ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 389
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ چی کار میخوای بکنی! واستا منو نگاه کن!... پاشو آر.پی.جی تو بزن!
بنده خدا آر.پی.جی زن بود و بد موقعی داشت از من چاره میخواست. از کنارش گذشتم و لحظه ای بعد او هم افتاد! آمدم بالای سرش؛ در دم شهید شده بود. لحظه به لحظۀ آن شب دردناک بود. بچه ها داشتند قتل عام میشدند و عده معدودی شاهد این صحنه های تلخ بودیم. دیدم حداقل کاری که میتوانم بکنم گزارش اوضاع به فرماندهی گردان است، گرچه از آن مسئول دسته عصبانی بودم اما بیسیم را گرفتم و با فرمانده گردان صحبت کردم. موقعیت را به سید گفتم و در آخر اضافه کردم: «هر چه بگویید همان را میکنیم.»
سید اژدر به من گفت: «آقا سید! زخمی ها رو بفرست بیان عقب. اونایی که اونجان همانجا بمونن. خودت هم بیا عقب پشت خاکریز. من گنجگاهی و بچه ها رو میفرستم، اونا رو هدایت کن برن طرف عراقیها.» بعد از این دستور به بچه ها گفتم: «هر کس زخمییه خودشو عقب بکشه.» آنهایی که زخمشان سطحی بود به مجروحانی که زخم کاری تر داشتند، کمک کردند تا عقب بروند. کم کم آنجا خلوت شد. دیگر جز سه چهار نفر کسی نمانده بود. سه چهار نفر به اضافه شهدا که این سو و آن سو در خون خود خفته بودند. خودم هم تا پشت خاکریزی که از آنجا حرکت را شروع کرده بودیم، عقب آمدم. منتظر ماندم تا گنجگاهی و نیروهای دیگر آمدند. آنها ده دوازده نفر از نیروهای قوی گروهانهای یک و دو بودند و معاون گروهان یک هم با آنها بود. گنجگاهی از بچه های اردبیل بود و می شناختمش. میخواستند جلو بروند و از من موقعیت جلو را پرسید. وضع جلو را گفتم و پرسیدم: «با این وضع چرا میرید؟» گنجگاهی گفت: «آقا سید گفته. ما باید بریم!» راه را نشان دادم و به راه افتادند. بعید میدانستم زنده برگردند. آنها برای عمل به دستور فرمانده شان، بی هیچ بحثی وسط آن جهنم آتش رفتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 390
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از رفتن گنجگاهی و نیروهایش همانجا کنار خاکریز ماندم، یکی دو نفر دیگر هم از جلو برگشتند. آتش تیر مستقیم عراق ادامه داشت و توپخانه عراق به شدت کار میکرد. در آن لحظات، احساس میکردم از امیر سیر نشده ام، او مرا به سوی خود می کشید. تنهای تنها به سمت نوک حرکت کردم. محل شهادت امیر که جزء پیشتازان ستون بود، فقط حدود پنج متر با عراقیها فاصله داشت. حال عجیبی داشتم؛ بدون اسلحه، بدون نارنجک، در سرمای آن شب تلخ جلو میرفتم. انگار فقط پاهایم بود که مرا به سوی امیر میبرد. حتی نمیدانم کی به پایم ترکش خورده بود! تنها چیزی که در آن لحظات برایم مهم بود، این بود که کنار امیر برسم. قدم هایم انگار راه را بهتر از چشمهای مه گرفته ام می شناختند. بالاخره رسیدم. کنار امیر زانو زدم و صورتش را نگاه کردم. چشم های قشنگش بسته بود؛ برای همیشه. حس کردم عراقیها نارنجک می اندازند. یکی از نارنجکها افتاد میان شهدا. رضا به کمرش خرج آر.پی.جی داشت و با انفجار نارنجک، خرجها هم منفجر شدند. یک لحظه متوجه شدم یکی از شهدا آتش گرفت... در آن فضای سنگین بوی گوشت سوخته با بوی خون و باروت قاطی شده بود و من مستأصل مانده بودم چه کنم؟ امیر را چطور رها کنم و برگردم. اگر بمانم چطور بمانم؟ چه کنم خدا؟! بدنم داشت سرد میشد و رفته رفته از زخم پایم عذابی در وجودم منتشر میشد اما ذهنم فقط روی امیر قفل شده بود. چه زود خوابم تعبیر شد. گاهی فکر میکردم بس است، او را بگذارم و برگردم عقب و دقیقه ای بعد فکر میکردم کجا بروم بدون امیر؟ بمانم همانجا و ببینم خدا برای من چه میخواهد؟! زمان به من سخت گرفته بود. هرگز آن چنان در چنبرۀ غم گرفتار نشده بودم.
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️️امروز چهارشنبه 30مرداد ماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:53
☀️ طلوع آفتاب: 06:26
🌝 اذان ظهر: 13:08
🌑 غروب آفتاب: 19:49
🌖 اذان مغرب: 20:07
🌓 نیمه شب شرعی00:22
@telaavat👈
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 44
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَبَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
🔷ترجمه
⤵️آیا مردم را به نیكى دعوت كرده و خودتان را فراموش مى نمایید؟ با اینكه شما كتاب (آسمانى) را مى خوانید، آیا هیچ فكر نمى كنید؟
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷نکته ها
📜دانشمندان یهود، قبل از بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله، مردم را به ایمان آوردن به آن حضرت دعوت مى كردند و بشارت ظهور حضرت را مى دادند، امّا هنگام ظهور، خودشان ایمان نیاوردند و حتّى بعضى از آنان به بستگان خود كه اسلام آورده بودند، توصیه مى كردند كه مسلمان بمانند، ولى خودشان اسلام نمى آوردند.
📜در روایات آمده است: دانشمندى كه دیگران را به بهشت دعوت كند، ولى خودش اهل جهنّم باشد، بزرگترین وسخت ترین حسرتها را خواهد داشت.
📜حقّ تلاوت، عمل است. امام صادق علیه السلام فرمود: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاةً بالسنتكم» با اعمال خودتان مردم را دعوت كنید، نه تنها با گفتار. از حضرت على علیه السلام نقل شده است كه فرمود:
📜سوگند كه من شما را به كارى دعوت نمى كنم، مگر آنكه خودم پیشگام باشم و از كارى نهى نمى كنم مگر آنكه خودم قبل از شما آن را ترك كرده باشم.
📜در نهج البلاغه آمده است: هر كس خود را امام دیگران قرار داد، ابتدا باید به تعلیم خود بپردازد.
امام كاظم علیه السلام فرموده اند: «طوبى للعلماء بالفعل و ویل للعلماء بالقول»
📜 درود بر عالمانى كه به گفته خود عمل مى كنند و واى بر عالمانى كه فقط حرف مى زنند.
عالم بى عمل در قالب تمثیل
الف:🔻 در قرآن: عالم بى عمل، الاغى است كه بار كتاب حمل مى كند، ولى خود از آن بهرهاى نمى برد.
ب:🔻در روایات:
* رسول خدا صلى الله علیه وآله: عالم بى عمل، مثل چراغى است كه خودش مى سوزد، ولى نورش به مردم مى رسد.
*🔻 رسول خدا صلى الله علیه وآله: عالم بى عمل، چون تیرانداز بدون كمان است.
*🔻 عیسى علیه السلام: عالم بىعمل، مثل چراغى است بر پشتبام كه اتاقها تاریكاند.
*🔻 على علیه السلام: عالم بىعمل، چون درخت بى ثمر وگنجى است كه انفاق نشود.
*🔻 امام صادق علیه السلام: موعظه ى عالم بى عمل، چون باران بر روى سنگ است كه در دلها نفوذ نمى كند.
ج:🔻 در كلام اندیشمندان:
* عالم بى عمل:
گرسنهاى است روى گنج خوابیده.
تشنهاى است بر كنار آب و دریا.
طبیبى است كه خود از درد مى نالد.
📜بیمارى است كه دائماً نسخه درمان را مى خواند، ولى عمل نمى كند.
منافقى است كه سخن و عملش یكى نیست. پیكرى است بى روح.
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷پيام ها⚡️📨
1-🔻 آمران به معروف، باید خود عامل به معروف باشند. «تأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم»
2-🔻اگر مقدّمات فراموشى را خود فراهم كرده باشیم، معذور نیستیم. عذر آن فراموشكارى پذیرفته است كه بى تقصیر باشد. «تنسون، تتلون»
3-🔻 تلاوت كتاب آسمانى كافى نیست، تعقّل لازم است. «تتلون الكتاب افلا تعقلون»
4-🔻خود فراموشى، نشانه ى بى خردى است. «افلا تعقلون»
@telaavat
👆👆👆
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖✂️ برشی از یک کتاب
#جانماز_آبکش_اما_مومن
ما به هر کس که ساده و جانماز آبکش بود ، (مومن) می گفتیم و به هر کس که از ما کنار می کشید و لب به جام نمی زد (متّقی) می گفتیم و هر کس که دست و دل باز می شد (محسن) می گفتیم و هرکس که رام می گردید (صابر) می گفتیم و هر کس که دهانش همراه تسبیحش باز و بسته می شد (ذاکر و شاکر) می گفتیم . ما به این گونه با مومن و متّقی و محسن و صابر و شاکر و ذاکر و ... عادت کرده بودیم و اکنون که با قرآن و کلمه های دقیق و تیپ های مشخص برخورد می کنیم ، باز همان ها را مطرح می کنیم و همان ها را می فهمیم و یا بهتر بگویم《نفهمیده》با آنها بازی می کنیم و بر آنها ستم می نماییم و این ستم از آنجا شروع می شود که ما بدون رسیدن به (معنا و مقصود) به کلمه ها و لفظ ها رسیده ایم و با (الفاظ خالی ) اُنس گرفته ایم و آنها را در برخوردها به رخ یکدیگر کشیده ایم .
📚 رُشد ، علی صفایی حائری ، ص ۱۶ و ۱۷
@telaavat
🍃🌺🍃
🌹شهید حاج ڪاظم نجفےرستگار🌹
#ڪرامات_شهدا
🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مےبیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مےخواے برات بفرستم ؟».
✨مادر مےگوید : «چیزے نمےخوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمےتونم بخونم خجالت مےڪشم . مےدونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .».
🌹پسر مےگوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !».
✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مےافتد . قرآن را بر مےدارد و شروع مےڪند بہ خواندن .
🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مےشود .
✨حضرت آیتاللہ نزد مادر شهید مےروند . قرآنے را به او مےدهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را
مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ .
مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !».
🌹مادر شهید شروع مےڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مےبوسند و مےفرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.»
#شهید_حاج_ڪاظم_نجفے_رستگار
#فرمانـــده_لشکر_۱۰_سیدالشهدا
#یادش_با_صلوات
@telaavat
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 391
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا دیگر همه دردم این بود که نکند برگردم و دیگر نشانی از امیر نیابم. آنجا منطقه ای بود که احتمال میدادم انتقال جنازۀ پاک شهدا به این زودیها مقدور نباشد. عجیب بود که در آن دقایق اتفاقی هم برایم نیفتاد. به اطراف که نگاه میکردم هیچکس را نمیدیدم، هیچکس به جز اجساد شهدا که هنوز گرم بودند. حتی حضور نزدیک عراقیها اصلاً برایم مهم نبود. گویی مرا نمیدیدند یا شاید شبحی میدیدند که داشت خودش را آرام آرام تسلی میداد. بلند شدم و برای آخرین بار سر روی صورت مهربان امیر گذاشتم، اشکهای من و خون امیر به هم قاطی بود... این سنگین ترین خداحافظی همۀ عمرم بود.
لنگان لنگان به سمت خاکریز خودمان برمیگشتم. راه زیادی نیامده بودم که متوجه شدم کسی مرا هدف گرفته! به طرفش برگشتم و اولین چیزی که دیدم سر باندپیچی شده اش بود. فهمیدم خودیست. بلند گفتم: «من سید نورالدین عافی ام!» به جای جواب صدای گریه اش را شنیدم. کنار هم رسیدیم. با گریه صدایم میزد: «آقا سید...»
ـ چی شده؟!
ـ آقا سید. من گم شدم!
ـ عیبی نداره! من راهو میشناسم. بلندشو با هم بریم.
او از ناحیه سر مجروح شده و خودش سرش را بسته بود. من به فکر زخم پایم که دردش هر لحظه بدتر میشد، نبودم. کنار هم راه افتادیم تا پیش نیروهای خودمان برسیم. قبل از حرکت برای عملیات، راه را با نشانه هایی به یاد سپرده بودم اما فکرم به قدری پریشان بود که هیچ جیز یادم نمی آمد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 392
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در واقع راه را کاملاً برعکس میرفتم و با هر قدم بیشتر به عراقیها نزدیک میشدیم. دوستِ همراهم گفت: «آقا سید! تو این راهو میشناسی؟»
ـ آره میشناسم... بیا.
من جلو بودم و او دنبالم می آمد اما چند قدم که جلوتر رفتیم تانکی که از روبه رو می آمد و من شبحش را میدیدم ما را به رگبار بست! نشستیم زمین. او که نزدیکم بود آرام گفت: «آقا سید! اون تانک عراقیه؟»
ـ مثل اینکه بعله...
ـ پس اونجا سمت عراقیاست!
ـ آره! ما برعکس اومدیم. باید برگردیم.
برگشتیم به همان نقطه ای که حرکت کرده بودیم. آنجا که رسیدیم به او گفتم: «ببین! من شوقِ برگشتن ندارم. الان تو ذهنم نیست بچه ها کدوم طرفند و راه کدومه. من همین جا میمونم.» بعد به دو چاله ای که بر اثر اصابت گلولۀ توپ عراقیها درست شده بود، اشاره کردم و گفتم: «تو برو توی یکی. من هم میرم تو اون یکی.» تردید داشت.
ـ بازم اینجا توپ میزنن. این دفعه میافته روی ما!
ـ نه! اینجا رو یه بار زده. دیگه نمیزنه... بزنه هم اینجا نمیافته.
اما او نمیخواست بماند. گفت: «نه آقا سید. من میرم!»
ـ خوش اومدی! هر جا میخوای بری برو!
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️️️امروز پنج شنبه 31مرداد ماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:53
☀️ طلوع آفتاب: 06:26
🌝 اذان ظهر: 13:08
🌑 غروب آفتاب: 19:49
🌖 اذان مغرب: 20:07
🌓 نیمه شب شرعی00:22
@telaavat
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 45
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَشِعِينَ
🔷ترجمه
⤵️واز صبر ونماز یارى جویید واین كار جز براى خاشعان، گران وسنگین است.
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷نکته ها
🌴هر چند این آیه به دنبال خطابهایى كه به یهود شده آمده است، ولى مخاطب آن همه ى مردم هستند.
🌴در روایات مى خوانیم كه حضرت على علیه السلام هرگاه مسئله ى مهمى برایشان رخ مى داد به نماز مى ایستادند واین آیه را تلاوت مى كردند.
🌴در روایتى از پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نقل شده، كه صبر بر سه نوع است:
1-✨ صبر در برابر مصیبت.
2- ✨صبر در برابر معصیت.
3- ✨صبر در برابر عبادت.
🌴 بنابراین آنچه در روایات آمده كه مراد از صبر در این آیه روزه است، اشاره به یكى از مصادیق صبر دارد. نماز براى رسول اللّه صلى الله علیه وآله و امثال او نور چشم است ولكن براى بعضى ها كه خشوع ندارند، چون بار سنگین است. خشوع، مربوط به قلب و روح و خضوع، مربوط به اعضاى بدن است.
🌴نمازِ با توجّه، انسان را به یاد قدرت بى نهایت خدا مى اندازد و غیر او را هر چه باشد كوچك جلوه مى دهد. مِهر او را در دل زیاد مى كند، روحیّه ى توكّل را تقویت مى كند وانسان را از وابستگى هاى مادّى مى رهاند.
🌴همه ى این آثار، انسان را در برابر مشكلات مقاوم مى سازد. صبر و مقاومت، كلید تمام عبادات است. فرشتگان به اهل بهشت سلام مى كنند، امّا نه به خاطر نماز و حج و زكات، بلكه به خاطر مقاومت و پایدارى آنها؛ «سلام علیكم بما صبرتم»
🌴چون اگر مقاومت نباشد، نماز وجهاد وحج وزكات نیز وجود نخواهد داشت. حتّى شرط رسیدن به مقام هدایت و رهبرى الهى، صبر است؛ «جعلنا منهم ائمّةً یهدون بأمرنا لمّا صبروا»
🌴خاطره شاعرى به نام نجاشى، كه یكى از دوستداران حضرت على علیه السلام بود، در ماه رمضان شراب خورد. به دستور امام، هشتاد ضربه تازیانه به او زدند وبیست ضربه نیز به خاطر ارتكاب گناه در ماه رمضان اضافه زدند.
🌴 او ناراحت شد و به معاویه پیوست و علیه حضرت شعر گفت! اطرافیانِ نجاشى كه قبیلهاى مهم در كوفه بودند از على علیه السلام گلایه كردند كه چرا یاران خود را نگه نمى دارد؟!
🌴 طارق بن عبداللّه رئیس آنها با ناراحتى به امام گفت: شما چرا بین دوست و بیگانه تفاوت قائل نمى شوید؟ شخصى همانند نجاشى نباید شلاّق بخورد، ما این گونه رفتار را تحمّل نمى كنیم. امام در جواب او این آیه را تلاوت فرمود: «و انّها لكبیرة الاّ على الخاشعین» طارق نیز به معاویه پیوست.
🌴بنابراین گرچه آیه درباره نماز است، ولى در موارد مشابه مى توان از آیات قرآن استمداد كرد.
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷پيام ها 📩
1-📿 صبر ونماز، دو اهرم نیرومند در برابر مشكلات است. «استعینوا بالصبر و...»
2-📿 هر چه در آستان خدا اظهار عجز و بندگى بیشتر كنیم، امدادهاى او را بیشتر دریافت كرده و بر مشكلات پیروز خواهیم شد. «استعینوا بالصبر و الصلوة»
3-📿 استعانت از خداوند در آیه ى «ایّاك نستعین» منافاتى با استعانت از آنچه به دستور اوست، ندارد. «استعینوا بالصبر»
4-📿سنگین بودن نماز، نشانه ى تكبّر در برابر خداست. «لكبیرة الاّ على الخاشعین»
@telaavat👈👈
#داستان_کوتاه
🔹کشاورزي يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
🔹هنگام برداشت محصول بود شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضررزد.
🔻پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.
🔻مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد.
🐕روباه شعله وردر مزرعه به اينطرف وآن طرف ميدويد وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد.
🌹🌹وقتي کينه به دل گرفته ودر پي انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است
ببخشيم وبگذريم ...
👇👇👇
@telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 393
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعیت این بود که دیگر حال و حوصله ای برایم نمانده بود. فقط میخواستم زمان بگذرد و ببینم چه پیش می آید. از طرف دیگر زخم پایم خونریزی میکرد و حتی حوصله بستن آن را هم نداشتم. توی چاله آوار شدم. او هم سه چهار قدم رفت و دوباره برگشت. این دفعه با ناراحتی میگفت: «آخه من کجا برم وقتی تو اینجا موندی؟»
ـ پس همین جا بشین. صبح که شد معلوم میشه خاکریز ما کجاست و خاکریز عراقیها کجا. اون وقت راه میافتیم.
ـ بابا شب مییان میگیرنمون!
ـ نترس! اسیر نمیشیم.
این را گفتم، بعد یادم افتاد هیچ سلاحی با خودم ندارم. بلند شدم اسلحه ای از همان نزدیکی پیدا کردم و دوباره آمدم توی چاله نشستم. درد و خستگی از وجودم می بارید، به خاکها تکیه داده بودم و چشمم به آسمان بود. ستاره ها هنوز هم داشتند می درخشیدند. به روزهای رفته فکر میکردم. روزهایی که تازه داشتم با امیر دوست میشدم. خاطراتمان، خنده ها و گریه هامان، حرفهایمان، همه یک به یک از مقابل چشمانم عبور میکردند. از وقتی دوست شده بودیم در شهر و جبهه، هر جا کاری داشتیم با هم بودیم، حتی در بیمارستان، چه نجیب و دلسوز بود امیر! چه ساده و سریع رفت. میگفت تاب شهادت مرا ندارد. من چی؟ من تاب شهادت او را دارم. چه شبیست این شب خدایا!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 394
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همانطور که به سوسوی ستاره ها زل زده بودم و با اشک و درد خدا خدا میکردم، سرم پایین افتاد. نگاهم از آسمان به زمین رسید و ناگهان روی تیر برقی که درست رو به روی من بود، متوقف ماند. یادم آمد وقت حرکت از همین تیر برق علامت گذاشته بودم. گویا خدا راضی به آن همه گم گشتگی نبود. از چاله بیرون آمدم و به دوستم گفتم: «پاشو! راه رو پیدا کردم.» گفت: «آقا سید! مثل دفعه قبل میشه ها! بمونیم تا صبح بشه.»
ـ نه! نشانه ای رو که گذاشته بودم میبینم. بلند شو بیا.
این بار نوبت او بود که ساز مخالف بزند.
ـ من نمی آم سید.
حرفی نزدم. لنگ لنگان راه افتادم و متوجه شدم او هم دارد پشت سرم می آید. آمدیم و دقایقی بعد به خاکریز رسیدیم. همان خاکریزی که اول شب از آنجا حرکت کرده بودیم. خلوت آنجا نگرانم کرد با خودم گفتم: «نکنه نیروهامون از این منطقه عقب نشینی کرده باشن!» صدای دوستم هم بلند شده بود: «آقا سید! دیدی اینجا هم مال عراقیهاست! الانه که از جلو پیداشون بشه.»
ـ نه! مطمئنم اینجا خاکریز خودمونه. دیشب از همینجا حرکت کردیم اما بذار ببینم اینا کجا رفتن؟
جلوتر رفتیم و از خاکریز دوم که گذشتیم صدای بیسیم را شنیدم. گوش خواباندم و این بار صدای سید اژدر را شناختم، طولی نکشید که پیش بچه های خودی رسیدیم. سید اژدر دید که زخمی هستم اما ظاهراً متوجه شدت ناراحتی ام نشد.
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️️امروز جمعه 1شهریور ماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:57
☀️ طلوع آفتاب: 06:28
🌝 اذان ظهر: 13:07
🌑 غروب آفتاب: 19:46
🌖 اذان مغرب: 20:03
🌓 نیمه شب شرعی00:22
@telaavat
☘امام سجّاد عليه السلام:
و امّا حقّ فرزندت اين است كه بدانى او از توست و با خوب و بدش در دنيا، منتسب به توست و بى گمان، تو درباره آنچه بر عهده ات است: خوب تربيت كردن او و او را به سوى خداوند عزّوجلّ راهنمايى كردن و به فرمان بردارى از او(خداوند) يارى كردن، مسئولى. پس در كار او، همانند كسى عمل كن كه مى داند براى نيكى كردن به او پاداش مى گيرد و بر بدى كردن به او مجازات مى شود
📚الخصال صفحه 568
🆔 @telaavat
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 46
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُّلَقُواْ رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ
🔷ترجمه
⤵️(خاشعان) كسانى هستند كه به (قیامت و) ملاقات (با حساب) پروردگارشان و بازگشت به او ایمان دارند.
┅════🌦✼🎑✼🌦════┅
🔷نکته ها
↩️«لقاء» به معنى دیدن نیست، بلكه به معنى حضور است. چنانكه اگر شخصى نابینا به حضور كسى برود، مى گوید با او ملاقات كردم، گرچه او را ندیده است.
✏️ صاحب مجمع البیان نیز مى گوید: مراد از لقاى پروردگارش، ملاقات با پاداش و كیفر خداست.
♻️شاید مراد از ملاقات پروردگار، همان حالت عرفانى باشد كه خاشعان در نماز پیدا مى كنند، زیرا نماز حضور در برابر خداست.
✏️اگر «ظنّ» و گمان در برابر علم باشد، مورد انتقاد است؛ «مالهم به من علم ان یتّبعون الاّ الظنّ»
♻️ امّا اگر مراد از گمان، اطمینان باشد ارزش است، گرچه یقین قوى نباشد. چنانكه خداوند نیز از رزمندگان شجاع و مخلص، به صاحبان گمان تعبیر نموده است: «قال الذّین یظنّون انّهم ملاقوا اللّه كم من فئة قلیلة غلبت فئةً كثیرةً»
┅════🌦✼🎑✼🌦════┅
🔷پيام ها ⚡️📨
1- ⭐️گمان به وجود قیامت هم، براى كنترل رفتارها كافى است. «یظنّونانّهم ملاقوا...»
2- ❄️خاشع، در نماز احساس ملاقات با خداوند را دارد. «الخاشعین الّذین یظنّون انّهم ملاقوا ربّهم»
@telaavat 👈👈
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃
به رسم عاشقی میخوانیم:
دعای فرج حضرت حجة ابن الحسن( عج )
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃
✅ @telaavat👈
🔸ابن سیرین به كسی گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
🔹ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
🔸گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی.
🔹گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...
➕رسم مردانگى و رفاقت اينچنين است
🌎 @telaavat