تمناي ماندن 📚
نویسنده : nacm.ky
تعداد صفحات : 264
خلاصه رمان:
دختري به اسم تمنا كه چندين ساله عاشق كره اس. به آرزوش براي رفتن به كره مي رسه. با اين اتفاق زندگيش تغيير هاي زيادي ميكنه. ايا حس هاي تمنا ثابت ميمونه يا تغيير ميكنه....
ژانر : #عاشقانه #طنز
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
💖دوستان درصورتی که تبادل.انتقاد .تبلیغ برای کانالتون داشته باشید آیدیم تو قسمت توضیحات کانال هست...
@Adminam00
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
#برزخ.ارباب
#پارت_6
با خجالت خندیدم و به دونفری که جلو نشسته بودن اشاره کردم و با لحن اعتراضی گفتم:
_ اشکان!
_ جون دلم؟ حقیقته دیگه
تو دلم با شنیدن این حرفاش کیلو کیلو قند آب میکردن و هر لحظه مطمئن تر میشدم که من فقط با اشکان خوشبختم.
_ سپیده؟
_ جانم؟
_ خسته که نشدی؟
_ نه بابا، فقط کِی میرسیم؟
_ نهایت دوساعت دیگه
_ خوبه
به سمتش برگشتم و گفتم:
_ اشکان یوقت نریم محضر و قبول نکنن که بی اجازه پدرمادر عقدمون کنن؟
_ نه بابا، آشنا سراغ دارم
_ پس نگران نباشم؟
_ اصلا
اشکان تو تهران یه شغل خوب داشت و اینکه حاضر شده بود بیخیال شغلش بشه و با من به شیراز فرار کنه برام خیلی خیلی زیاد ارزش داشت!
مگه کسی که حاضره بخاطرت هرکاری کنه لایق بهترین چیزا نیست؟
هست...واقعا هست
من عاشق اشکانم و اونم عاشق منه، قطعا زندگی قشنگی میسازیم و عشقمون مثل مامان و بابا هیچوقت پیر نمیشه...
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ.ارباب
#پارت_7
ماشین جلوی در خونه ای متوقف شد که با دیدن عظمتش گفتم:
_ اع اینجا دوبرابر خونه ی ماست!
_ قشنگه؟
_ خیلی
_ دوست داری اینجا زندگی کنیم؟
انقدر سریع به سمتش برگشتم که اسخون گردنم صدا داد!
با دستم گردنم رو گرفتم و گفتم:
_ نگو که قراره اینجا زندگی کنیم؟
_ چرا؟ خوشت نیومد؟
_ اینجا محشره، باورم نمیشه
_ باورت بشه
_ شوخی که نمیکنی اشکان؟
_ من با تو شوخی دارم مگه عشقم؟
اون آقایی که پشت فرمون نشسته بود پوزخندی زد و گفت:
_ به نظرم دیگه بسه
اشکان بلند خندید و گفت:
_ این آخریش بود دیگه
_ گندت بزنن، از اول راه تا الان حالمون رو خراب کردی!
_ اصول کارم اینه
با تعجب به جفتشون نگاه کردم و گفتم:
_ چیشده؟
هیچکدوم بهم جوابی ندادن و راننده بعد از باز شدن کاملِ در، ماشین رو به داخل اون عمارت بزرگ برد.
وقتی پارک کرد از ماشین پیاده شدم و با دقت به اطراف نگاه کردم.
داخلش از بیرونش هم قشنگ تر بود و همین من رو به وجد آورده بود!
سمت چپ پر از درخت بود و سمت راست دوتا آلاچیق و یه خونه ی سگ که از داخلش صدای واق واق سگ هم میومد، وجود داشت.
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ.ارباب
#پارت_8
وسطش هم یه محلی بود برای عبور افراد و ماشین ها و دقیقا روبروش در سالن وجود داشت.
درکل عمارت خیلی بزرگ و زیبایی بود و هنوز باورم نمیشد که قراره اینجا زندگی کنیم!
اشکان بدون اینکه چیزی بگه، به سمت در سالن رفت و بین راه بدون اینکه برگرده گفت:
_ سالار خودت درستش کن
_ حله
با تعجب اشکان رو صدا زدم و ازش پرسیدم که کجا میره ولی هیچ توجهی بهم نکرد و وارد سالنی که روبرومون بود، شد.
خواستم دنبالش برم که از پشت به شدت کشیده بودم!
سعی کردم کتفم رو از دست اون آقایی که کمک راننده بود جدا کنم و گفتم:
_ ولم کن، این چه کاریه که میکنی؟
وقتی دیدم هیج توجهی بهم نمیکنه، به سمت عقب برگشتم و داد زدم:
_ اشکان؟ اشکان کجا رفتی؟ اشکان؟
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
❤️عزیزان از این به بعد روزانه ۵ پارت خواهیم داشت
۳ پارت صبح...🌸
۲پارت بعد از ظهر...🌸
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
🔸 یک ضرب المثل یونانی هست که میگه:
یک جامعه زمانی به بلوغ میرسد که کهنسالانش درختانی را بکارند، درحالی که می دانند زیر سایه آنها نخواهند نشست!
🔰عجیب اما واقعی
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
May 11
تکنیک برای رفع سریع خارش و درد ناشی از گزش زنبور عسل و حشرات ؛
یک تربچه را نصف کنید و روی موضع بمالید !
تربچه ؛ التهاب، درد و حتی کبودی را رفع میکند و مانند آب روی آتش است 👌
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
https://eitaa.com/temmrom
میخام ی رمان خفن و ب شدت هیجانی رو شروع کنم!😍😎
مطمعنم ک معتادش میشید بس که هیجانی و باحاله که ضربان قلبت میره بالا!!!...
ازمون حمایت کنید و هوای رمانو داشته باشید و اعلان کانال رو روشن کنید .🔔👉🏾
منم حواسم ب شما هست که منتظر نمونید 😻
منتظر پارت گذاری رمان #برزخ.ارباب بمونید...
دوستان در کنار پارت گذاری رمان کلی ترفند و پروف فیک،و دستور کیک و آشپزی میزاریم😍😍😜
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧
@romaanroom