eitaa logo
طب الائمه علیه السلام1🇮🇷🇵🇸
953 دنبال‌کننده
519 عکس
468 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیاری از والدین گله می‌کنند که فرزندانشان با آنها حرف نمی‌زنند دلیلش این است که پدر و مادر بیش از اندازه نصیحت و سخنرانی می کنند. به خصوص اگر بچه ها احساس کنند که پدر و مادرشان می‌خواهند با سخنرانی و توضیح آنها را به انجام دادن کاری ترغیب کنند در برابر آن مقاومت می‌کنند در این موقعیت سخنرانی کردن نه تنها بی فایده است بلکه نتیجه عکس می‌دهد. 👇 join @nooredideh
چه انتظاری از فرزندتان داریم؟ متاسفانه بسياري از والدين از فرزندان شان انتظار دارند ... ساكت باشند و تسليم والدين ، به خصوص زماني كه خارج از منزل هستند ، اما به يك باره در حدود سن ٢٠ سالگي از آن ها انتظار دارند ، كه اجتماعي باشند و ارتباط خوبي با ديگران برقرار كنند . اجتماعي‌ شدن ، يك فرآيند تدريجي است که آغاز آن از دوران کودکی است. انتظاراتمان را در حد سن و توانایی فرزندمان بالا ببریم. 👇 Join @nooredideh
شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود، که من همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم! آرام آرام مهمانهای ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند! عیدها همه اش خانه بودیم و من نمی دانستم سیزده بدر یعنی چه ؟ وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند آخه مادرم گفت بود نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم. پدرم مرا خیلی دوست داشت! وحتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم !چون ممکن است بچه ها دعوایم کنند ! ومن نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم ! مایه افتخار پدر بودم ! شاگرد اول ! وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم ومن تا مسیر مدرسه ریاضی کار می کردم! وقتی سر سفره می آمدم باید به فیزیک فکر می کردم چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم ! چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم، اما مادر پنجره را بسته بود ومی گفت پنجره باز شود من مریض می شوم من حتی باریدن برف را هم ندیده ام ! من همیشه کفشهایم نو بود چون با آنها فقط از درب مدرسه تا کلاس می رفتم !!من حتی یک جفت کفش در زندگی ام پاره نکردم و مایه افتخار پدرم بودم! من شاگرد اول تیزهوشان بودم ! تمام فرمول های ریاضی وفیزیک را بلد بودم ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم ! و حالا یک پزشکم ! چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس ! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست! من نمی دانم چطور باید نان بخرم! من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم! با اینکه بزرگ شده ام اما می ترسم باکسی حرف بزنم ! چون ممکن است حرف بد یاد بگیرم ! من شاگرد اول کلاس بودم ! اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم ! همسایه مان برای ما آش نذری آورده بود نمی دانستم چه اصطلاحی بکار ببرم یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم ! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم ! یکروز می خواهم زیر برف بروم ! یک روز می خواهم داد بکشم ، جیغ بزنم !من شاگرد اول کلاسم اما از قورباغه می ترسم ، از گوسفند می ترسم ، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم می ترسد ! راستی پدرها ومادرهای خوب و مهربان به فکر شاگرد اول های کلاس باشید و اگر مادرم را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است!!! 👇 join @nooredideh