eitaa logo
دیگراشتباه‌نمی‌کنم.
525 دنبال‌کننده
89 عکس
25 ویدیو
0 فایل
من گمان می‌کنم جهان دیگری هم باشد. پول، دستمالی برایِ پاک‌کردن اشک. تو شاید دوباره به دادم رسیدی. حواسم نبود و به تو فکر کردم. زندگی خواب و منم بیداری. عمر، همه لحظه‌ی وداع. [ https://abzarek.ir/service-p/msg/2054774 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف‌ها آدم رو معنا می‌بخشن، یا آدم‌ها حرف‌ها رو؟
این شما و این چهارمین تقدیمیِ "دیگر اشتباه نمی‌کنم." شما این پیام رو فور می‌کنید چنلتون و به‌ازاش؟ یک اختلال شخصیتی که بیشترین تناسب رو با نوع فعالیتتون‌ داره، همراه با توضیحات و تفاسیرش‌ تقدیمتون‌ می‌شه. هشدار! پیشاپیش اگر فکر می‌کنید قراره بعد از رویارویی با اختلالاتتون‌ دچار سوء برداشت بشید، این پیام رو فور نزنید، متشکرم.
ظرفیت تکمیله، متشکرم.
عشق نتیجه‌ی سوء تفاهمه‌. وقتی آدم‌ها رو نمی‌فهمیم بهشون علاقه‌مند می‌شیم. ولی وقتی که به واقعیتشون‌ پی می‌بریم‌ می‌بینیم‌ که عه! این، اون نبوده.. این یعنی عشق تنها یک توهمه‌. خوشبختانه ما انسان‌ها این قابلیت رو داریم، وگرنه خارج از این حالت یک اصل در دنیا بیشتر نبود و همه عاشق اون می‌شدن.
هرجا می‌روی کسی چیزی برای "او" نوشته. هر صفحه‌ای را باز می‌کنی رد پایی هرچند نامحسوس ولی طولانی از رد حضورش می‌بینی؛ و به راستی "او" کیست؟ "او" کیست که تمامی ندارد؟ مفرد مجهول غائبی که روزگاری چنگی به دلِ همه انداخته، یادگاری گوشه‌ی نردبانِ خاطراتشان‌ گذاشته، بعد هم گفته ما می‌رویم! مراقب خودت باش، خدانگهدار. بعد از رفتنِ "او" وقتی ازشان‌ می‌پرسی روزگارِ با "او" زیستن چطور طی شد؟ گاهاً با جواب‌هایشان به انتهای ملامتی‌ می‌رسی که تصورش هم به رنجت می‌آمیزد.. اما با دنیایی از ملامت این‌ها باز هم برایِ "او" می‌نویسند‌. و به راستی "او" تو که هستی؟ چرا بر دلِ خونِ این همه آدم انگشت کشیدی و زخمی به دلِ سوخته نشاندی؟ اگر نمی‌دانی بگویم آدم از روز ازل به دنبالت زمین و آسمان را فرسخ به فرسخ زیر و رو کرده‌. وقتی دیدند نیستی و نیامدی، گوشه‌ای نشستند، گوشی‌ای در دست گرفتند، مخاطبی یافتند، و بر در و دیوار اتاقکِ عمومیِ خاطراتشان‌ نوشتند: برایِ "او". همانی که دقیقاً نمی‌دانیم چه کسی‌ست اما همه‌ی ما نیز "او"یی داریم. [کنایه از همه‌ی ما آن‌هایی داریم.]
جریان چیه ویو‌ پایینه؟ از این رفتارا‌ نداشتیم.
دیگراشتباه‌نمی‌کنم.
تکراری نمی‌شوی، حتی با ملودی‌های جدید.
هدایت شده از خاطرات یک مریخی
منت می‌ذارید برای یه قضیه‌ی حیاتی خیلی دعاکنید؟ ممنون میشم واقعا🤍
دیگراشتباه‌نمی‌کنم.
_
شهریار در تمام طول زندگیش عاشق ثریا بود. به‌قدری عمیق که وقتی دانشجوی سال آخر پزشکی بوده، از غمِ ازدواج ثریا با پسرعمویِ رضاشاه و مهاجرتش به خارج از کشور دست به شاعری می‌زنه و درس رو رها می‌کنه. شهریار سه‌تا بچه داره، ازدواج کرده، در وصف زنش شعر گفته، اما حتی زمانی که زن داشته زیباترین اشعار عاشقانه‌ش اون‌هایی بودن که در وصفِ ثریا بودن. وقتی نزدیک به مرگ و رو به دیوار بوده هنوز هم به ثریا فکر می‌کرده، اینو وقتی فهمیدن که ثریا برای عیادتش به بیمارستان اومد. با چشم‌های بسته به پرستار گفته بود صدای پای ثریا رو می‌شنوم، و چند لحظه بعد واقعاً ثریا خانم رؤیت شد. همون‌جا بود که شعر معروفِ «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟» معنا پیدا کرد و روح گرفت..