 🔹تصمیم گرفتیم بطرف کانالی که به دشتی صاف منتهی می شد برویم و از آنجا خودمان را به روستای دور دست که حدوداً 5یا 6 کیلومتری مسافت داشت برسانیم . چند صدمتری جلو رفتیم ترس از خودی که نکند از پشت مورد هدف قرار بگیریم بین دو گروه کرد و فارس باعث وحشت طرفین شد. بناچارتصمیم گرفتیم 10دقیقه ما 3 نفر(فارسها) جلو راه برویم و کردها پشت سر مان و 10دقیقه بعد 3 نفر کرد جلو بیفتند و ما( فارسها ) پشت سر آنها. آنقدر این کار ار تکرار کردیم تا به روستای مد نظر رسیدیم و از کمین دشمن جان سالم به در بردیم. 🔺حمزه علی یحیی زاده از کارکنان تبلیغات اسلامی مازندران ✅ با ما همراه شوید... 🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران @tebyanmazand