eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
17.9هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 یقین داشتم همه جنگ ها یک روز شروع و یک روز تمام می شوند و این روزها و لحظه ها ابدی نیستند و بر این لحظه ها پیروز خواهیم شد ، بچه هارا وادار می کرد به ما فحش بدهند . گلوی آنها باد می کرد اما حرفی نمی زدند ؛ مثل اینکه لب هایشان را دوخته بودند و زبانشان به کلامی نمی چرخید . با دیدن غیرت و غرور له شده برادرها اشکهایمان مثل دانه های سرب داغ بر گونه هایمان می غلتید . آنها را مثل گونی این طرف و آن طرف پرتاب می کردند . محمودی به مسخره جملاتی از زیارت عاشورا می خواند و از نیروهای تازه نفس و ضد شورش برای شکنجه استفاده می کرد و مرتب می گفت : - پیامبر خون عجم را بر عرب مباح کرده ، معرکه است هر که می خواهد بیاید ثواب جمع کند . یکی از سخت ترین شبها و روزهای زندگی ام را می گذراندم . در دل می گفتم : خدایا طاقت آدمی و تحمل درد و رنج تا کجاست ، یعنی روزی می آید که من امروز را فراموش کنم ؟ چقدر فراموشی نعمت خوبی است . چقدر خوب است که روی سنگ هم می توانم بخوابم ، چقدر خوب است که با گریه آرام می شوم ، چقدر خوب است که آدمی سیر می شود وگرنه اشتهای سیری ناپذیر محمودی همه را می بلعید . چقدر خوب است که آدمی خسته می شود اگرنه برادرانم فرصت دوباره نفس کشیدن را پیدا نمی کردند . چفنر خوب است که جز این دنیا ، دنیای دیگری هم هست . چقدر خوب است که ستمگران را به جهنم می بری و آنان را می سوزانی و چقدر خوب است که یقین داریم وعده تو حق است . چقدر خوب است که در انتظار فرج هستیم . چقدر خوب است که برای رنج مان ثواب می نویسند و به ما پاداش می دهند که پاداش این رنج عزت و شرف است . چقدر خوب است که ما وقتی صبوری می کنیم تو به ما سلام و درود می فرستی ، چقدر خوب است که انسان تنها نیست و فقط خدا تنهاست . چقدر خوب است که پیامبران و دوستداران خدا هم رنج و مصیبت زیاد دیده اند . چقدر خوب است که حسین را هم شهید کرده اند و مارا هم شهید می کنند . چقدر خوب است که زینب هم اسیر شده است . پس من هم می توانم مثل او باشم و خوب تر از همه اینها چقدر خوب است که زندگی ابدی نیست و ما همگی می میریم و چقدر خوب است که اولین سوالی که در محشر از ما می پرسند این است که چقدر در دنیا زندگی کردی و پاسخ همه ما یکی است ؛ به اندازه چشم به هم زدنی ؛ « کلمح البصر » محمودی عجب معرکه ای به پا کرده بود ؛ گرسنگی و تشنگی و وحشت ، خواب را از چشمانم ربوده بود . فردای روز سوم از گرده مریم بالا رفتم تا از اوضاع بیرون خبر بگیرم . عده ای را دیدم که برای گرفتن صبحانه و سطل چای توی صف ایستاده اند نفرات جلویی ، شوربا و چای را با کشک می گرفتند و محمودی با قهقهه می گفت : - بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید . از شراب های بهشتی بخورید که مست نشوید . جاسم تمیمی مثل همیشه شوربا و چای را بی سروصدا آورد اما چشم و ابروانش را بالا می انداخت که با ایما و اشاره به ما بفهماند که نخوریم ، اگرچه میلی هم به خوردن نداشتیم . نفرات آخر با بی میلی شوربا و چای را می‌گرفتند و پنهانی با چشم و ابرو به هم علامت می دادند . بعدها فهمیدیم که ماشاالله ، کارگر آشپزخانه توانسته بود به نفرات آخر صف بگوید که صبح اول وقت محمودی توی آش شوربا صابون ریخته و توی چای ادرار کرده است . در قفس ما ابتدا فقط برای تخلیه قوطی های مدفوع و ادرار در طول روز یکبار باز می شد اما بعدها روزی دوبار و هر بار یک ساعت مخالف ساعت ورود و خروج برادران باز می شد . ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
مناجات امیرالمومنین حضرت علی ابن ابیطالب سلام الله علیه: مولای یا مولای ؛انت الدایم و انا الزایل؛وهل یرحم الزایل الا الدایم ✨🌙شبتون لبریز آرامش ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✅ @telaavat 👆👆👆
🔸🔶صفحه 15 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
4_645307231222366402.mp3
982.4K
💠 هر روز یک صفحه قرآن 🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار... 📗 قرائت صفحه 15 قرآن 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 پنجشنبه 🔸 ۶ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۱۹ ربیع الثانی سال ۱۴۴۰ هجری قمری 🔸 ۲۷ دسامبر سال ۲۰۱۸ میلادی 📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین» 🗒 مناسبت‌ها: 🔻درگذشت آیت‌الله "میرزا احمد کفایی" فرزند "آخوند خراسانی" (1350 ش) 🔻قطع صادرات نفت ایران در پی اعتصابات کارکنان شرکت نفت (1357 ش) 🔻صدور پیام "امام خمینی"(ره) مبنی بر تشکر از اعتصاب شرکت نفت در اعتراض به رژیم پهلوی (1357 ش) 🔻درگذشت "قابسی" دانشمند و فقیه اسلام (403 ق) 🔻درگذشت "ابهری" فیلسوف و منجم ایرانی (663 ق) 🔻تولد آیت‌الله "کرباسی" فقیه فاضل (1180 ق) 🔻آغاز لشکرکشی "محمدشاه قاجار" به هرات در افغانستان (1253 ق) 🔻رحلت مرجع بزرگوار تقلید و عالم کبیر آیت‌الله سید صدرالدین صدر (1373 ق) 🔻ایجاد "صندوق بین‌المللی پول" در سازمان ملل متحد (1945 م) 🔻عقد قرارداد مسکو درباره تقسیم شبه‌جزیره کره (1945 م) 🔻آغاز تجاوز ارتش سرخ شوروی به افغانستان و سرنگونی دولت این کشور (1979 م) 🔻پیروزی جبهه نجات اسلامی در انتخابات پارلمانی الجزایر (1991 م) 👇👇👇 ✅ @telaavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃امیرالمؤمنین عليه السلام: ♦️از كسى كه دوستى اش براى خدا نيست بپرهيز؛ زيرا دوستى او پستى است و همنشينى با او شوم ♦️مَن لَم تَكُن مَودّتُهُ في اللّهِ فاحْذَرْهُ؛ فإنّ مودّتَهُ لَئيمةٌ، و صُحْبتَه مَشُومةٌ 📚غررالحكم حدیث 8978 ✅ @telaavat 🌴🌴🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️تفسیر کوتاه ♦️سوره بقره ♦️صفحه ۲۴ ➖➖➖➖➖➖➖ *بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم* ✨وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَتٌ بَلْ أَحْيَآءٌ وَلَكِنْ لَّا تَشْعُرُونَ{۱۵۴} و به آنها كه در راه خدا كشته می‌شوند مرده نگوئید، بلكه آنان زنده‌اند، ولى شما نمی‌فهمید.(۱۵۴) ➖➖➖➖➖➖➖ ⬅️ در جنگ بدر، چهارده نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند كه شش نفر آنها از مهاجران و هشت نفر از انصار بودند. ⬅️ برخى از مردم می‌گفتند: فلانى مُرد، این آیه نازل شد و آنان را از این تفكّر نهى كرد. ⬅️ شهداء، نه تنها نامشان یا آثار كارهایشان زنده و باقى است، بلكه یك زندگى واقعى برزخى دارند. ⬅️ زندگى اى كه در آن رزق و شادى و بشارت است، زندگى در جوار رحمت خدا كه در آن حزن و ترس وجود ندارد. ⬅️ مشخّصات این زندگى، در تفسیر سوره آل عمران خواهد آمد. ⬅️ شهادت در راه خدا، شامل كشته شدن در میدان نبرد، ترور و سوءقصد دشمنان، كشته شدن مؤمنان در دفاع از جان و ناموس و مال، در هر مكان و زمان می‌شود. 📗 تفسیر نور 👇👇👇 ✅ @telaavat
برای حاضرهای زندگیتون محبت و توجه و برای غایب های زندگیتون خیرات نثار کنید هدیه به روح رفتگان، فاتحه و صلوات🌺🙏 ✅ @telaavat 🌷🌷🌷
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟ گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای! گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟ گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای! گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟ گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای! گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟ گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه ای! ✅ @telaavat 🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌿
🌷 حالا مالک چهار پتو و چهار لیوان و یک ظرف غذا و چند دینار و چهار کیسه انفرادی و یک نگهبان به نام خمیس شدیم . البته درباره این قلم آخری نمی دانم ما مالک خمیس شده بودیم یا خمیس مالک ما شده بود که البته در هر دو صورت نفرت انگیز بود . او با نگاهی کینه توزانه و غضبناک چشم از اتاق ما بر نمی داشت و مثل سایه دنبال مان می کرد . گاهی شانه به شانه ما راه می رفت تا با این کار برادر ها را بیشتر عصبانی کند . به محض اینکه با ما هم قدم می شد مسیرمان را به سمت قفسمان کج می کردیم . مثل پرنده ای شده بودیم که به قفس گرفتار شده و مدام خود را به دیواره های قفس می کوبد تا شاید از بقیه پرندگانی که در قفس گرفتارند خبری بگیرد اما از هیچ درزی و دیواری خبری نمی رسید . برای اینکه سرو گوشی آب بدهیم خرید از حانوت را تقاضا کردیم . فقط با رفتن یک نفرمان به حانوت موافقت کردند . همگی روی فاطمه توافق کردیم . سر به سر فاطمه گذاشتیم و هر کداممان یک عالمه سفارش خرید به او دادیم . خمیس و یاسین فاطمه را همراهی کردند . او بعد از برگشت گفت : - همه برادرها رو داخل آسایشگاه ها کرده اند . از کنار پنجره که رد می شدم از هیچ آسایشگاهی صدا در نمیومد . با خودم گفتم آخرش توانستند به زور کابل و کتک و شکنجه ساکتشون کنند . از فروشگاه که سر جمع ده قلم بیشتر جنس نداشت ، کمی خرید کردم که بازهم بتونیم به بهانه خرید ، بریم قاطع دو و سه . در مسیر برگشت از کنار هر آسایشگاهی که رد می شدم از زیر پنجره بدون اینکه کسی رو ببینیم یه کلمه می شنیدم . یکی می گفت کاغذ سیگار، یکی می گفت ساعت هشت ، یکی می گفت راهرو، یکی می گفت گلدوزی . کلمه هارا کنار هم چیدیم اما چیزی دستگیرمان نشد جز اینکه ساعت هشت برای پیدا کردن کاغذ زرورق سیگار و گلدوزی به راهرو برویم . از فردای آن روز کارمان شده بود ساعت هشت توی راهرو برو بیا کردن و دنبال کاغذ سیگار گشتن ، با حساسیت و دقت همه جا را می گشتیم . بالاخره یک روز ساعت هشت صبح توی راهرو در حد فاصل حمام های انفرادی برادران و دیوارِ قفس خودمان ، چند تکه کاغذ زرورق سیگار پیدا کردیم که روی آن خبر عملیات والفجر مقدماتی ، توصیه هایی به صبر و نماز و بعضی از پیام های امام نوشته شده بود . قبل از بر قرار شدن این ارتباط حتی در ساعت آزادباش کمتر بیرون می رفتیم اما خبر های جنگ ، چشم و گوشمان را باز کرده بود و به ما برای تردد به بیرون ، به خصوص راهروها انگیزه می داد . فاطمه اعتقاد داشت رفت و آمد زیاد ما به راهرو باعث سوء ظن سربازان بعثی و لو رفتن کار ما و برادرها می شود ، برای اینکه مرا سر جایم بنشاند ، دست روی نقطه ضعف من می گذاشت و تهدیدم می کرد و به شوخی می گفت : - تا اطلاع ثانوی عروسی بی عروسی! من هم مثل بچه های حرف گوش کن دست به سینه می نشستم . بعضی وقت ها هم هر سه با هم دست به یکی می کردند و سر به سرم می گذاشتند . می گفتم : - اصلاً شما نمی خواید این عروسی سر بگیره! با آمدن هیأت صلیب سرخ خودمان خودمان را آماده کرده بودیم که دوباره درباره وضعیت اسیران جنگی مفقود در سلول های زندان الرشید ، بحث را شروع کنیم . همچنین منتظر دیدن لوسینا و پیگیری چادر به بغداد رفته مان بودیم . ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا