eitaa logo
' تِژ مِدیا_tezh '
403 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
133 فایل
{تِژ }واژه اصیل کرمانی،به معنای" جوانه زدن"می باشد. 🌱 @tezhmedia 🌱 ●ارسال مطالب به فضاهای دیگر لطفا باذکر منبع 🙏🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زیارت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در روز جمعه 🌼چند دقیقه وقت بگذاریم برای زیارت امام زمان عج الّلهُمَّ عجِّلْ لِوَلیکَ الْفرَج 🌱 📍@tezhmedia 🌱
صف نونوایی بودم یارو اومد گفت: ببخشید صفه؟ منم گفتم نه دیوار دفاعی بستیم 😐😂😂 https://eitaa.com/tezhmedia
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جهت اکلیلی شدن قلب هاتون✨🫀🌱 📍@tezhmedia 💖
آیا به صحبتهای رهبری در دیدار چندروز پیش با بانوان فکر کردیم؟ 👈حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار جمعی از زنان و دختران: «مادری مهمترین نقش در عالم خلقت است. به این اهمیت بدهید، این را دنبال بکنید. بعضی‌ها خیال میکنند کارکردن در خانه وظیفه‌ی زن است. نه، وظیفه‌ی زن مطلقاً این نیست که در خانه کار کند.👉 وقتی حضرت آقا میفرمایند کار کردن در خانه وظیفه زن نیست، پس وظیفه خانم ها چی میتونه باشه؟🤔 در همین جلسه حضرت آقا فرمودند که وظیفه ی اصلی زن مادری ، تربیت فرزند و پرورش نسل است.🌱 و به بقیه خصوصا آقایون گوشزد میکنه که وظیفه اصلی زن کردن است. وبه خاطر اینکه زن بتونه وظیفه اصلیش که مادری کردن است رو به بهترین شکل انجام بده همراهیِ آقایون و تقسیم کار و کمک کردن رو گوشزد میکنن. پس خانمهای عزیز به فحوای کلام رهبرمون بیشتر دقت کنید و به امرفرزندآوری لبیک بگویید🌸 📍@tezhmedia ‌ 🌱
💡🐻 کلید قد بلند 🐻💡 صبح خیلی زود مامان خرسه از خواب بیدار شد. رفت تو آشپزخونه و سبدش را برداشت. خرس کوچولو لای چشمش را باز کرد و گفت: کجا می روی مامان؟ مامان گفت: می روم خوراکی برای صبحانه پیدا کنم. اگر بیداری تو هم بیا. خرسی گفت: نه من می خوابم و مامان خرسی رفت. خرسی رفت زیر پتو و خواست عروسکش را بغل کند و باز هم بخوابد اما عروسکش نبود. خرسی گفت: هی کجایی، شیر عسل. اما جوابی نشنید. زیر پتو تاریک بود هیچی پیدا نبود خرسی پتو را انداخت آن طرف و صدا زد: شیر عسل، من خوابم میاد خسته ام. نمی خوام بازی کنم. هر کجا قائم شدی زود بیا بیرون. اما باز هم جوابی نشنید . خرسی گفت: باشه نیا بیرون. خودم پیدایت می کنم. خرسی از تختش آمد پایین دور و بر را نگاه کرد. اما خانه هنوز تاریک بود. خرسی رفت چراغ را روشن کند ولی قد کلید چراغ خیلی بلند بود دست خرسی به آن نمی رسید خرسی بالشش را آورد گذاشت زیر پایش. اما هنوز قد کلید بلند بود. خرسی پتویش را از روی تخت کشید پایین و آورد جلو و بالش را گذاشت روی آن. خودش هم روی بالش ایستاد اما هنوز قدش بلند نشده بود. خرسی خواست صندلی را از پشت میز غذا بیرون بکشد اما زور صندلی بیش تر از زور خرس بود. سر جایش محکم ماند و تکان نخورد. خرسی خسته شد و گریه اش گرفت. نشست روی زمین و گفت: شیر عسل! من کوچولو ام. نه قدم می رسه و نه زورم. توی تاریکی نمی تونم پیدات کنم. چه جوری چراغ را روشن کنم؟ صدایی از پشت پرده یواش گفت: این که کاری نداره. لازم نیست چراغ را روشن کنی. فقط کافی است پرده ها را کنار بزنی. خرسی خوشحال شد از جا پرید پرده ها را کنار زد نور آمد تو اتاق و همه جا روشن شد. عروسک خرسی هم پیدا شد . شیر عسل پشت پرده نشسته بود. خرسی گفت: شیر عسل چرا زودتر نگفتی؟ شیر عسل خندید خرسی هم ندید و گفت: حالا تو چشم بذار من قایم می شم. ارسال مطلب فقط با ذکر منبع👇☺️ https://eitaa.com/tezhmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤سلام صبحتون بخیر🌤 ✳️ارتعاش کلام ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﮐنی ؛ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﯽ ﻣﯽﺳﺎﺯﯼ... ﻭ این ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﻣﻮﺟﯽ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺨﺎﻃﺐ...! ﮔﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ؛ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ...! ♻️ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ! پس... ﻣﮕﺬﺍﺭ ﻣﻮﺝ ﮐﻼﻣﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻮﻕ ﺩﻫﺪ... ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻧﮕﻮ...! ﺍﮔﺮﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﺑﮕﻮ! ﺑﺎﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ‌ کلمات ﺭﺍ به ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻭﺭﯼ! ♻️♻️ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﻼﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ... ﻫﻤﻪ ﺁن ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺴﺘﯽ! 📍@tezhmedia 🌱
🔴 حماسه نهم دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی‌باد. 📍@tezhmedia 🌱
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅🌹 به تربیت فرزند نگاه زیباتری میشه داشت... 👩‍👧‍👦خاطرات فشرده تربیتی یک مادر در ۹۰ ثانیه😁😂 📍@tezhmedia 🌱
عبد المهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س) داشت. به طوری که حتی حرمت اسم فاطمه را هم نگه می داشت. برش اول: یک روز به من گفت: چند فرزند دختر داری؟ گفتم: پنج فرزند. گفت: آیا اسم هیچ کدام از آنها را فاطمه گذاشته ای؟ بهترین نام برای دختر فاطمه است. برش دوم: دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه آمد گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم. 📍ارسال مطالب با ذکر منبع☺️👇🏻 ●https://eitaa.com/tezhmedia 🌱