•••💠•••💠•••
هرعصری برای خودش بایستی یه #دهقان فداکارداشته باشد...
البته این قصه ایست که به افسانه پیوسته...
اما باوجود حجاب این آقا البته معلوم نیست که دهقان باشد شاید #دلال_دلار است.
در یکی از شب های ظلمانی وجدانش بیدار شده ,دلش به حال بچه های مدرسه که بخاطر #گرانی اکثرا تغذیه مناسب ندارند سوخته و این آتش دلش به دلارهای جیبش هم رسیده وفریاد زنان در مسیر مسافران قطاری که باشتاب برای خالی کردن مغازه ها می روند می گوید:
به کجـــا چنیــن شتابـــان...❗️
#غرب
🖊: #فروغ_ربیعی
#کپی با ذکر نام نویسنده و منبع بلامانع است🙂
☘@chaharrah_majazi
ساحل جواب سرزنش موج را نداد...
گاهی فقط سکوت،
سزای سبکسری است
#فاضل_نظری
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_بیس
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍁
🍁🍁
🍁🍂🍁
🍁🍂🍂🍁
🍁🍂🍂🍂🍁
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_بیست_و_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
پدر کارپیانس آن روز اصرار داشت که بداند او متن #موعظه اش را از روی کدام کتاب نوشته است، اما برخی ملاحظات مذهبی باعث شده بود او #منبع موعظه را افشا نکند.
از نظر گاه او، علی #قدیسی بود که اگر در دنیای مسیحیت به دنیا آمد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش #مكمل کلام عیسی مسیح می شد و آن وقت او می توانست آزادانه نام او را به زبان بیاورد.
صدای آنوشا او را به خود آورد.
آنوشا موهایش را از دو طرف بسته بود و شلوار جین صورتی و کاپشنی سفید با گل های آبی آسمانی بر تن داشت.
از در که وارد شد، به طرف کشیش دوید و گفت:
بابابزرگ!
ما آمدیم!
دش را توی آغوش کشیش انداخت.
کشیش گونه هایش را بوسید و سرش را نوازش کرد و پرسید:
مامان اینها کجایند؟
آنوشا با دست در سالن را نشان داد و گفت:
توی حیاط دارند ماشین را پارک می کنند.
کشیش پرسید:
بازار خوش گذشت؟
آنوشا سرش را بالا گرفت و گفت:
نه! بابابزرگ، من هیچی نخریدم!
ایرینا ويولا از در وارد شدند.
يولا دو پاکت پلاستیکی توی دست هایش بود.
سلام کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
ایرینا کیفش را روی مبل انداخت و در حالی که داشت دکمه ی مانتوی زیتونی اش را باز می کرد رو به کشیش گفت:
بیروت چه شهر ارزانی است!
قابل مقایسه با مسکو نیست.
بعد مانتویش را روی دسته ی مبل انداخت، نشست و ادامه داد:
آدم دلش می خواهد هی خرید کند.
کشیش آنوشا را از روی پاهایش بلند کرد و کنار خودش نشاند و گفت:
مگر نشنیدی که می گویند مسکو دومین شهر #گران جهان است ؟!
آنوشا به کشیش نگاه کرد و گفت:
خوب پس چرا اینجا نمی مانید؟
مگر نمی گویید اینجا همه چیز ارزان است؟
#جنگ_تبلیغاتی
#اربعین
🍃@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍁
🍁🍁
🍁🍂🍁
🍁🍂🍂🍁
🍁🍂🍂🍂🍁
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_ام
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:
تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیایی و ساکن روسیه شوی.
آنوشا گفت:
من بدون بابا و مامان هیچ جا نمی روم.
يولا با سینی شربت به آن ها نزدیک شد.
سینی را روی میز عسلی جلوی کشیش گذاشت، خودش روی مبل کنار ایرینا نشست و گفت:
حسابی خسته شدیم.
مخصوصا مادرجان که از نفس افتاد.
ایرینا دهانش را باز کرد که حرفی بزند، اما آنوشا گفت:
پس من چی مامان؟
من که از همه بیشتر خسته شدم!
کشیش رو به يولا گفت:
چرا خرید را خودت انجام می دهی؟
می گفتی راننده ی سرگئی می خرید.
يولا گفت:
البته بیشتر خریدها را سرگئی خودش انجام می دهد.
این بار خودم به خرید رفتم تا مادر جان توی خانه حوصله اش سر نرود.
کمی هم توی شهر گشتیم.
ایرینا شربتش را تا ته نوشید و گفت:
من توی فروشگاه خسته شدم.
امشب هم با شما نمی آیم به کنسرت؛ حال و حوصله اش را ندارم.
يولا گفت:
ولی مادرجان!
سرگئی برای کنسرت امشب بلیط گرفته.
شما که نیایید لطفی ندارد.
کشیش گفت:
یولا جان!
این مادر شوهرت دیگر آن مادر شوهر سابق نیست؛ می بینی که پیر شده و باید فکری به حال پدر شوهرت بکنی.
بعد با صدای بلند خندید و به ایرینا نگاه کرد که داشت با اخم نگاهش می کرد.
یولا گفت:
پدر جان شما که لابد می آیید به کنسرت؟
کشیش گفت:
نه دخترم، من امشب باید مطالعه کنم.
حال و حوصله ی کنسرت و موسیقی را هم ندارم.
#جنگ_تبلیغاتی
#اربعین
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
از نظر کشیش علی قدیسی بود که اگه تو دنیای مسیحیت به دنیا میومد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش #مکمل کلام عیسی مسیح می شد و اون وقت می تونست #آزادانه نامش رو به زبون بیاره.
شما هم دارید به همون چیزی فکر می کنید که من فکر می کنم؟ 🤔
______________________________
من فکر می کنم که👇
کشیش به جایی از معرفت رسیده که کلام امام علی(ع) رو با وجود تمام سختی به صورت #تقیه توی کلیسا به مردم #انتقال میده تا همه از اندیشه و حرف های امام علی(ع) مطلع بشن و توی زندگیشون #استفاده کنن.
واقعا چـــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟
یه کشیشی که ۳۰سال سابقه داره حالا میاد از علی حرف میزنه...
با اینکار #اعتبارش خدشه دار میشد دیگه نه؟
یکم فکرشو بکن...!
کشیـــش علـــی رو از نوشته هاش شناخــــت و مریدش شد.
ما چقدر از #معرفت کشیش رو داریم که یک عمر، دم از علـــــــی زدیم؟
#قدیس
#جنگ_تبلیغاتی
#گپ_خودمونی ❣
ترور رسانه
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ایرینــا گفت:
او را چه به ڪنسرت؟!
آن قدر پیر شده ڪه حال ندارد راه برود!
خودم با شما مے آیم.
یولا گفت:
حرف پدر، رگ غیــرت شما را جنباند مادرجان!
حالا ڪه شما مے آیید، دست از سر پدر مےڪشیم تا به ڪارهایش برسد.
آنوشا بازوے ڪشیش را گرفت و گفت:
تو هم بیــا بابابزرگ.
ڪشیش گفت:
نه عزیزم، من باید ڪتاب هایم را بخوانم.
آنوشا گفت:
شما چقدر ڪتاب مےخوانید بابابزرگ!
خسته نمےشوید؟
ڪشیش گفت:
چرا عزیزم، خسته مےشوم.
اما چاره اے ندارم؛ باید این ڪتاب ها را بخوانم تا آن چیزے را ڪه دنبالش مےگردم، پیدا ڪنم.
آنوشا پرسید:
بابابزرگ!
توے ڪتاب ها دنبال چی مےگردید؟
ڪشیش او را به خود فشرد و گفت:
خیلــے چیزها آنوشا جان.
بزرگ ڪه بشوے تو هم باید گم شده هایت را توے ڪتاب ها پیدا ڪنـے...
آنوشا گفت:
ولے من چیزے گم نڪرده ام.
همیشــه مواظــب هستم تا وسایلــم گم نشود.
ایرینــا و یولا با صداے بلند خندیدند.
اما ڪشیش سرش را پایین انداخت و به ڪتاب مقدس در روي میز عسلــے خیره ماند.
***
خلوت و سڪوت منزل و نشاطــے ڪه از خواب بعد از ظهـرش در خود احساس مےڪرد، نوید یڪ شب پر مطالعــه را مےداد.
اوراق باقــے مانده از ڪتاب قدیمــے آنقدر زیاد نبود ڪه نتواند مطالعه ے آن را به پایان برساند، و هنوز باقــے بود؛ راهے ڪه ڪشیش احساس مےڪرد پایانی ندارد.
ڪتاب هاے زیادے توے قفسه در نوبت مطالعه بودنــد.
#حب_الحسین_یجمعنا
#شب_جمعه
🍃@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
همه ے ڪتاب هادرباره ی علـــے بـود و او احساس مےڪرد چقدر دیــر به جستجوے علــے در لابه لاے ڪتاب ها پرداخته است.
ڪاش سال ها پیش، بهانه اے و انگیزه اے پیش ميآمد تا با علــے آشنا مےشد.
همان سال ها ڪه در لبنان بود و نام علــے را بارها شنیده بود.
نامــے ڪه آن روزها هیــچ توجه و حساسیتــے را در او به وجود نمےآورد. اما این نسخه ے خطــے و آن رؤیاے نیمه شب.
دست به دست هم دادند تا او در وانفساے عمر، مانند یڪ پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سؤالات و ابهامات پیرامون علــے باشد.
شیشه ے عینڪش را تمیز ڪرد و آن را به چشم زد.
اوراق پیش رویش، زرد و ڪهنــه بودند ڪه بر روے آن ها با عربــے خوش خطــےبا فاصله ے مناسب در بین خطوط نوشته شده بود.
اما نوشته ها عنوان نداشت و از صفحه ے دوم شروع مےشد.
ڪشیش سعے ڪرد در بین اوراق، صفحه ے اول را پیدا ڪند، ولــے چنین صفحه اے نبود.
خوشبختانه نام نویسنده و تاریـخ ڪتابت در پایان نوشته ها ذڪر شده بود.
الڪاتب:
مصطفي خراسانـے سنه ۱۱۰۵ هجرے قمرے.
ڪشیش با یڪ حساب سرانگشتــے سال هجري را به میلادے تبدیل ڪرد؛ این اوراق حدود چهارصد سال پیش نوشته شده بودند، آن هم در ایران ڪه با یڪ جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمـد مصطفــے خراسانـے اهل شمال شرقــي #ایران بوده است.
هیچ بعیــد نبود ڪه این ڪتاب از ایران به تاجیڪستان رفته باشد.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
#حب_الحسین_یجمعنا
#شب_جمعه
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
•~•~•💞•~•~•💞•~•~•
تقویــم را بر مےدارم تمــام جمعــہ هایم خط خطــےاست...
و چنــد برگــے از جمعــہ ها درتقویــم گم است شاید همـان نامــہ هایے است ڪــہ برایــت نوشتــم، نامــہ هایــے ڪــہ هرگز پســت نشد و بــہ دستت نرسید...
شاید بخاطــر همیــن است از دلتنگے هایم بےخبرے وهر جمعــہ مرا منتظر مےگذارے...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلتنگم امــا...
نومیــد نیستم...
آخر قرار نیســت هرڪس دلتنــگ شد نومیدگردد...
صنــدوق پستــے را نگاه مےڪنم مثل همیشه خالیســت...
صنــدوق خالــے یعنــے تو دلخورے...
اما باز هم نومید نیستــم دلخورے ات مرا دلگــرم مےڪند و حــس مےڪنم هنوزم دوستم دارے.
✍ #فروغ_ربیعــے
#جمعه
#یامہدےادرڪنے ❣
•~•~•💞•~•~•💞•~•~•
💠@chaharrah_majazi
ترور رسانه
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
دلش مے خواست بداند این بار ڪاتب ایرانے درباره ے علــے چه گفتــه است:
***
طلحــه به زبیـر نگاه ڪرد و زبیــر به طلحـه خیره شد، سپس نگاهشان را به مرد دوختند.
طلحــه با دسـت به او اشـاره ڪرد و گفت:
برو، مرخصــے!
مـرد ڪه رفت دوباره به هم نگاه ڪردند.
طلحــه گفت:
چه ڪنیم؟
#جنگیدن با علــے آن هم پس از #بیعتــے که با او داشتیم، ڪمــے دور از #انصــاف نیست؟
زبیــر گفت:
روزے ڪه با علــے بیعـت ڪردیم، گمان مےبردیم ڪه او حڪومت بصره را به من و ڪوفه را به تو خواهد داد، اما علــے توجهــے به ما نڪرد.
چگونه بر بیعــت خویـش پایدار باشیم ڪه هم اینڪ خبر رسیده بصــره مستعــد قيـام عليه علــے است و دوستانمان ما را به آن سوے فرا خوانده اند؟
طلحــه آهــے ڪشید و گفت:
ببیــن روزگــار با ما چه ڪرده است برادر!
ما از یــاران پیامبــر خدا بودیــم، اما پس از او خلفا ما را به مسندے نگماردند.
حتــے عثمـان با ما از در دشمنــے در آمد و ما در تحریڪ مردم و به قتــل رساندن او نقش داشتیم.
حال علــے نیز ما را سزاوار حڪومت نمےداند و خانه نشینمـان نموده است.
زبیــر گفت:
ما را به خانـــه نشینــے چه ڪار؟!
هر چه زودتــر مدینه را ترڪ ڪنیم و به بهانه ے عمــره به مڪه برویم.
مےتوانیم در مڪه عده اے از دوستانمان را متحــد ڪنیم و قشونــے گرد آوریم و به سمت بصــره حرڪت ڪنیم.
طلحــه گفت:
موافقــم.
مانـدن در مدینــه هیـــچ سودے براے ما ندارد.
مڪه در واقع مرڪز مخالفان علــے است؛ خصوصــا فرمانـداران و والیــان عثمــان ڪه بعد از عزل از مسئولیــت، به مڪه رفته اند.
در آنجا هسته اے در حال شڪل گیرے است.
عایشــه نیــز در آن جاست و علــم مخالفت با علــے را به دســت گرفته و چون معاویــه، خواهــان خونخواهـے عثمان است.
زبیــر از جا برخاســت و گفت:
برخیز طلحــه ڪه باید تدارڪ سفــر را ببینیم.
راهے طولانے و ڪارے بزرگ در پیــش داریــم.
#حب_الحسین_یجمعنا
#سیاسی
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
جنگــے ڪه بعدها در تاریــخ به عنوان جنـگ #جمــل از آن باره سرآغازے چنین داشت.
و هزینه ے آن را فرمانداران عثمــان ڪه در دوران حڪومت او، بیــت المال را غــارت ڪرده و ثروت هنگفتــے به دست آورده بودند، پرداختند و هدفشــان این بود ڪه #دولت جوان علــے را سرنگون و اوضاع را به حالت سابق در آورند؛ از جمله عبدالرحمن بن ابے ربیعه، فرمانــدار عثمان در یمــن ڪه وقتــے خبر محاصره ے خانه عثمان را شنید، از یمــن به سوے مدینه خارج شد، اما چون در بیــن راه از قتــل او آگاه گردید، به مڪه رفت و قبل از جنگ جمــل اعلام ڪرد:
هر ڪســے براے گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرڪت ڪند، من هزینه ے او را تأمین مےڪنم.
فرد دیگرے به نام یعلی بن امیــه ڪه ششصد شتــر خریـد و در بیرون از مڪہ آماده حرڪت ساخت.
یا عبدالله بن عامر فرماندار بصــره در زمان عثمان ڪه با اموال زیادے از بصــره فرار ڪرده بود، نقشه ے تصــرف بصـــره را ڪشید و زبیر و طلحــه و عایشــه را به تصرف بصره تشویــق ڪرد.
گروه هاے مخالف علــے در مڪه، هم داراے قدرت و نفوذ قبیله اے بودند و هم ثروت فراوانــے داشتند و هم از حمایت عایشــه سود مےبردند.
طبرے مورخ بزرگ، نداے خروج ڪنندگان را چنیــن نقل مےڪند:
آگـاه باشیــد ڪه ام المؤمنین عایشــه و طلحــه و زبیــر عازم بصــره هستند!
هر ڪســے مےخواهد انتقــام خون عثمان را بازستاند، با این گروه حرڪت ڪند و هر ڪس مرڪب و هزینه ے سفر ندارد، بیاید و مرڪب و هزینه هایش را بگیـرد.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
#حب_الحسین_یجمعنا
#سیاسی
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
زبیـــر:
روزے ڪه با علــے #بیعـت ڪردیم، گمان مےبردیم ڪه او حڪومت بصره را به من و ڪوفه را به تو خواهد داد، اما علــے #توجهــے به ما نڪرد.
__________________________________
👈وقتی بیعت کردن برای به دست اوردن #مقام و #منزلت باشه نتیجش میشه جنگ جمــل...
✅طلحه و زبیر مرید علی نبودن فقط به نیت کسب مقام و منزلت با علی بیعت کردن و وقتی بهش نرسیدن #مقابلش ایستادن...
امروز حکایت طلحه و زبیر چقدر شبیه افرادی است که #نان_انقلاب_راخوردند_مسولیت_گرفتند_وبارانت_بازیتازه_شخصیتشان_را_رو_کردند نه؟ 🤔
#تاریختکرارمیشود ...❗️
#fatf
#سیاسی
#آمریکا
#تحریم
#دولت
#گپ_خودمونی ❣
ترور رسانه
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
عثمـان بن حُنیـف، فرمانــدار بصــره نگــاه مضــطربش را بـه دوســت و مشاورش احنف بن قیس دوخت.
احنـف ڪه پیرمردے بـود با محاسنـے انبـوه و سفیــد پیشانــے پر چیــن و چروڪ، به عثمان نگاه ڪرد و گفت:
طلحــه و زبیــر این قدر گستــاخ شده اند ڪه از تو خواسته اند دارالاماره را بدون مقاومت تحویلشان بدهــے؟
عثمان گفت:
بلــه!
هر چند ڪه هرگــز من چنین #خیانتــے نخواهم ڪرد اما جنگیــدن با صحابــه ے رسول الله براے من ڪار آسانــے نیست؛ به خصــوص ڪه عایشــه نیز با آنان است.
احنف پرسیــد:
آن ها دقیقــا در ڪجا مستقر شده اند؟
عثمـان پاسخ داد:
در منطقه ے «ضيـــره» فرود آمده اند.
عایشــه نیز براے ســران برخــے طوایــف بصــره نامه نوشتــه و از آن ها خواسته است او را در سران برخــے طوایف برابر علــے یارے دهند.
بصــره اوضاع و احوال خوبــے ندارد احنف...
گفت:
تو فرماندار شهرے و مردم تحت فرماندهے تو هستند.
پیش از آن ڪه آن ها وارد شهر شوند و پیڪارے در داخل شهر به وجــود آید، تو به سوے آنان برو؛ زیرا اگر آن ها وارد بصــره شوند ممڪن است دل هاے مردم به سبب همراهــے همسر پیامبر با آنان، سست شود و ڪار بر تو دشوار گردد.
عثمــان گفت:
بلــه،
تدبيــر شایستــه همین است، اما امام به من توصيــه را به نزدشان بفرستم و با آن ها مذاڪره ڪنم.
اما مذڪرات به نتیجــه اے نرسید.
وقوع جنــگ محتمـل بود.
ڪاروان مخالفـان به سوے بصره حرڪت ڪردند.
سربازان بصــره نیز از شهر خارج شدند، دو سپــاه مقابــل هم قرار گرفتند.
پیش از هر برخوردے، عایشــه براے مرعـوب ڪردن #دل مردم بصــره سخن گفت:
شما پیوستــه از عثمان و ڪارڪنان او شڪوه داشتید و مطالب خود را با ما در میــان مےگذاشتید.
#حب_الحسین_یجمعنا
#عشق
💠@chaharrah_majazi
#ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
تا این ڪه عده اے بر او شـویدند و او را به قتــل رساندند در حالــے ڪه او مستحق مرگ نبود.
امروز آنچــه بر شما شایستــه است این است ڪه قاتلان او بگیرید و حڪم خدا را درباره ے آنان اجرا ڪنید.
سخنان عایشــه شڪافــے در میان یاران عثمان بن حنیـف به وجــود آورد؛ گروهــے به تصدیق و گروهــے به تڪذيب او پرداختند.
مردے از بصـره آنان را آرام ڪرد و گفت:
اے مــردم!
آگاه باشیـد و به آن چه مےشنوید #اندیشه ڪنید.
این گروه مےگویند براے انتقام خون عثمان به بصــره آمده اند، اما مگر قاتلان عثمان در بصره هستند؟!
آن ها اگر راسـت مےگفتند باید به مدینه مےرفتند نه بصــره.
ما با علــے #بیعــت ڪرده ایم و بر بیعــت او پایداریم.
مردے دیگر رو به عایشــه گفت:
اے ام المؤمنیــن!
تو همســر پیامبر مان هستــے و از جانب خدا حرمــت و احترام داشتــے.
ولــے پرده ے حرمــت خود را دریدے.
اگر با اختیــار خود آمده اے از همین جا باز گرد و اگر به اڪراه آورده شده اے، از ما ڪمڪ بگیر تا یارے ات ڪنیم.
آن روز دو سپــاه با هم سخن گفتند و توافق ڪردند ڪه افراد سپــاه مڪه وارد بصــره شوند و در خانه هاے دوستان و بستگانشان ساڪن شوند تا عثمــان بن حنیف نامه اے به علــے بنویسد و از او ڪسب تڪلیف ڪند.
اگر علــے قاتــل عثمــان را به آن ها تحویل داد ڪه هیــچ؛ در غیــر این صورت تصمیم گرفته خواهد شد ڪه چه ڪنند.
اما هنوز پاسخــے از علــے نرسیده بود ڪه آن ها به دارال ڪردند.
عده اے را ڪشتند و بصره را به تصرف خود در آوردند.
عثمان بن حنیف را ریــش و مو تراشیده از بصــره بیرون ڪردند و بر دارا الحڪومه ے بصره مسلط شدند.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
#حب_الحسین_یجمعنا
#عشق
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ایـســــــــــــــت⛔️
پایــــــــــان امپراطـــوری ❗️❕
#افول_آمریکا 🇺🇸
#آمریکا
#fatf
🌿مطالب نــاب سیاسی آمریکایی👇
http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8