هدایت شده از خاطرات یک مریخی
منت میذارید برای یه قضیهی حیاتی خیلی دعاکنید؟
ممنون میشم واقعا🤍
دیگراشتباهنمیکنم.
_
شهریار در تمام طول زندگیش عاشق ثریا بود. بهقدری عمیق که وقتی دانشجوی سال آخر پزشکی بوده، از غمِ ازدواج ثریا با پسرعمویِ رضاشاه و مهاجرتش به خارج از کشور دست به شاعری میزنه و درس رو رها میکنه. شهریار سهتا بچه داره، ازدواج کرده، در وصف زنش شعر گفته، اما حتی زمانی که زن داشته زیباترین اشعار عاشقانهش اونهایی بودن که در وصفِ ثریا بودن. وقتی نزدیک به مرگ و رو به دیوار بوده هنوز هم به ثریا فکر میکرده، اینو وقتی فهمیدن که ثریا برای عیادتش به بیمارستان اومد. با چشمهای بسته به پرستار گفته بود صدای پای ثریا رو میشنوم، و چند لحظه بعد واقعاً ثریا خانم رؤیت شد. همونجا بود که شعر معروفِ «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟» معنا پیدا کرد و روح گرفت..