#من_زنده_ام
#قسمت_صدوپانزدهم🌷
سلول تنگ و تاریک ما ،ماتمکده شده بود.پس بذل و بخشش های دشمن بی سبب نبود و آن تخم مرغ اضافی و هواخوری و دکتر استرسی ... معنای دیگر داشت.
اینها نشانه های پیروزی و خوشحالی دشمن بود.کاش ما را آنقدر گرسنگی می دادند که می مردیم .کاش مرا برای مداوا به درمانگاه نمی بردند.کاش همیشه درسلول می ماندیم و اصلا هوا نمی خوردیم تا خفه شویم .کاش در این مصیبت بزرگ کسی با ما همدردی می کرد.کاش کسی خودش را شریک غم می دانست.کاش می توانستیم این مصیبت رابا کسی تقسیم کنیم تا سهم ما کمتر شود.
با همه ی سنگینی این مصیبت و اندوه نمی خواستیم بعثی ها متوجه حزن ما شوند.مسیر روزمرگی را همچنان ادامه می دادیم.
آن روزها برای شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از یارانش شبانه روز نماز و قرآن می خواندیم.دو طرف سلول بی سرو صدا بود.از دیوار هیچ طرفی صدایی در نمی آمد .هرچه به دیوار ضربه می زدیم پانزده،بیست و هفت ،یک ،بیست و هشت ،یعنی « سلام » دریغ از یک ضربه که معنی خشم و عصبانیت بدهد و بتواند ما را به سوی دیگر پرتاب کند.هر دو طرف سلول هایمان خالی بود.
پاییز گذشت.با آمدن زمستان دوم ،صدای زوزه های باد که شبیه فریادهای اعتراض انقلابیون بود،ما را متوجه دیوار رو به خیابان کرد.
روزهای که در قبر می خوابیدم تا از هر چه تعلق خاطر است آزاد شوم و حالا در درس عملی رها شدن از دنیا ما چه نمره ای می گرفتیم!حالا ما از تمام دنیا رها شده بودیم !اما قانع و امیدوار بودیم.بلافاصله بعداز وارسی های اولیه می خواستیم همسایه ها را بشناسیم به این امید که همان همسایه های قبلی باشند.به دیوار ضربه زدیم.پانزده ،بیست و هفت،یک ،بیست و هشت ،«سلام» ،بلافاصله جواب دادند:سلام ،خواهرها خوش آمدید .دوباره ضربه زدند:
-زن با یک دست گهواره و با دست دیگر دنیا را تکان می دهد.جمله آشنابود.آره همسایه های خودمان بودند؛دکترها و آن طرف هم در سلول کناری مهندس ها ساکن بودند.فقط ما جابه جا شده بودیم.بعداز چند روز تصمیم گرفتیم خبرهای ناگواری را که به دست آورده بودیم به آرامی به همسایگان برسانیم .همدردی در آن شرایط سخت می توانست قدری از عمق مصیبت بکاهد و آن را قابل تحمل کند.ابتدا با مهندس ها شروع به صحبت کردیم .آرام آرام خبر را در زرورقی از گل های لاله تقدیم کردیم اما آنها خبرهای ناگوار دیگری داشتند و به ماهم گفتند .هر خبری دیوارها را قطورتر و سلول ها را تنگ تر می کرد .و فشار خبرهای ناگوار سخت کلافه مان کرده بود.از اینکه نمی توانستیم ایران باشیم زجر می کشیدیم .دلم می خواست در این درد و مصیبت با مردم همراه باشم.
حالا دیگر هروقت گروهبان قراضه قهقه سر می داد و صبح ها تخم مرغ
می دادند و لیوان چای را پرمی کردند،می ترسیدیم که شاید این شور و شادی تعبیری از پیروزی های سردار قادسیه شان باشد یا گماشته هایشان اوضاع کشورمان را به هم ریخته باشند.طاقتمان طاق شده بود.فکر می کردیم برادرها حتما خبرهای بیشتری دارند اما ملاحضه کرده و به ما نمی گویند .حکایت ما شده بود مثل حکایت همه پرندگانی که برای خلاصی از قفس خود را به در و دیوار می کوبند و چیزی عایدشان نمی شود جز بال های خونی.
صبح جمعه به یاد چندماه قبل آیاتی از کلام الله مجید را با صوت حزین از سوز دل برای شادی روح شهدا خواندم .چنان از اخبار دریافتی و فضای جنگ متاثر بودیم که می خواستیم انتقام خون همه ی شهیدانمان را از آنهابگیریم .هرچه نگهبان فریاد می زد:عصفور!سکتی(بلبل 1ساکت باش)
بی اعتنا بودم .همه چیز دست به دست هم می داد تا ما را بی قرارتر کند.رفت و آمد پی درپی موش هایی که مالکیت آنجا برایشان قانونی تر از ما بود ؟ اضافه شدن سهمیه ی تخم مرغ آن روز خشم و عصبانیت ما را بیشتر کرده بود.دهه فجر و پیروزی نزدیک بود .به یاد همه ی خاطرات و شهدای انقلاب و جنگ ،بعداز تلاوت قرآن ،هرچه از سرودهای انقلابی به یاد داشتیم هم صدا با هم خواندیم .هیچ کس جلودارمان نبود.به ضربه هایی که از دیوار می شنیدیم و یقینا می خواستند ما را به آرامش دعوت کنند پاسخ ندادیم.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
567.mp3
865.3K
🔸🔶تلاوت صفحه 567 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
امام على عليه السلام:
تنها جاهل است كه شيفته رأى خويش است
ما اُعجِبَ برأيِهِ إلاّ جاهِلٌ
📚 غررالحكم حدیث 9471
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَأَخْبَتُو اْ إِلَى رَبِّهِمْ أُوْلَئِكَ أَصْحَبُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ (23)
📖 جزء 12 سوره هود
✍ ترجمه
🏡همانا كسانى كه ایمان آورده وكارهاى شایسته انجام دهند ودر برابر پروردگارشان فروتن باشند، آنان اهل بهشتند و براى همیشه در آنجا خواهند ماند.
🍃نکته ها🍃
واژهى «اَخبتوا» از «خَبْت» گرفته شده، كه هم به معناى تسلیم و خضوع آمده و هم به معناى آرامش و اطمینان بكار رفته است.
در كنار هشدار و تهدید، تشویق آمده است. بدنبال آیات قبل كه سرنوشت اهل افترا را بیان مى كرد، این آیه سیماى اهل حقّ را بیان مى كند.
📡پيام ها 📡
1⃣به ایمان و عمل صالح خود مغرور نشویم كه تسلیم مطلق بودن، شرط عبودیّت است. «آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربّهم»
2⃣ حالات قلبى و معنوى، در پاداش انسان مؤثّر است. «اخبتوا الى ربّهم»
👇👇👇
✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید / چرا مرگ بر آمریکا؟؟
👇👇👇
✅ @telaavat
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
#داستان
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
#شکر
📚(داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوشانزدهم🌷
گویی همه ی این فریادها طی این یک سال و اندی در گلویمان حبس شده بود.ما تمام درد و رنجمان را فریاد می کردیم.
روح خسته مان دلتنگ امام بود.برای ایران بی تاب بودیم.چندین ماه اسارت و حقارت و آزار تن،روحمان را آزرده کرده بود و به دنبال فرصتی برای فریاد بودیم.صدای ما بلندتر از هرصدایی بود که راهرو شنیده می شخد.اصلا هیچ برنامه ریزی قبلی در کارنبود.یکباره بعد از تلاوت قرآن حنجره هر چهارنفرمان باز و سینه مان از فریاد شکافته شد.واکنش بعثی ها را نمی توانستیم پیش بینی کنیم.همچنان می خواندیم:خمینی ای امام ،خمینی ای امام!ای مجاهد .ای مظهر شرف...
ناگهان در باز شد .آنقدر صدایمان بلند بود که این بار متوجه صدای وحشت آور چرخش کلید توی قفل نشدیم.ناگهان سه نگهبان را بالای سر خود دیدیم که یکی از آنها قیس بود و دیگری عدنان و آن یکی آلن چولن.با کابل های چرمی که از داخل شان سیم های برق رد می شد.وارد سلول شدند و تا آنجا که قدرت داشتند به سر و تن ما زدند .فاصله بین ضربات آنقدر کم بودکه انگار هیچ ضربه ای به ضربه دیگر امان نمی داد.بی وقفه ضربه ها بر ما فرود می آمد و فحش و ناسزا بود که شنیدیم.هرکدامان گوشه ای گرفتار ضربات شلاق شده بودیم،حلیمه و مریم در قسمت حمام پ توالت مثل حریفی که در گوشه ای از رینگ بوکس گرفتار شده باشد،و من و فاطمه در دو گوشه ی بیرونی .جلادان گاهی جا عوض می کردند.مثل اینکه،داشتند دق دل چند ساله شان راخالی می کردند.با شدت گرفتن ضربات ،خون از دست و سرمان راه افتاده بود.بیشترین سهم کابل هایی که بر من فرود می آمد از طرف آلن چولن بود که خشمش ماهیت مزورانه ی او را آشکار می کرد.همین طور که کف دست هایم را حائل سرم کرده بودم تا از شدت ضربه هایی که برسر و صورتم می کوبید کم کنم،یکباره کابل را از دستش کشیدم و تا انجا که قدرت داشتم به پاها و هیکل او ضربه می زدم .باورم نمی شد چقدر زورم زیاده شده بود.و آخرین نفر بود که سلول را ترک کرد.وقتی در را بستند صدای جیغ و فریاد ما آرام شد هنوز صدای برادران شنیده می شد.شعار«الله اکبر،لااله الا الله» ،وزیر نفت را می شنیدیم که می گفت :»نصر من الله و فتح قریب« ،هرکس صدای منو می شنود جواب بده.و بقیه یکپارچه «و بشّرالمومنین »سر می دادند.
سلول ما ساکت شده بود.هرکداممان در گوشه ای مچاله شده بودیم و ناخن هایمان کنده ،سرمان شکسته و تنمان سیاه و کبود شده بود.بغضی سنگین گلویم را می فشرد.با اینکه می دانستم باید آن گونه که سزاوار اسم و رسم دختران خمینی است مقاومت کنم،
اما به خودم حق دادم جایی که مردها هم به اشک پناه می برند ،گریه کنم.بغضم شکست و ریز ریز در گوشه ای اشک ریختم.حلیمه و مریم از داخل حمام و دستشویی به این طرف آمدند.هنوز کابل توی دستم بود.فاطمه گفت:چقدر دلم خنک شد وقتی دیدم کابل توی دستته و داری می زنیش ،چطوری کابل به دست تو افتاد؟
توضیح دادم که دستم حائل سرم بود و در یکی از ضربات ناگهان کابل را کشیدم و در حالی که هنوز کابل در دست من بود و بی اختیار به او می زدم،فرار کرد.
فاطمه گفت :ولی اگر کابل داخل سلول بمونه می تونن قضیه را خلاف جلوه بدن و بگویند شما سربازهای ما را شلاق زدید و برای ما بد می شه .
بلافاصله به دریچه زد که بی حرف و صدا فقط کابل جامانده را بیرون بیندازد قیس با چشمان پر اشک دریچه را باز کرد.فاطمه بلافاصله کابل را بیرون انداخت اما قیس گفت:
-العفو،أنا جندی شیعی ،أآنه ما ضربتچن بالسوط ،أنا ضربت دینی ،آنه مأمور و معذور ،لازم أعدام نفسی(منو ببخشید من یک شیعه ام من به شما شلاق نزدم به دینم شلاق زدم.من مأمور و معذور بودم من مستحق مرگ و مردنم.کاش مرا داربزنند و تکه تکه ام کنند)
این آخرین بار بود که قیس را دیدیم.
اگر چه هم شلاق خورده بودم و هم شلاق زده بودم ،اشکم بی امان می ریخت. فاطمه گفت: درد داری؟تو که هم خوردی ،هم زدی چرا گریه می کنی؟
نه؛ به خاطر درد نیست،به خاطر اینه که از وقتی اسیر شدیم شرایط به گونه ای بوده که شاهد جلوه های زشت و شیطانی وجودم یعنی خشم و عصبانیت و فحش و امروز هم کتک کاری بوده ام.فقط خودمون می تونیم همدیگر رو دوست داشته باشیم و به هم محبت کنیم و یواشکی دور از چشم اونا بخندیم .از این همه خشم و نفرت و دشمنی متنفرم .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
568.mp3
705.2K
🔸🔶تلاوت صفحه 568 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 یکشنبه
🔸 ۱۳ آبان سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲۵ صفر سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۴ نوامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ذالجلال و الاکرام»
🗒 مناسبتها:
🔻کشتار دانش آموزان در دانشگاه تهران توسط مزدوران رژیم پهلوی و روز دانشآموز (1357 ش)
🔻تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و روز مبارزه با استکبار جهانی (1358 ش)
🔻آغاز هفته تربیت اسلامی (13 تا 19 آبان)
🔻رحلت عالم بزرگوار و فقیه کبیر "سید ابوالحسن اصفهانی" مرجع اعلای شیعه (1325 ش)
🔻اعدام انقلابی "عبدالحسین هژیر" وزیر رژیم پهلوی توسط "سید حسین امامی" (1328 ش)
🔻تبعید "امام خمینی"(ره) از قم به ترکیه توسط ایادی رژیم فاسد پهلوی (1343 ش)
🔻زلزله شهرهای آمل و مریوان را به شدت تکان داد و خرابی زیادی به بار آورد (1352 ش)
🔻ساختمانهای کوی دانشگاه افتتاح و مورد بهرهبرداری قرار گرفت. (1337 ش)
🔻درگذشت "سیفالدوله حمدانی" فرمانروای حَلَب (356 ق)
🔻حملهی سپاهیان چنگیزخان مغول برای تصرف همدان (619 ق)
🔻فروپاشی امپراتوری اتریش به دنبال شکست در جنگ جهانی اول (1918 م)
🔻آغاز شکست و عقبنشینی نیروهای اشغالگر آلمان از شمال افریقا (1942 م)
🔻تأسیس سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) (1946 م)
🔻تهاجم ارتش سرخ شوروی به مجارستان و اشغال این کشور (1956 م)
🔻پایان کنفرانس صلح اعراب و اسرائیل در مادرید اسپانیا (1991 م)
🔻هلاکت "اسحاق رابین" نخستوزیر جنایتکار رژیم اشغالگر قدس (1995 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام على عليه السلام:
زيبايى شرّ، طمع است
جَمالُ الشَّرِّ الطَّمَعُ
📚 غررالحكم حدیث 4791
👇👇👇
✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام قرائتی: مرگ بر آمریکا در قرآن آمده ...!
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
وَسْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَ إِنَّا لَصَدِقُونَ (82)
📖 جزء 13 سوره یوسف
✍ ترجمه
(اگر به حرف ما اطمینان ندارى) از قریه اى كه در آن بودیم و از كاروانى كه در میانشان به اینجا رو آورده ایم، سؤال كن و بى شك ما راستگو هستیم.
🍃نکته ها🍃
«قریه» تنها به معناى روستا نیست، بلكه به محل اجتماع و مناطق مسكونى گفته مى شود؛ خواه شهر باشد یا روستا. ضمناً «واسئل القریه» به معنى سؤال از اهل قریه است.
«عیر» به كاروانى گفته مى شود كه مواد غذایى حمل و نقل مى كند.
برادران یوسف در گفتگو با پدر، در ماجراى كشته شدن یوسف توسط گرگ، دلیل نداشتند، ولى در اینجا براى حرف خود دو دلیل آوردند؛ یكى سؤال از مردم مصر و یكى سؤال از كاروانیان كه ما در میان آنان بودیم. علاوه بر آنكه در ماجراى قبل گفتند: «لو كنّا صادقین» و «لَو» نشانه تردید و دلهره و سستى است، ولى در این صحنه با «انّا» و حرف لام كه در جمله «انّا لصادقون» است نشان مى دهند كه قطعاً راست مى گویند.
📡پيام ها 📡
1⃣ سابقه ى بد و دروغ، در پذیرش سخنان انسان در تمام عمر ایجاد تردید مى كند. «واسئل القریة»
2⃣ گواهى شهود عینى، راهى معتبر براى اثبات مدّعا مى باشد. «واسئل القریة... والعیر...»
3⃣ امكان تبانى مجموعه اى بزرگ بر كذب، منتفى است. «و اسئل القریة... انّا لصادقون»*
👇👇👇
✅ @telaavat
🌾 مثل گندم باش...
زیر خاک میبَرندش، باز میروید پُرتر
زیر سنگ میبَرندش، آرد میشود پُربهاتر
آتش میزنندش، نان میشود مطلوبتر
🔹"ذات" باید ارزشمند باشد...
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهفدهم🌷
اما من او را برای دفاع از خودمان و رضای خدا زدم یعنی آنها هم که ما رابه قصد کشتن می زدند برای رضای خدا بود و از عمل خودشان راضی اند.اگر چه همه صداها و ناله هایی که می شنیدم نشانگر این بود که اسیر تنهاانسانی است که مرگ او دلیل و برهان نمی خواهد و هیچ کس برای کشتنش حتی عذرخواهی هم نمی کند.مگر نه این است که ما آدم ها همه از روی یک نسخه تکرار و تکرار شده ایم و نسخه ی آدم ،نسخه ی اصل ماست پس چرا بین نسخه ی اصلی و تکرار این همه اختلاف است.
احساس می کردم بعداز کتک خوردن و حتی کتک زدن عزت انسانی ام به بازی گرفته شده،چگونه انسانی بعد از کتک خوردن و حتی کتک زدن عزت انسانی ام به بازی گرفته شده .چگونه انسانی،انسان دیگری را می زند ،تکه پاره می کند و می کشد .این خوی وحشی گری از کجا آمده بود ؟چرا جنگ می توانست تا به این حد چهره ای خشن و زشت داشته باشد؟
هر کدام با خون خود روی درکرم رنگ سلول شعارهای «الله اکبر و لااله الاالله» را نوشتیم.خونمان برای نوشتن نام خدا مقدس شده بود.این قطره های خون که نام خدا بر دیوار نقش می کرد هدیه ی کوچک ما برای خداست.صورتم از اشک و خون پربود و در دل می گفتم«خدایا این قربانی کوچک را بپذیر » .در کناراین شعارها باتمام خشم ونفرتمان نوشتیم مرگ بر صدام.
همه ی اسرا اینقدر عصبانی و ناراحت بودند که برای اعتراض به رفتار وحشیانه ی بعثی ها شام و ناهار نگرفتند وهنوز صدای شعار از جاهای مختلف شنیده می شد.ماطبق معمول همیشه بعداز نماز«شعاروحدت و أمن یجیب »خواندیم.بچه ها حتی یک ضربه هم به دیوار نزدند.البته دست هایمان آنقدر ضربه خورده بود که توان ضربه زدن نداشتیم واقعا آن ها ملاحظه ی ما را می کردند. آخر شب صدای باز شدن تک تک سلول ها حتی سلول دکترها که قدری مسن تر بودند و غیرنظامی بودن آنها محرز بود،شنیده شد.همه را از سلول بیرون بردند،شمس هم که در آسمان نبود پس آنها را کجا بردند؟ در پایان ،در سلول ما هم بازشد .رئیس زندان بعداز مدتی چشم هایش را مالید تا ما را در آن فضای تاریک و بسته پیدا کند پرسید:
-لیش اتسون ضجیج؟انتن ما تدرن إهنا وین؟(چرا سر و صدا می کردید؟شما نمیدانید اینجا کجاست؟
- ما نمیدانیم !شما گفتید اینجا هتل سرای جنگی است.
-تدرن لیش انتن اهنا؟(شما میدانید چرا اینجا هستید؟)
_شما گفتید میهمان شما هستیم.
-لیش إتکتبتن علی الباب هتافات ،امحن التهافات.(چرا روی در شعار نوشتید،شعارها را پاک کنید)
_می خواستیم ،شما ببینید با میهمانتان چطوررفتار می کنند.
-امحن الباب (در را سریع پاک کنید)
در را محکم کوبیدند و رفتند.اطراف ما خالی شده بود.همه ی برادرها را که بعداز خدا،قوت قلب و تکیه گاه ما بودند بردند.به کجا؟نمی دانستیم.همه جا ساکت بود.تنها صدایی که این سکوت جانفرسا را می شکست ،صدای زوزه های باد و گاهی صدای ضد هوایی ها بود که نشان از تداوم جنگ و مقاومت نیروهای ما داشت.نیمه های شب صدای ناله ها و قدم هایی که به سختی بر زمین کشیده می شدند ،ما را فالگوش زیر در برد.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
569.mp3
1.23M
🔸🔶تلاوت صفحه 569 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 دوشنبه
🔸 ۱۴ آبان سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲۶ صفر سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۵ نوامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا قاضی الحاجات»
🗒 مناسبتها:
🔻شهادت فرمانده لشگر 27 محمد رسولالله، برادر پاسدار "علیاکبر حاجیپور" (1362 ش)
🔻اشغال قسمتی از مناطق جنوبی ایران از سوی آلمان در جریان جنگ جهانی اول (1293 ش)
🔻تشکیل و آغاز به کار نیروی دریایی ایران (1311 ش)
🔻افتتاح اولین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران (1366 ش)
🔻شهادت شهید ناصر جواهری (1362 ش)
🔻درگذشت ابوالقاسم غفاری، نخستین دانشمند ایرانی ناسا (1392 ش)
🔻درگذشت حبیبالله عسگر اولادی، از مبارزان اول نهضت اسلامی (1392 ش)
🔻درگذشت منصور پور حیدری، بازیکن و پرافتخارترین مربی تاریخ باشگاه استقلال تهران (1395 ش)
🔻درگذشت حجتالاسلام جعفر شجونی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران و از اعضای شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی (1395 ش)
🔻پتروشیمی آبادان افتتاح شد. (1348 ش)
🔻درگذشت "ثابت بن قره حرانی" ریاضیدان، طبیب و فیلسوف عراقی (288 ق)
🔻حملهی "سلطان مراد عثمانی" به ایران (986 ق)
🔻ساخت تلویزیون اولیه توسط "پل نیپْکو" مبتکر آمریکایی (1907 م)
🔻پایان جنگ "صدساعته" میان مصر و رژیم صهیونیستی (1956 م)
🔻محکومیت صدام به اعدام با چوبه دار (2006 م)
🔻درگذشت جورج جرداق نویسنده و شاعر و نمایشنامهنویس مسیحی مؤلف کتاب الامام علی صوت العدالة الانسانیه (2014 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام باقر عليه السّلام:
كسى كه وضع ظاهرش بهتر از حال باطنش باشد ترازوى اعمالش سبك است
📚 تحف العقول صفحه 275
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّمَآءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّهَا لِلنَّظِرِينَ (16)
📖 جزء 14 سوره حجر
✍ ترجمه
وهمانا ما در آسمان برج هایى قرار دادیم وآن را براى بینندگان زینت دادیم.
🍃نکته ها🍃
كلمه «بروج» جمع «بُرج» در اصل به معناى ظهور است و به زنى كه زینت خود را ظاهر مى كند، مى گویند: «تبرجت المرئة» و به قصر و كاخ و ساختمان هاى بلند كه جلوه اى خاص دارد برج گفته مى شود و در این آیه كرات آسمانى یا منازل آنها به برج تشبیه شده است.
از گردش زمین به دور خورشید، دائره اى فرضى به نام «منطقة البروج» تشكیل مى شود. این دایره را دوازده قسمت نموده اند كه مطابق هر قسمتى ستارگانى قرار مى گیرند و به تناسب شكل آن، مجموعه اى از ستارگان به آن نامگذارى شده است. در فارسى به نام هاى فروردین، اردیبهشت، خرداد، ..... و در عربى به نام حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو و حوت مى باشد.
📡پيام ها 📡
1⃣ كرات آسمانى وحركت آنها در مدارهاى گوناگون، یكى از آثار توحید و خداشناسى است. «لقد جعلنا»
2⃣ آفریدههاى آسمانى نیز حادث هستند. «جعلنا»
3⃣ زینت وزیبایى، یك اصل در آفرینش است كه خداوند در خلقت آسمانها آن را رعایت نموده است. «زیّناها»
4⃣ آسمان نیز همچون زمین، براى انسان آفریده شده است. «للناظرین»
👇👇👇
✅ @telaavat
نشست توی تاکسی دید
راننده نوار قرآن گذاشته...
گفت : آقا کسی مرده
راننده با لبخندگفت بله
دل من و شما ....
قرآن مال مرده ها نیست
با قرآن انس بیشتری بگیریم
👇👇👇
✅ @telaavat
◆ حاج آقا #عالی ◆
🌷 عاقبت بی حرمتی به والدین 🌷
مرحوم آقا جمال گلپایگانی، از مراجع صاحب رساله بود و رفیق آقای بروجردی بودند؛ الان نوه هاش در تهران زندگی می کنند؛ زمانی که یک جوان را برای دفن به تخت فولاد آوردند؛ از ایشان خواستند که به آن جوان تلقین کند؛ آقای گلپایگانی چشمانش باز بود مےگفتند: می دیدم برزخ جوان را، به جوان گفتم: بشنو! بفهم! این چیزهایی را که به تو می گویم؛ گفت نمی فهمم چی می گی! بعد دیدم یک شیطانک هایی در اطرافش می رقصند و می خندند، خوشحال هستند که این دم آخر می خواهند او را تو قبر بگذارند و زبانش بسته بست؛ خیلی ناراحت شدم.به هیچ کس چیزی نگفتم ؛
بعد به یک کناری آمدم دیدم، خانمی دارد گریه می کند، فهمیدم که مادرش هست و کنار آن خانم یک آقایی است که او هم گریه می کرد؛ سواال کردم گفتند: آنهاپدر و مادراین جوان هستند. پدرش را کنار کشیدم و قضیه را برایش تعریف کردم، گفتم: پسرتون توی زندگی خود گیر و مشکلی داشته با شما؟ پدر جوان گفت: پسر ما! خیلی خوب بود. اهل نماز بود و متدین اهل محراب و منبر و مطالعه بود، ولی چون خیلی از چیزها را یاد گرفته بود مغروربود. لذا زمانی که میخواستم در مورد مسائل دینی اظهارنظر کنم به من می گفت: تو حرف نزن! چون سواد نداری! من با گفتن این حرف ها دو سه مرتبه دلم شکست. از اینکه توی جمع به من که پدرش بودم می گفت: توحرف نزن چون سواد نداری ومن ازش خیلی به دلم ماند. آقای گلپایگانی گفت: الان وقت این حرف ها نیست ازش راضی باشید و به زبان خود نیز جاری کنید ازش راضی هستید. زمانی که پدر جوان راضی شد، جوان را داخل قبر نهادند و روی آن را می پوشاندند.
آقای گلپایگانی گفتند صبر کنید و خودشون وارد قبر شدند و تلقین آخر رو کردند؛ باز برزخ جوان را دید که یک لبخند زد و جوان گفت : می فهمم و آن شیطانک ها دیگر دورش نبودند، زمانی که روی قبر را پوشاندند، دیدم امیر المومنین تشریف آودرند و فرمودند: از این به بعدش با من، آقای گلپایگانی گفتند: این صحنه هایی بود که من با چشم خود دیدم؛ جوان متدین اخر عمر ولی گیر داشت.
برادران و خواهران بزرگوار اگر پدر و مادر تان در قید حیات اند قدر بدونید و آنهایی که از دنیا رفتند؛ اگر کسی پیرمرده و پدر و مادرش خیلی سال قبل از دنیا رفته؛ پدرومادر تا ابد پدرو مادر هستند؛ فرقی نمی کند؛ بزرگان گفته اند: «اگر در زندگی کارتان گیر کرده و مشکلی برایتان پیش امده و خبر ندارید که از کجا دارید می خورید!! یا اگر کسی مبتلای به گناهی هست؛ بعضی ها عادت به گناهی دارند و نمی توانند آن گناه رو کناربگذارند؛ به مدت چهل عصر پنجشنبه که همان (شب جمعه) برسر قبر اولیای خدا و یا پدرو مادر عالم و امام زاده ای هست، چهل شب بروند سر قبر او و فاتحه ای نثارشان بکنند و دعا و سوره ی یاسین بخوانند، تا از اون طرف برایشان دعا بکنند و گره باز شود، کسانی بوده اند که در زندگی شان گره کوری بوده که باز شده مخصوصا" پدر و مادر؛که در روایت آمده که حتما" دعا بکنید و تا آنها آمین بگویند.
✨🌹✨
👇👇👇
✅ @telaavat